eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
35.8هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
12هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزان گفتم هرکس هرچی داره از مادر داره قدر مادرت را بدون مادر همسرت هم مادرت هست بهشون احترام بذارین عزیزان زمانیکه بنده رفتم برای یادگرفتن مداحی و پامو در این مسیر گذاشتم مادرم سرطان داشت و چون اونا شهرستان بودن بایدمی اوردن تهران بیمارستان بقیة الله تهران بعدا من تنها دخترشون در تهران بودم مادرم را می اوردن خونه ما ...... چقدر اونروزا خدا زیاد می اومد خونه ما سر. می زد 😭 چقدر اونروزا خدا نمی ذاشت پامون بلغزه چقدر خونه ی ما عطرخدا داشت زمانیکه مادرم را می اوردن خونه ما دو ساعتی باید می رفتم کلاس باید به سرعت می رفتم و برمی گشتم باز زود خونه یک روز بهشون گفتم مادرجان می خواهی براتون روضه بخونم نگاه مهربونی بهم کردن. و گفتن بخون ببینم چی می خونی چطوری می خونی من اولین روزایی بود که تازه داشتم روضه خوندن را یاد می گرفتم و بلد نبودم خوب بخونم نه سوزی نه هیچی ولی شروع کردم برای مادرم روضه امام حسن ع را خوندن شروع کردم خوندن و مادرم قشنگ گوش داد و قطرات اشکش جاری شد 😭 روضه که تمام شد گفتم مامان جان خیلی دوست دارم روضه خون بشم ولی نه صدادارم نه بلدم و کسانی می ان کلاس مداحی که چنان سوزی دارند و من فکر کنم نتونم دیگه ادامه دهم سرم را دستی کشید گفتش به روضه خونی به سوز نیست که همش_ باید انتخابت کنن و بعدا برام دعا کرد و گفتش خیلی خوب خوندی و روزی یک روضه خون بزرگ اهل بیت ع می شی و اون زمان منو هم یاد کن مادر 😭 همینطور سرم پایین بود و حرفی نمی زدم و هیچ باور نداشتم اون چی که مادرم میگه روزی چنین بشه و من بشم نوکر اهل بیت 😭 و بعد به من گفتش. الهی به زمین دست بزنی برات طلا بشه......... و من دیگه هیچ وقت درمونده نشدم هر وقت دستم خالی شد از یه جایی بلاخره رسید خیلی خاطرات خوب از مادرم دارم اینو امشب فقط براتون گفتم که قدر مادرا را بدونید قدر همه مادرا
عزیزان یه چند دقیقه دیگه می ام هیئت شروع می شه معذرت می خوام از همتون که دیر می شه ولی چون عینک می زنم اشکم می اد و نمی بینم که بنویسم 😭😭اشکام بند اومد می ام ان شا الله
السلام علیک یا فاطمة الزهرا وقتی هوای روضه ما باز مادری است حال و هوای گریه ما جور دیگری است این اشک ها نشان دل بی قرار ماست عالم بداند اینکه دل شیعه مادری است زهراست آن که شیعه به او کرده اقتدا از لطف فاطمه است، اگر شیعه حیدری است
یابن الحسن.... هرشب میان هیئت به تو فکرمی کنم اقا به صبر و طاقت تو فکر می کنم خون می شود دل تو ار اعمال شیعیان بر مهر بی نهایت تو فکر می کنم غم های بیکران دلم می رود ز یاد وقتی به اوج غربت تو فکر می کنم ده قرن می شود که خون گریه می کنی بر قلب پر جراحت تو فکر می کنم یا بن الحسن......
روضه را از کجا شروع کنم اخه روضه مادره _امام زمان عج هستن و می ببینن و شهدا هستن 😭 علی نشسته کنار بستر زهرایش قربونش برم آقام خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه بخدا من دو بیتی های پیوسته رو برات می خونم هر چی جلوتر می ریم ناله ات بیشتر می شه
زبان حال علیه 😭 همین که بهتری الحمدالله جدا از بستری الحمدالله همین که در زدم دیدم دوباره تو در پشت دری الحمدالله این یکی دو روز آخر خودش در و باز کرد گفت:بذار این عقده تو دل آقام نمونه من و پشت در ببینه
همین که بهتری الحمدالله جدا از بستری الحمدالله همین که در زدم دیدم دوباره تو در پشت دری الحمدالله انگار دنیارو بهم دادن شنیدم یادی از دُردانه کردی فاطمه من مسجد بودم اما مثل اینکه خبرایی تو خونه بوده چه خبر ؟پیداست! شنیدم یادی از دُردانه کردی و موی دخترت را شانه کردی نگفتم استراحت کن عزیزم شنیدم کارهای خانه کردی
کی گفت پاشی خونه رو جارو بزنی الله اکبر کنایه فهما فهمیدی؟ تو دیگر با حجابت خو گرفتی حرفای شب شهادتی نیستا ها حرفای دم بستر علیه به چندین علت از من رو گرفتی گمان کردی ندیم زیر چادر چگونه دست بر پهلو گرفتی
صورت تو نشونم نمی دی بازوت و نشونم نمی دی سینه ات زخمی هست نشونم نمی دی نمی تونی قد خم تو از علی پنهان کنی جواب حرف هایم شد همین نه دیدی آدم کلی حرف می زنه آخرش می گه همین
غریبه بودم اما این چنین نه خیلی این عاطفیه خیلی زیاد😭 غریبه بودم اما این چنین نه جواب حرف هایم شد همین نه غریبه بودم اما این چنین نه ببینم قصد رفتن که نداری نرو جان امیرالمؤمنین نه فایده نداره آروم نمی تونم بخونم 😭😭😭
شب جمعه است همین و بشنو...... یه جوری گریه کن انگار امشب شب شهادته شنیدم بسترت را جمع کردی وبا سختی پرت را جمع کردی شنیدم آب دادی به حسینت حواس دخترت را جمع کردی
کانون توجه تو خونه ی زهرا زینبه راه می رن تو خونه همه نگاه به زینب می کنن آخه پرستار زینبه یه حرفی بزنم بخدا شب جمعه ای یه از درون دارم می سوزم یه حرفی برات حد بزنم نمی دونم چقدر می تونم این حرف و باز کنم چقدر از من پذیرایی می کنی با ناله ات