eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
581 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
391 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ... ؛ مـادر !" 📜 خندید. نشستیم کنار درِ خانه و صدرا، با سوز صدایش، شروع کرد از حفظ، زیارت حضرت زهرا (س) را خواندن. نمی‌دانم میان آن جملات چه می‌دید که آنطور بی روضه، اشک می‌ریخت. من فقط نگاهش می‌کردم و با هر قطره‌ی اشکش، بیشتر می‌فهمیدم که چقدر از من جلوتر است. زیارت را که خواند، از جا بلند شدیم. چیزی به اذان نمانده بود که صدای در، سکوت کوچه را شکست. زنگ نزدیم. گفتیم شاید خواب باشند و با صدای زنگ، بترسند. امیدوار بودیم، شاید کسی در حیاط باشد و صدای در را بشنود. همین هم شد. هنوز صدای در زدنمان قطع نشده بود که صدای مامان در گوشمان پیچید و بغضِ دلتنگی را در گلویمان نشاند: «به خدا پسرام اومدن!» انگار خیلی نزدیک در بودند. صدای معصومه، خواهرم را شنیدم که گفت: «مامان داد نزن. همسایه‌ها می‌شنون‌ها! آخه سعید و صدرا یهو از کجا پیداشون بشه؟» صدای مامان نزدیک تر میشد: «حالا میبینی! بذار همسایه ها هم بیدار شن؛ ببینن دسته گلام اومدن.» رسید پشت در: «بذار ببینن قوت قلبم برگشته. بذار بفهمن پشتِ صدیقه‌سادات دوباره محکم شده.» از لحن "مامان" گفتن معصومه، معلوم بود به حرف های مامان، فقط به چشم خیالی خوش نگاه می‌کرد. مامان هنوز داشت می‌گفت: «بذار ببینن میوه های دلم...» در را باز کرد و با دیدن من، سرجا خشکش زد و زبانش بند آمد. خیره به من مانده بود که اشکش ریخت. من هم دلتنگی، راه گلویم را بسته بود و حرف که هیچ، نفسم هم به سختی می‌آمد. تا چشمم به چشمانِ مهربانش افتاد، برای یک لحظه، تمام آن چهار ماه از جلوی چشمم گذشت. چقدر شب ها به پسرهای ناز پروده‌ی صدیقه‌سادات سخت می‌گذشت. باورم نمیشد هر چه بوده، تمام شده. نه آن روز که می‌رفتم، می‌توانستم فکر کنم برای چهارماه نبودن، وداع می‌کنم؛ نه حالا که برگشتم، می‌توانستم باور کنم که بعد چهارماه بالاخره باید سلام کنم! پای مامان خم شد. بی‌اختیار سمتش رفتم اما دستش را به در گرفت و خودش را عقب کشید. جاخوردم. بغض به گلویم چنگ انداخت. آن لحظه، به هیچ چیز فکر نکردم جز اینکه چقدر بدم می‌آید، از دنیایی که حتی برای چند ثانیه بین من و مادرم فاصله انداخت. سرجا ایستادم و مظلومانه سر خم کردم. مامان با اشاره دست، بهم گفت بروم زیر نور. انگار در آن تاریکی کوچه، نمی‌توانست درست تشخیصم بدهد. زیر نور که ایستادم، دوباره اشک مامان ریخت. با هر قطره اشکش، احساس می‌کردم یک تکه از جانم روی زمین می‌افتد! خدا خدا می‌کردم این لحظات زودتر بگذرد. یک قدم جلوتر آمد و آرام پرسید: «تو سعیدِ منی...؟» از شنیدن صدایش، دلِ تنگم ریخت. برای یک لحظه تمام جانم پر شد از ذکر "الحمدلله!". همان که همین مادر، بهمان یاد داده بود در سختی و آسانی تکرارش کنیم. ذوق زده بودم از اینکه در این چهارماه، خدا کمکم کرده و کمی از منِ ناقابل را خریده، که مادرم هم مرا نمی‌شناسد! با همان یک جمله، خستگی آن چهارماه از تنم بیرون رفت. سرحال و سرزنده گفتم: «خاک پاتم سادات‌خانم!» اشک هایش هق هق شد. به قد و بالایم نگاه کرد. از چشم هایش غم می‌بارید اما پشت هم، بلند بلند تکرار کرد: «الحمدلله! الحمدالله! الحمدالله...!» من، همان جا، میان شکر گفتن های مادر، حضرت مادر (س) را دیدم. همان موقع بود که عطر یاس در کوچه پیچید و... معجزه‌ی زیارت حضرت زهرا (س) به دست نوازش خودشون، اتفاق افتاد! دلم آروم شده بود. آخرین نگرانی‌ام هم از دلم رفت. من هم با مامان دم به ذکر الحمدالله گرفتم. مامان برای در آغوش گرفتنم، آمدن که نه، خودش را به طرفم پرت کرد. دلم می‌خواست در آغوشش بروم، میان مهر مادرانه‌اش، دل سبک کنم و جان تازه بگیرم، دلم می‌خواست مثل کودکی هایم، خودم را در چادر گل گلی اش بپیچانم و از عطر نرگسِ روسری‌اش، خود را میان باغ گلی فرض کنم و در خیالاتم میان سبزه ها غلت بخورم، دلم می‌خواست تمام ضعفم را با همان چند ثانیه بوسیدن و بوییدنش جبران کنم؛ اما نمی‌توانستم. هنوز پایم به دکتر نرسیده بود و نمی‌دانستم این سرفه ها فقط از اثر سرماست یا دلیل دیگری دارد. نمی‌دانستم واگیر دارد یا نه. فقط می‌دانستم باید تا معلوم شدن هر چیز، از هر آغوشی دوری کنم و ماسک روی صورتم باشد. همان یکبار در گلزار شهدا که از دستم در رفت و ناخواسته پریدم سمت علی‌اکبر، برای عذاب وجدانم بس بود! 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " #قسمت_... ؛ مـادر !"
مادر همان کسےست که دستانش جاۍ بوسه‌ۍ فرشته‌هاست ؛ همانے که طاقت خم روۍ کمان ابروانش را نداریم ... حال این دلتنگےها و خودخورۍ هایش بـھ چه قیمت؟ - من جانم بـھ فدایش !💚(: https://abzarek.ir/service-p/msg/794706 - بخونیم از احوال دل شما ^^!🌸
خوش‌بِحال‌اون‌دلۍکہ‌ درڪ ڪردبزرگ‌ترین گمشدھ‌زندگیش . . . "امام‌زمانشھ 🌱 ـــــ (عج)💚
🇮🇷 ؛ باید صدایت بـزنم ... باید ڪنارت بمانم !❤️(: ــــــــــــــــــــ ـــــ 🌱
هدایت شده از 『 بیٺ‌الحسن 』
ی‌جا نوشته بود ، تنها جایی که پرچم ایران پایین میاد روی پیکر شهداست ؛ شیربچه های حیدر کرار رو از چی میترسونید ؟!
بسم رب الشھـدا !❤️(:
🌷 ؛ برادران و خواهران عزیز ایرانے من ، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من ، هزاران بار فداۍ شما باد ، کما اینکه شما صدها هزار جان را فداۍ اسلام و ایران کردید ؛ از اصول مراقبت کنید . اصول یعنے ولۍّفقیه ، خصوصاً این حکیم ، مظلوم ، وارسته در دین ، فقه ، عرفان ، معرفت ؛ خامنه‌اۍ عزیز را عزیزِ جان خود بدانید . حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید ...✨ ــــــــــــــــــــ ـــــ 💛 ِ عزیز ما🌱
ایتا پر شدھ از : "حاشا به غیرت ما بچه شیعه ها !" بچه شیعه ؛ حواست هست تو یه سربازی ..؟ چرا برای اسم فرماندھ ت به غیرتت حاشا نمےگے ؟❗️ چرا تو ایتایے که دستِ بچه شیعه هاست ، " (عج)" باید پایین ترین هشتگ داغ باشه ..؟ و ، بالای سر تک تک ماست ! اما اگر (عج) رو درنیابے ، اربعین و حجاب رو هم درست نفهمیدی !⚠️ همت کنین " (عج)" بیاد صدرِ هشتگ های داغ !⭕️ یاعلے بچه شیعه ! ثابت کن این مملکت صاحب دارھ ! ثابت کن این پرچم امانته ! باید به دست اماممون برسه ! ثابت کن اربعین رو فهمیدی ! ثابت کن حجاب مےکنے به عشق مولات ! بسم الله ! برای (عج) طوفان به پا کنید ! غوغا کنید !✋🏻💚
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
ایتا پر شدھ از : "حاشا به غیرت ما بچه شیعه ها !" بچه شیعه ؛ حواست هست تو یه سربازی ..؟ چرا برای ا
یه همت کنین ، هر طور که مےتونین این پیام رو به دست همه برسونید !✋🏻⭕️ مےخوایم یه دست، دور فرماندھ مون بگردیم !✌️🏻💚 • دمتون گرم🌱
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
ایتا پر شدھ از : "حاشا به غیرت ما بچه شیعه ها !" بچه شیعه ؛ حواست هست تو یه سربازی ..؟ چرا برای ا
•• یا (عج)✨ بیراهه مۍرویم ، شما مارا سر به راھ کن ... دورۍ ِ شماست ، عامل ِ بیچارگے خلق !💔(: ــــــــــــــــــــ ـــــ
12_Narimani_fadaeian-muharam96-10_(9)_(www.rasekhoon.net).mp3
10.25M
🎧🦋 ؛ همون چادرۍ ڪه سر مےکنے میبیني این همه فدایۍ دارھ !❤️(: واسه یڪ نخش مثل فاطمهۜ یکے حــاضرھ جونشو بـذارھ ؛🕊 ــــــــــــــــــــ ـــــ 🌷!