eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
587 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
386 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
نــٰام‌تو‌را‌بـھ‌آسمان‌دلم‌آویختم🌱، صبح‌شد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
(🪴!)
Γ من خوب دقت کردھ ام ! سه شنبه صبح ، چند برگ گلدان هایِ جمکران لاجون و افتادھ بود ! اما چهارشنبه صبح ، تمام شاخ و برگ ها راست ایستادھ بودند !🌱 انگار راست مےگویند سه‌شنبه شب ها مےشود بودنتان را احساس کرد ..!💚 این را گل هایے که نوازششان کردھ بودید در گوشم گفتند !🌸((: ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ سلام آقایِ من ؛ (عج) !✨ L
رفقا حمایتمون میکنید؟🌼
بـه نـام ِ عشـق !❤️
شانزدهم مرداد ماھ هزار و چهارصد !❤️(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
شانزدهم مرداد ماھ هزار و چهارصد !❤️(:
شانزدهم مرداد ماھ هزار و چهارصد !🌱 درست سه روز ماندھ به محرم بود ..✨ که ملجاء در کنار من .. نه ؛ من در کنار ملجاء دوبارھ متولد شدم !💚((: شاید هم نه ؛ برای اولین بار متولد شدم !✋🏻 همان روز ها که برای اولین بار «بسم رب الحسین (؏)» نوشتم و به دل سپردم ، آنطور که صحیح است و صلاح ، با دستانم حروف مناسب را نوازش کند !🌸 و چه خوب هنرمندی‌ست دل ؛ که اینطور عاشقانه رنگ بر صفحه‌ی سفید عشق مےریخت🤍:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز آن روز نیست ولے .. دل همان دل است و پر مےکشد برای عشق !🤍 عشقے به سبک ملجاء !❤️((: «عاشقانه‌ی داستانے ملجاء !🌿»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
در این گرماگرم ِ ایام ، جرعه‌ای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (ففَروا اِلے الحسین'؏❤️!) "قسمت‌سےودوم - برگ‌های‌پاییزی!💔"
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه ؛ اشتباه عاشق شدم ! " 📜 وقتی چیزی نگفت، سربلند کردم. برای بار دوم از مجتبی چیزی می‌دیدم که باور نمی‌کردم! مجتبی دستش رو روی صورتش گذاشته بود و از شدت گریه، شونه هاش میلرزید و بالا و پایین میشد. نمی‌دونم متوجه نگاهم شد یا نه اما دستش رو از صورتش پایین کشید. صورتش سرخ شده بود و مثل ابر بهار اشک میریخت. زبونم بند اومده بود و تنها چیزی که تونستم بگم، اسمش بود: «مجتبی..؟» با چشمای پر از اشک نگام کرد و گفت: «اشتباه کردم علی اکبر! اشتباه کردم!» نمیتونستم بفهمم از چی حرف میزنه؟ با تعجب نگاش کردم. سرش رو پایین انداخت و من فقط اشکاشو میدیدم که دونه دونه روی میز میریخت. و با هر اشکش از خودم میپرسیدم چی به سر دل میاد که هر لحظه آب میشه، اشک میشه و در دقیقه از تعداد ثانیه ها بیشتر میباره ..! نفسی که گرفت، می‌لرزید: «شب عروسیم بود. تو ماشین نشسته بودیم. سر و صدا ها کمتر شده بود. فاطمه ساکت بود و حرفی نمی‌زد. خواستم یه جور خودمو بهش نشون بدم؛ ضبط رو روشن کردم. از قضا روضه‌ی حضرت زهرا (س) پخش شد. روضه وداع مولا ..» چشماش رو محکم به هم فشار داد و با حسرت سرتکون داد. غرق خاطراتش شده بود اما انگار دفتر خاطراتش برگ برگ شده بود که از یک برگ به برگ دیگه می‌پرید. گفت: «از بچگی مامان و بابام یادم دادن دوسشون داشته باشم اما بیشتر از اونها، عاشق اهل بیت باشم! یادم داده بودن وقتی زیارت عاشورا می‌خونم، از ته دل بگم بابی انت و امی یا اباعبدالله! گفتن پدر و مادر عزیزه اما یادم دادن نباید چیزی برام عزیزتر از اهل بیت باشه! برای همین هر بار تو هر روضه ای نشستم، توی اوج روضه که حس می‌کردم همه وجودم آتیش گرفته داد میزدم خودم و پدر و مادرم به فداتون! همه زندگیم به فداتون! اما اونشب نتونستم! نتونستم ..» نتونست ادامه بده. به هق هق افتاد. سکوت کردم. مجتبی دنبال شنیدن جواب از من نبود! مجتبی باید حرف می‌زد! باید سبک میشد! باید اندازه‌ی چهارماه حرف می‌زد! حرف هایی که بعضی‌شون بغض و اشک شده بود. دستی به صورتش کشید. گفت: «اونشب وقتی روضه سنگین شد، وقتی دیدم دلم آتیش گرفته، خواستم بگم همه زندگیم به فداتون! نتونستم .. نگاهم افتاد به فاطمه. فاطمه زندگیم شده بود! اونشب نتونستم بگم ..» بغض صداشو دو رگه کرده بود. از ناله‌ی لحنش، دل سنگ هم آب میشد: «بگم مولا! فاطمه‌م فدای فاطمه‌تون! زندگیم فدای زندگی‌تون!» نفس خش داری کشید و گفت: «نتونستم بگم! من عاشق فاطمه بودم. عاشق بودم اما .. اشتباه عاشق شده بودم!» سر بلند کرد. انگار هر چی اشک می‌ریخت، بسش نبود که چشماش، هم میبارید هم از اشک پر بود. نگاهش، جیگرم رو آتیش میزد: «فاطمه لایق عشق برتری بود! نه عشق اشتباه من! من لایق فاطمه نبودم و .. خدا ازم گرفتتش! فاطمه لایق عشق خدا بود! خدا فاطمه رو ازم گرفت تا بهم بفهمونه عشق بچه بازی نیست! تا نجاتم بده! اما من چیکار کردم؟ من .. من چهارماه از داغ فاطمه تموم احساساتم رو سوزوندم و دود کردم و از بین بردم! حتی بارها نفس تنگی از پا درم آورد! اما .. پای روضه‌ی داغ مولام، داغ امام علی(ع) دووم آوردم! گاهی حتی اشک نریختم!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه ؛ اشتباه عاشق شدم ! " 📜 با دستاش اشکاش کنار زد و گفت: «آره .. فاطمه‌م رو جلو چشمام کشتن!» درست نمی‌دونستم بین حرفاش هق هق می‌کرد یا بین هق هق هاش حرف می‌زد. - «فاطمه‌م رو تو خونه‌م کشتن! فاطمه‌م تو دستای خودم پر پر شد! خودم رد خونش رو از زمین پاک کردم! ولی .. علی اکبر دست کسی رو فاطمه‌م بلند نشد!» دستش رو گذاشت روی ‌سینه‌ش. نفسش به خس خس افتاده بود. - «چادر فاطمه‌م خاکی نشد! عزیزم روی زمین نیوفتاد! علی اکبر کسی در خونه‌م رو نسوزوند! پر و بال فاطمه‌م نسوخت! ریحانِ من پشت در پرپر نشد! علی من خوب یادمه! پهلوی فاطمه‌م سالم بود! میخ در سرجاش بود ..» به سرفه افتاد اما به خودش امان سرفه کردن نمیداد و یک ریز گریه می‌کرد! لرزش دستاش رو به وضوح میدیدم و مشت شدن انگشتاش روی سینه‌ش نگرانم می‌کرد. از جا بلند شدم و لنگون لنگون خودم رو به اسپریش رسوندم. نزدیکش که شدم، دستم رو گرفت و گفت: «علی ببین! من اینجام! کسی نیومد دستامو ببنده! فاطمه‌م مجبور نشد با تن زخمی دنبالم بدوئه!» صداش کاملا گرفت! صورتش کبود شده بود. دستش رو پس زدم و اسپری رو جلوی دهنش گرفتم: «خیله خب دیگه بسه! نفس بکش!» سرش رو برگردوند و با همون صدای گرفته گفت: «اشتباه کردم علی اکبر! اشتباه کردم ..» دست و پامو گم کرده بودم. مجتبی نمی‌تونست نفس بکشه و من مونده بودم چطور ساکتش کنم و نذارم ادامه بده. اسپری رو دوباره جلوی دهنش گرفتم و تند تر از قبل گفتم: «بسه! خواهش می‌کنم!» سرتکون داد: «بس نیست علی! نیست!» از نگرانی کنترلم رو از دست دادم. صدام بی اختیار بالا رفته بو‌د: «داری میمیری مجتبی!» بی حال شده بودم. آروم تر از قبل گفت: «اگر بخاطر غم فاطمه، چهار ماه ساکت شدم؛ برای غم حضرت زهرا (س)، برای مولام باید بمیرم!» هنوز جمله‌ش تموم نشده بود که از روی صندلی افتاد. خوب یادمه! بین خس خس نفساش، از ترس داد میزدم یازهرا (س)! ــــــــــــــــــــــــــــــ صدای اورژانس تموم خیابون رو پر کرده بود. نگاهم به صورت رنگ پریده‌ش بود که پلکاشو تکون داد. لبخند تموم صورتم رو گرفت. چشماش هنوز غم داشت. هنوز از اشک تر بود. دستش رو بالا آورد. خواست ماسک اکسیژنش رو برداره که دستش رو گرفتم و گفتم: «دیگه لازم نیست غصه بخوری! بخاطر خانومت نفست تنگ شد اما بخاطر حضرت زهرا (س) و امام علی (ع) نفست بند اومد! دکتر میگه خیلی بهت فشار وارد شده! اوضاع تنفست اصلا خوب نیست ..» حرف های امیدوار کننده ای نمی‌زدم اما مجتبی لبخند میزد و راضی بود. من هم از رضایت مجتبی، لبخند میزدم: «حالا دیگه می‌تونی آروم باشی رفیق! ((: » 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
نــٰام‌تو‌را‌بـھ‌آسمان‌دلم‌آویختم🌱، صبح‌شد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
یه بار دیگه منو راھ بدھ!.mp3
2.21M
به من محل بذار ؛ فقط همین یه بار !✨ بذار تو آغوشت گریه کنم یکم از دست روزگار !💔((: ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ 💕 | !🌸
ـــــ ـ یڪ گوشه‌ۍ این روزگار تاریڪ بایستم ، و دو چشمم تنھـا یڪ نوࢪ ڪه شما باشید بینند !❤️(: - تا چشم باز ڪردم نور رخ تو دیدم✨! 🌙🌱
نــٰام‌تو‌را‌بـھ‌آسمان‌دلم‌آویختم🌱، صبح‌شد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
ـــ 🌸 ـــ ـ چه بسيار فتنه ها و تشويش هاۍ آدميان ڪه به ڪسبِ روزۍ هر روزھ باز مےگردد، در حالے ڪه اگر آدمے از اين خيال پرملال خالے شود و پرسش هر روزھ او اين باشد ڪه "چه خدمتے از من بر مےآيد ڪه مايه شادۍ و آسايش آدميان گردد" نياز هاۍ روزانه او نيز در سايه آن آرمان بزرگ برآوردھ خواهد شد'!❤️ 📚 در صحبت حافظ - صفحه ۷۹۰ 🌱 استاد الھے قمشه‌اۍقرارگاھ‌عـٰاشقے
ـــ🌱 ـــ ـ این بھــٰاࢪ ، نفس هاۍ آخرش چه سنگین است'! باز غمے بر دلش نشسته ، آخر وقت رفتن است ... شڪوفه ها را دانه دانه از تن درختانش چید و فرش زیر پایتان ڪرد ؛ با سپاھ عظیم باران خاڪ را آشوب ڪرد ؛ به گل ها شڪفتن آموخت و با دستان پر مهرش ، دانه را رویاند. هر صبح با یڪ بغل نور به استقبال خورشید رفت و شب ها ماھ را در دل آسمان نشاند ... بھـار براۍ ظهورتان دنیا را با عشق زینت داد ؛ هر روز به انتظارتان مےنشست تا با آمدنتان حڪم همیشگے شدنش را دریافت ڪند ... اما اڪنون باید برود !💔(: ببینم ..! زمزمه‌ۍ نگران نرگس ها را مےشنوی؟💚(: - (عج)✨قرارگاھ‌عـٰاشقے
باز پنجشنبہ وقت عاشقے :)❤️ شب جمعہ و دعای ڪمیل'✨! 『بِنَفسےاَنتْ‌یا‌مولا
doaolkomail-abazarhalvaji.mp3
30.3M
شبِ جمعه ها و شبِ ارباب که شد شبِ دعایِ‌کمیل و الهےالعفوهایش ، فهمیدم که راھ سعادت است ؛ فـروا الے الحسیـن (؏) !❤️((: ــــــــــــــــــــ !🌱