21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه شهید اذان گو
خاطره گویی جانسوز سردار پاسدار احمد حاجتی از لحظه تفحص یک مؤذن شهید، وقتی یک سرباز حین پست دهی صدای اذان گفتن این شهید را می شنود.
مدیون شهدا هستیم
#گردان_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
کانال شهید گمنام رو به دوستان خودتون معرفی کنید
⤵️⤵️
@shahid_gomnam15
﷽
🍂هواشناسی اعلام کرد:🍁
🍁هوای مهدی فاطمه را داشته باشید، زیرا خیلی تنهاس.....
سلامتی و ظهورش نفری پنج صلوات سهم شماست
💐#اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
هر روز حدیث کساء، دعای عهد و زیارت عاشورا می خواند. زمستان ها داخل اتاقی که بخاری نداشت سجاده اش را پهن می کرد. می ترسیدم سرما بخورد. می گفتم: مامان جون، قربونت برم، اینجا سرده! می گفت: اتفاقا این جا خوبه. می خواست خوابش نبرد و سست نشود.
#محسن_حججی
@shahid_gomnam15
گمنامۍمعشوقۍبودڪہابراهیمبہدنبالآنمیدوید
اوفهمیدڪہدنیاجاۍماندننیستوچیزۍباقۍ
مۍماندڪہبراۍخداباشد👌
@shahid_gomnam15
چندبار به آقامحمد گفتم ؛
برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین برای طواف .
ولی ایشون هی طفره میرفت!
بعد چند بار که اصرار کردم
ناراحت شد و گفت:
دوتاکفن میخوای ببری پیش بی کفن!💔
[-#شهیدمحمدبلباسی|#شهیدانه🌱]
@shahid_gomnam15
چَـشمهـٰاییڪشـھید
حَتـۍازپشـتِقآبِشـیشِـھای؛
خیـرهخـیرهدنبـٰآلِتـوسـت
ڪھبـھگنـٰآهآلـودهنشوی..:)
بـھچَـشمهآیـشآنقَسـم،
تورامۍبینـند...!🖐🏻
#شهید_عباس_دانشگر
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ) شهدا
با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم
و بر ميگشتيم. تقريبًا تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــي از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه
ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم:
آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي
به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش.
صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقب تر رفته بودند. ابراهيم
خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد
هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به
حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.
بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت
کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت.
خيلي ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال
شــدم. با آن بدن قوي توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم
بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم
شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
در اين جلســات از همه چيز خصوصًا مسائل اعتقادي و مسائل سياسي روز
بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز ميگردند
#رفیق_شهیدم🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15
ࢪســــــــــم داشتڹ
اسم نداشتڹ....
@shahid_gomnam15