🌹اگر بخواهم برای شهید کاظمی نامهای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر"
✍شهید سلیمانی: این شهید والامقام اینگونه میگوید: «من همیشه به احمد (شهید احمد کاظمی) میگفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم میخواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی من است. از خدا این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_احمد_کاظمی
🔰آخرین درخواست سردار شهید حاج احمد کاظمی از رهبر انقلاب
مقام معظم رهبری در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه در سال ۸۴ فرمودند:
"دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم🕊🌹
گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی شهادت بود؛👌 حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشمهای شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند!😔
فاصلهی بین مرگ و زندگی، فاصلهی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات میکنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند".☝️
امروز مصادف است با تولد
#شهید_حاج_احمد_ کاظمی
شهید حاج احمد کاظمی رفیق حاج قاسم امروز تولدشه حاج احمد ارادت خاصی به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها داشتند
حاج احمد به دعای حدیث الکساء و
صلوات علاقه داشتند
کسانی که دوست داشته باشند میتونند
به نیابت از #شهید_احمد_کاظمی
حدیث کساء را تلاوت کنند.
و ثواب این دعا را هدیه کنند به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
از همگی قبول باشه
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
امروز مصادف است با تولد #شهید_حاج_احمد_ کاظمی شهید حاج احمد کاظمی رفیق حاج قاسم امروز تولدشه حا
🌷🌷🌷
تعداد حدیث کساء تا الان
#601
تا فردا غروب وقت دارید تا بخونید
مداحی یاس کبود، یک نفر هست که هنوز .mp3
6.52M
🍃یه نفر هست
🍃که هنوز حالم باهاش خوب میشه
🎤 سید مجید_بنی فاطمه
#زمینه_احساسی
#یاساقی_العطشانآ
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
سلام وقت بخیر
ممنون میشم برای خواهرم ودامادمون دعا کنید دوتاشون بیمارهستن وبدحال😭😭😭😭😭
واقعا همه ما مستاصل شدیم خواهشا بگید خیلی دعاشون کنن دامادمون سرطان داره خواهرم هم از ارتفاع سقوط کرده حافظه شونو بیناییشون دچار مشکل شده واقعا مضطریم😭😭😭😭
#پیام_یکی_از_اعضا
براشون دعا کنید
👆👆👆
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هفتاد_و_هشتم۷۸ 👈این داستان⇦《 الفاتحه 》 ـــــــــــــــــ
داستان واقعی
قسمت 79 و 80
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هفتاد_و_نهـــم۷۹
👈این داستان⇦《 پس یا پیش؟ 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎من و آقا رسول ... دو تایی زدیم زیر خنده😁 ... آقا مهدی هم دست بردار نبود ... پشت سر هم شوخی می کرد ... هر چی ما می گفتیم ... در جا یه جواب طنز می داد ... ولی رنگ از روی صادق پریده بود ... هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم ... اون بیشتر جا می زد ... آخر صداش در اومد ...😖😲
حالا حتما باید بریم اونجا؟ ... اون راویه گفت ... حتی از قسمت های تفحص شده ... به خاطر حرکت خاک ... چند بار مین در اومده ... اینجاها که دیگه ...💥🔥
آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود ... از توی آینه بهش نگاهی انداخت ...
نترس بابا ... هر چی گفتیم شوخی بود ...😊
🔸اینجاها دست خودمون بوده ... دست عراق نیوفتاده که مین گذاری کنن ... منطقه آلوده نیست ...
آقا رسول هم به تأسی از رفیقش ... اومد درستش کنه ... اما بدتر ...😄
🔹پدرت راست میگه ... اینجاها خطر نداره ... فقط بعد از این همه سال ... قیافه منطقه خیلی عوض شده ... تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم ...😱😳
با شنیدن کلمه گم شدن ... دوباره رنگ از روش پرید ... و نگاهی به اطراف انداخت ... پرنده پر نمی زد ... تا چشم کار می کرد ... بیابان بود و خاک ... بکر و دست نخورده ...🌫
🔸هر چند ... حق داشت نگران بشه ... دو ساعت بعد ... ما واقعا گم شدیم ... و زمانی به خودمون اومدیم ... که دیر شده بود ...
🔻آقا مهدی ... پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم ... اما فایده ای نداشت ... نماز رو که خوندیم ... سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم ... هوا تاریک شد ... تاریک تاریک🌌 ... وسط بیابان ... با جاده های خاکی ... که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی ...😳
چند متر که رفتیم ... زد روی ترمز ...
دیگه هیچی دیده نمیشه ... جاده خاکیه ... اگر تا الان کامل گم نشده باشیم ... جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه ... باید صبر کنیم هوا روشن بشه ...🌅
شب ... وسط بیابان ... راه پس و پیشی نبود ...‼️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🌙 🌙 🌙
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتـــــاد۸۰
👈این داستان⇦《 شب خاطره 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت روی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی🌌... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ...
🍃- خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ...✨
🔸محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده 😁... گاهی پر از سوز و اشک ...😭
آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه❓ ...
🔻هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ...
حالتش عوض شد😰 ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ...😢
🔹تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ...
ساکت شد ...😐
❤️من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ...
سکوت عمیقی توی ماشین🚘 حاکم شد ...منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که...⁉️
- ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ...☎️
صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ...⚡️⚡️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ⚡️✨⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا ختم قرآن و اهداء ثواب آن به امامان و اموات مفید است ؟
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
💍💍💍
#خواستگاری
#شهید_ناصر_کاظمی
آمده بود خواستگاری.
قرار شد با هم حرف بزنیم.
او که حرف می زد، من با فرش اتاق بازی می کردم.
تا موقع عقد، یک بار هم توی صورتش نگاه نکردم.
می گفت «با تو که حرف می زدم، با خودم می گفتم الآنه که یک طرف فرش سوراخ بشه و دست هات از اون طرف بزنه بیرون. »😁😍
می گفت «من فقط دست هات رو می دیدم که با فرش اتاق بازی می کنه. »
✍یادگاران، جلد 14 کتاب شهید ناصر کاظمی، ص 74
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓❓ آیا امام زمان از دیدن من و شما خوشحال میشود؟!
#استاد_قرائتی