من وصیتم را به مادر و برادرانم و خواهر گفته بودم اما میخواستم چند کلمه درباره تنهایی امام زمان(عج) بنویسم. جمعه بود و دلم بدجوری گرفته بود و در این حال و هوا به یاد امام زمان(عج) بودم. وقتی به تنهایی آقا امام زمان(عج) فکر میکردم، تمام غم و غصهام از یادم رفت. دیدم آقا چقدر غریب و تنهاست. پس ای دوستان و آشنایان بیایید برای صاحب الزمان(عج) دعا و برای فرج و سلامتیاش صدقه و صلوات نذر کنیم به قول گفتنی اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری. خوش به حال کسی که بتواند در این راه ثابت قدم و استوار باشد. انشاءالله که خداوند من و تمام دوستانم را در این مسیر ثابت قدم و استوار نگه دارد. انشاءالله سرباز خوبی برای این اسلام و انقلاب و رهبر باشیم.
لبیک یا حیدر(ع)
لبیک یا حسین(ع)
لبیک یا زینب(س)
شهید_محمد_نوروزی
سالروز_شهادت
@shahid_gomnam15🕊
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنام ام البنین . .′ ❤️🩹 !!!
حسینستوده
@shahid_gomnam15🕊
یه جا هست که خدا میگه:
«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا...»
یعنی: «تو در حفاظت کامل مایی...»💚
میخوام بگم اگر فقط خدا رو داری نگران هیچی نباش
جوری ازت مراقبت میکنه و مسیرایی رو بهت نشون میده
که هیچ کس نمیتونه...!
هیچ کس مثل خدا
نمیتونه ازت محافظت کنه
و راه رو بهت نشون بده🌿
@shahid_gomnam15🕊
میگفت؛
وقتایےکهاینقلبتخیلےبےقراریمیکنه...
برایدلتوبےقراریاشوالعصربخون]]
وَ تَواصَو بِالصَّبر
وَ تَواصَو بِالصَّبر
وَ تَواصَو بِالصَّبر
وَ تَواصَو بِالصَّبر...
@shahid_gomnam15🕊
شهید گمنام
میگفت؛ وقتایےکهاینقلبتخیلےبےقراریمیکنه... برایدلتوبےقراریاشوالعصربخون]] وَ تَواصَو بِالصّ
رفیــق...!
مرگ،ناگهانیه؛
لحظهاینفسمیکشی
ولحظهءبعد؛هیچ...!
اگههنوزنفسیمیادومیره،
بدونکههنوز،
شانسبرایجبرانداری..❤️!
@shahid_gomnam15🕊
🌱|روایت حاج همت از حال عجیب بسیجیهای ۱۴ ساله
✍|شب های عملیات خیلی شب های عجیبی است. یكی نشسته گوشه ای و وصیت نامه می نویسد، دیگری مشغول دعا خواندن است. آن یکی برای شهادتش دعا می کند. صحنه های عجیبی در این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آور و عجیب است.
آدم متحیر میشود که این قدر اینها اعتقادشان قوی است، که به خدا این قدر اخلاص دارند. خصوصا این بسیجی های عزیز که خیلی پاک و خیلی با روحیه هستند.
شب عملیات والفجر ۱، عده ی زیادی از این عزیزان، قبر کنده و داخل آن رفته و با خدا راز و نیاز می کردند. بعدا ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که خیلی از علما و عرفا این حرکت را می کنند.
به خاطر این که ترس از مرگ نداشته باشند و یا خدای ناکرده دجار هوای نفس نشوند.
آنها این حرکت را انجام می دهند تا به یاد قبر و زمان مرگ و موت شان باشند؛ لذا این بسیجی هایی که شاید بعضی از آنها ۱۳ ، ۱۴ ساله باشند هم این کار را می کنند، خیلی عجیب است.
روح آنها خیلی عظیم است. در دعا خواندن هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا کربلا گفتن هایشان، در گریه هایشان.
اینها آدم را دقیقا یاد صحابه صدر اسلام در زمان پیامبر می اندازند که چقدر عشق به جهاد و شهادت داشتند.
چقدر فی سبیل الله می جنگیدند. بدون ذره ای توسل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، شهرت، پول و جاه. همه چیز در دیدشان خداست و بس...»
🌷⃟🌷قسمتی از سخنان شهید محمد ابراهیم همت
📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت🌷🕊
@shahid_gomnam15❤️
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه غریبانه
فیلم قابل تامل لحظات عروج و شهادت دکتر چمران.
«خونِ خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی به هوش بیاید، تا مگر وجدانی بیدار شود، ولی افسوس! که منافعِ مادی و حبِ حیات همه را به زنجیر کشیده است»
حدود ۲۰۰ جلد کتاب الکترونیکی و فایلهای آموزشی در رابطه با تاریخ ایران و جهان، انقلاب اسلامی، جنگ نرم، دفاع مقدس و خاطرا
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادیاران
بهشت برین
بزرگوارانی که در نشر این مطلب ما رو یاری میکنند، در ثواب جهاد تبیین سیره شهدا شریک هستند.
@shahid_gomnam15
پنج ماه از شهادت ابراهیم هادی گذشته بود. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟
با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.
اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا.
وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.
مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه.
آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت.
@shahid_gomnam15