از اون روز پیش هر کی رسیدم که یه خورده دلش از گرھ هایِ کارهاش گرفته بود، این روایت رو تعریف مےکردم و مےگفتم : و الله یفعل ما یشاء ! خدا هر کار بخواد مےتونه بکنه، تا خدا رو داری محالات رو جدی نگیر و قشنگ دعا کن❤️(:
تو متن های کوتاه و داستانک هایے که مےنوشتم هم گاهی از قشنگ دعا نکردن مےگفتم و حسرتش رو لا به لای کلمات جا مےدادم ..
حتے چندباری هم تو ملجاء بهش اشاره کردم🌱
حالا هم مےخوام یه داستان براتون بگم ..
شاید حسرتش رو لای کلمات دیدید و هشدار گرفتید تا اونے که دچار حسرت شد، آخرین مصدوم این حادثه باشه💔(:
[ به نامِ خداۍِ دلِ تنگ ! 💔 ]
دعا ڪردھ بود امامش را ببینید💕!
برای دیدن چهاردهمین معصوم، دست به دامن سیزدھ معصوم شدھ بود✨..
قول و قراری گذاشت و راهۍِ مقصدی شد که به گواهِ دلش، نقطهی وصال مقصود بود❤️(:
حاجتش صدایِ بلندی شد و در فراز و نشیبِ وجودش پژواک شد :
خدایا ؛ من مےخوام آقام رو ، امام زمانم رو ، بابام رو ببینم ! ❤️(:
و .. پتکِ سرزنش بود که لحظهای صدبار بر سرِ دلش کوبیده مےشد و صدایے ڪه خطایِ دعایش را در گوشش فریاد مےزد !
با خود گفت :
بار ها وقتِ سلام، نامتان را بردم و زمزمه کردم
آقایِ من ! اگر دیدمتان و نشناختمتان، سلام علیڪم💕!