هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
فاطمه جان !✨
گفتے خودم خاکت کنم ..
باشد ! خودم خاکت مےکنم ..🥀
اما ؛
من نمےدانستم ..
تو کھ مےدانستے بازویت شکسته ،
چرا نگفتے چطور دستت را بگیرم ، تلقینت بدهم ..؟💔
و یڪ عمر ، جان ِ مولا را گرفت ؛
روضهای کھ پیش چشمانشان رقم خوردھ بود ..!💔
مردک پست کھ عمری نمک حیدر خورد ،
نعرھ زد بر سر مادر ،💔 بھ غرورم برخورد !
ایستادم به نوڪ پنجھ پا اما حیف ..
دستش از روی سرم رد شد و ..
بر مادر خورد !💔
هر چھ کردم سپر درد و بلایش گردم ،
نشد ..
ای وای کھ سیلے به رُخش آخر خورد !💔
نمےدانم ..
شاید مولایمان ، میان ِ آن کنج دیوار ،
زانو بغل کردن ها
و بھ اشڪ های بابا چشم دوختن ها
و بےصدا ، با آن راز ِ پنهان ، گریھ کردن ها ؛
چندباری زمزمه کردند :
بابا ! خواستم مراقب مادر باشم ، اما نشد ! نتونستم ؛ حلالم کنین !💔
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
🏴 ؛
- مےشنوید ..؟
هیاهوی شهر را نمےگویم !
این سڪوت غریب را مےشنوید ؟
صدای ِ گریهی حسنین و زینبین است ؛
آستین بھ دهان گرفتهاند ..💔
ــــــــــ ــ
#شام_شهادت ، معنای ِ غربت !🥀
اللهم ..✋🏻
بھ مظلومیت حضرت مادر (سلاماللهعلیها) ،🥀
و غربت مولا علے (؏) ..💔
عجـل لولیڪ الفـرج !✨