eitaa logo
شهید گمنام
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
7هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
باید واستید شما بچه‌هایِ انقلابید باید پایِ انقلاب واستید..! ❤️ @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 اشاره می کند به مرد کناری . _ این اسب را ببر و سیراب کن ! مرد افسار اسب را از دست زبیر می گیرد و دوباره در دل تاریکی ، پشت خیمه ها محو می شود . نصرانی سیراب شده است . مشک را به زبیر بر می گرداند و سری تکان می دهد و می گوید: _ از آبی که دادی پشیمانی ؟! زبیر لبخند می زند. _ پشیمان ؟! سخاوت ندامت ندارد ! چرا باید پشیمان باشم ؟!' نصرانی نگاهی به خیمه ها می اندازد و می گوید: _ از سیراب کردن پیروان مسیح ! زبیر می خندد و هیچ نمی گوید . آرام میان خیمه ها راه می روند . بالای سر هر خیمه مشعل کوچکی روشن است . نصرانی کنجکاو به اطراف نگاه می کند. زبیر می پرسد : _ تا مرز ایران بیشتر از ده روز راه است ! تمام این راه را تنها می روی ؟! نصرانی سری تکان می دهد. _ آری ! زبیر به شال دور کمر نصرانی نگاه می کند و می گوید: _ مسافری در شب ، نصرانی ، بی شمشیر ، در مسیر ایران ! و عجیب تر این که ایران در پشت سر توست ! نه در برابرت . می خندد. _ راست بگو نصرانی ! هیچ چیز تو عادی نیست ! از شرق حرف می زنی اما به غرب می روی ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 نصرانی نگاهش می کند و جواب نمی دهد. حالا از میان دو خیمه می گذرند ، برابر خیمه آتشی بر خاک افروخته شده . کنار آتش می ایستند . نصرانی به رقص شعله ها نگاه می کند. نصرانی نگاهی به زبیر می اندازد و می گوید: _ مقصد من به چه کار تو می آید ؟! شرق یا غرب . زبیر لبخندی می زند. سعی دارد خونسرد باشد . _ چند سوال ساده در عوض آن آبی که خوردی. قیمت نا چیزیست ! نیست ؟! نصرانی سری تکان می دهد و می گوید: _ دانستی که شمشیر ندارم . پس بی خطرم ! اما در چشمان تو می خوانم که از من ترسیده ای ! زبیر می خندد و می گوید: _ من سلحشورم. هفت مرد جنگی را حریفم! اما راست و دروغ را نیز می فهمم ! سکوت می کند و در چهره نصرانی خیره می ماند و بعد ادامه می دهد: _ آخرین بار که تشنه ای را سیراب کردیم ، او قاصد راهزنانی بود که برای جاسوسی از نفرات ما و شمشیر زنان ما خود را به تشنگی زده بود ! می آیند و از تعداد مردان و زنان ما با خبر می شوند و می روند تا برای هجوم برگردند ! نصرانی می گوید: _ من راهزن نیستم! زبیر با لبخند سری تکان می دهد. _ کدام راهزنی هست که بگوید من راهزنم ! نصرانی سکوت می کند. انگار حرفی برای گفتن ندارد . زبیر ادامه می دهد: _ پس بگو چرا گفتی به شرق می روی ؟! اما در مسیر غرب ایستاده ای ! _ برای پیدا کردن چیزی به سارون میروم و بعد از آن جا راهی شرق خواهم شد . ایران. ادامه دارد... @shahid_gomnam15
شرط ِ شهید شدن !.. شهید بودن است ((: 🥀
🦋وسلام بر او که میگفت: خدایا هدایتم‌ کن ‌زیرا میدانم‌ که گمراهی چه ‌بلای خطرناکی است'' 🕊 ♥️
شهید اقتدار یوسف قارقلی
عکس یادگاری های به جامانده از شهید اقتدار یوسف قارقلی
81.7K
صوت مادر بزرگوار شهید اقتدار یوسف قارقلی
39K
صوت مادر بزرگوار شهید اقتدار یوسف قارقلی
▪️حضرت مهدی علیه السلام: به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم دهند به حق عمه‏‌ام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند. اللهم‌عجل‌ولیڪ‌الفرج‌بحق‌زینب(س) 📚 شيفتگان حضرت مهدى ج ۱، ص ۲۵۱ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15