🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_پنجاه_سوم
اشاره می کند به مرد کناری .
_ این اسب را ببر و سیراب کن !
مرد افسار اسب را از دست زبیر می گیرد و دوباره در دل تاریکی ، پشت خیمه ها محو می شود . نصرانی سیراب شده است . مشک را به زبیر بر می گرداند و سری تکان می دهد و می گوید:
_ از آبی که دادی پشیمانی ؟!
زبیر لبخند می زند.
_ پشیمان ؟! سخاوت ندامت ندارد ! چرا باید پشیمان باشم ؟!'
نصرانی نگاهی به خیمه ها می اندازد و می گوید:
_ از سیراب کردن پیروان مسیح !
زبیر می خندد و هیچ نمی گوید . آرام میان خیمه ها راه می روند . بالای سر هر خیمه مشعل کوچکی روشن است . نصرانی کنجکاو به اطراف نگاه می کند. زبیر می پرسد :
_ تا مرز ایران بیشتر از ده روز راه است ! تمام این راه را تنها می روی ؟!
نصرانی سری تکان می دهد.
_ آری !
زبیر به شال دور کمر نصرانی نگاه می کند و می گوید:
_ مسافری در شب ، نصرانی ، بی شمشیر ، در مسیر ایران ! و عجیب تر این که ایران در پشت سر توست ! نه در برابرت .
می خندد.
_ راست بگو نصرانی ! هیچ چیز تو عادی نیست ! از شرق حرف می زنی اما به غرب می روی !
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_پنجاه_چهارم
نصرانی نگاهش می کند و جواب نمی دهد. حالا از میان دو خیمه می گذرند ، برابر خیمه آتشی بر خاک افروخته شده . کنار آتش می ایستند . نصرانی به رقص شعله ها نگاه می کند. نصرانی نگاهی به زبیر می اندازد و می گوید:
_ مقصد من به چه کار تو می آید ؟! شرق یا غرب .
زبیر لبخندی می زند. سعی دارد خونسرد باشد .
_ چند سوال ساده در عوض آن آبی که خوردی. قیمت نا چیزیست ! نیست ؟!
نصرانی سری تکان می دهد و می گوید:
_ دانستی که شمشیر ندارم . پس بی خطرم ! اما در چشمان تو می خوانم که از من ترسیده ای !
زبیر می خندد و می گوید:
_ من سلحشورم. هفت مرد جنگی را حریفم! اما راست و دروغ را نیز می فهمم !
سکوت می کند و در چهره نصرانی خیره می ماند و بعد ادامه می دهد:
_ آخرین بار که تشنه ای را سیراب کردیم ، او قاصد راهزنانی بود که برای جاسوسی از نفرات ما و شمشیر زنان ما خود را به تشنگی زده بود ! می آیند و از تعداد مردان و زنان ما با خبر می شوند و می روند تا برای هجوم برگردند !
نصرانی می گوید:
_ من راهزن نیستم!
زبیر با لبخند سری تکان می دهد.
_ کدام راهزنی هست که بگوید من راهزنم !
نصرانی سکوت می کند. انگار حرفی برای گفتن ندارد . زبیر ادامه می دهد:
_ پس بگو چرا گفتی به شرق می روی ؟! اما در مسیر غرب ایستاده ای !
_ برای پیدا کردن چیزی به سارون میروم و بعد از آن جا راهی شرق خواهم شد . ایران.
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🦋وسلام بر او که میگفت:
خدایا هدایتم کن زیرا میدانم که
گمراهی چه بلای خطرناکی است''
#شهیدانه 🕊
#شھیدچمران ♥️
▪️حضرت مهدی علیه السلام:
به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه
خدا را قسم دهند به حق عمهام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند.
اللهمعجلولیڪالفرجبحقزینب(س)
📚 شيفتگان حضرت مهدى ج ۱، ص ۲۵۱
🌹🍃🌹🍃
@shahid_gomnam15
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@shahid_gomnam15
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
🔸🔹#دعای_عصر_غیبت🔹🔸
#دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
#اللهُمَّ_عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
#اَللهُمَّ_عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
#اللهُمَّ_عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🌟 #دعای_غریق
✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها