استادرائفیپور:
بیایمیھکاریکنیم
اوندنیاآقاصاحبالزمان
کھسرصراطمیایستھ..بگهاینبامنہ💚
#امام_زمان
@shahid_gomnam15
سعی کنید سکوت شما، بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید، فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟ بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبت های ما، به گناه و دروغ و غیره ختم می شود...
#شهید
#مدافع_حرم
#هادی_ذوالفقاری
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_سی_سوم
صدایش را بلند می کند و می گوید:
_ این را بار ها گفته ام و خندیده اید! علی بشر نیست! او از ما جداست! با ما یکی نیست! چشمان او پشت دیوار ها و در ها و درون سینه ها را می بیند ! دستان او کوه را مثل پیاله ای سفالین جا به جا می کند! زبان او برنده و گزنده و اعجاب آور است! شیر را می ترساند و فولاد را نرم می کند! علی بشر نیست! یتیمان عرب دوستش دارند و پهلوانان عرب از او می هراسند ! این ها قصه نیست خالد. من جنگاوری علی را دیده ام! من رجز خواندن او را شنیده ام. من درباره جنگ خونین او با اجنه شنیده ام! من نه از خود علی ، که از باد چرخش ذوالفقارش می ترسم ! آری ! دشمن او هستم و مرگ او را منتظرم ! اما این گونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند ! هنوز چرخ اول رقصت تمام نشده ، زنان و کودکانت بر خاک قبرت نشسته اند و برایت قرآن می خوانند !
خالد دست می گذارد روی زخم زیر چشمش
_ مرا از علی نترسان ابو حامد. این زخم را ببین .
ابو حامد و سلیمان به زخم نگاه می کنند . خالد می گوید:
_ این ذوالفقار علی ست ! من یکبار با او جنگیده ام .
ابو حامد سری تکان می دهد و می گوید:
_ به قطع علی نخواسته بمیری ! اگر مرگ تو را اراده می کرد کارت تمام بود!
خالد می گوید:
_ راست گفتی! به پایش افتادم که نکشت !
ادامه دارد ...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_سی_چهارم
سلیمان می پرسد:
_ توی کدام جنگ زخمی شدی ؟!
خالد نیم نگاهی به اسب پشت سرش که ماهان را حمل می کند ، می اندازد و می گوید:
_ حنین
سلیمان سری تکان می دهد.
_ دو عموی من نیز در حنین کشته شدند ! در بدن یکی از آنها جای هیچ زخمی نبود! نه تیر . نه خنجر . نه نیزه و کمان !
ابو حامد با تعجب می پرسد:
_ پس چگونه مرد ؟!
سلیمان لبخند تلخی می زند و می گوید:
_ از ترس .
خالد و ابو حامد با تعجب نگاهش می کنند . سلیمان ادامه می دهد:
_ از غضبی که میان چشمان علی دیده بود گریخت و بر خاک افتاد و مرد ! آنان که شاهد بودند ، می گفتند علی هنوز دستش را به ذوالفقار نبرده بود . فقط نگاهش کرده بود !
به کاروان سرا رسیده اند . مردی از خادمان کاروان سرا به استقبالشان می آید . خالد زود تر از دیگران از اسبش پایین آمده و افسارش را به دست می گیرد و می گوید:
_ یادتان نرود ! مردی که با ماست ! دزد کاروان ما بوده ! و ما همه اهل مدینه ایم!
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
دانشگاهش تمام شده بود و از آلمان چند تا دعوت نامه ی بورسیه تحصیلی برایش آمده بود. همان ایام بود که رهبری در یکی از سخنرانی هایشان گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته ای برویم. تا این را شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت نامه ها و خارج رفتن ها. ماند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان، نباید چند سال دیگر دستش دراز باشد پیش بیگانه... رفت و با خون دل، تاسیسات هسته ای نطنز را راه انداخت...
#شهید
#هسته_ای
#مصطفی_احمدی_روشن
@shahid_gomnam15
اۍرفیقۍکہهمہ
زحمتماگردنتوست
مــامحـالاســتکہ
دستازسرتوبرداریم♥️🖐🏼'!
#حسینجانم🌱
#کربلا
@shahid_gomnam15
من در دبیرستان دکتر علی شریعتی مربی ورزش بودم. یادم هست در سال تحصیلی ۱۳۸۹-۱۳۸۸ در ایامی که زنگ ورزش، بعد از اذان ظهر می خورد، از بین دانش آموزان یکی دو نفری بودند که برای خواندن نماز از من اجازه می گرفتند. یکی از آن ها عباس بود. خبر شهادتش را که شنیدم در دل گفتم کسی که نماز اول وقت بخواند به چه درجاتی می رسد...
#شهید
#مدافع_حرم
#عباس_دانشگر
@shahid_gomnam15
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
🔸🔹#دعای_عصر_غیبت🔹🔸
#دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
#اللهُمَّ_عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
#اَللهُمَّ_عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
#اللهُمَّ_عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🌟 #دعای_غریق
✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها