eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷__۲۳ تیرماه سالروز تولد شهید محمدرضا ‌تورجی‌زاده/ روضه‌ای که شهید تورجی‌زاده پشت بی‌سیم برای شهید خرازی خواند مزار شهید تورجی‌زاده در گلستان شهدا اصفهان می‌باشد. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تذکرات جدی به هنجارشکنان در خیابان اندرزگو تهران حافظان امنیت: مگر نمیدونید حجاب قانون این کشوره؟ اگر رعایت نمی کنید با ون جمع آوریتون کنیم اگر معتقد به آزادی هستید ما هم همه دزدها و آزاد بگذاریم! 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔻تذکرات جدی به هنجارشکنان در خیابان اندرزگو تهران حافظان امنیت: مگر نمیدونید حجاب قانون این کشور
. مشکل مملکت ما میدونید چیه ؟؟ قانون محکم نداریم برای برخورد با مجرم از دزد و اختلاس گر بگیر تا سلبریتی و بقیه چیزها دزد رو میگیری مثل آب خوردن آزاد میشه سلبریتی رو به خاطر هنجارشکنی می‌گیرند بعد یه میلیون و خورده ای جریمه می‌کنند خب جریمش نمیکردید که بهتر بود خود خدا هم با مجرم قانون سخت داره وقتی با مجرم تو هر لباس و هر عنوانی محکم برخورد نکردی نتیجش میشه اینی که الان میبینید .
. سلام الان مشکل هممون هست خیلی هامون از خدا و اهل بیت ع دور شدیم اینقدر درگیر دنیا شدیم همه چیزمون شده پول و... امام حسین بچگی مون کجا و الان کجا و چقدر درگیر گناه شدیم چقدر قدیمی ها با صفا بودند و اهل ایمان و متاسفانه الان؟..... خدایا عاقبت هامون رو بخیر کن .
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت شصت و پنجم داستان #شهیدتورجی_زاده...🌷🕊 مبعث راوی: پدر گرا
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت شصت و شیش داستان ...🌷🕊 مزار تورجی راوی: خانم سلمانی کارم شده بود گریه.صبح تا شب،شب تا صبح گریه می کردم.با دست خودم پسرم را بدبخت کرده بودم!دیگر نمی دانستم چه کنم.آبروی ما در خطر بود.حاضر بودیم هر چه که می شد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد! واقعا نمی دانستم چه کنم.به تنها پسر من هم تهمت زدند!پسری که اهل نماز شب است.بسیار مومن است و ... همه به من گفتند این دختر به درد شما نمی خورد اما گوش نکردم!حالا همه خانواده در عذاب بودند.حتی راضی نمی شد مهریه اش را بگیرد و برود.همه درها به روی ما بسته شده بود.دیگر هیچ چاره ای نداشتیم. شب جمعه بود.به گلستان شهدا رفتم.خدا را به حق شهدا قسم دادم.صبح فردا تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر می مانم تا مشکل ما حل شود. دیدن چهره غم زده ی پسرم مرا آزار می داد.عصر جمعه بود.در حالی که اشک می ریختم خوابم بُرد.                                                                 ***** در مسجد جمکران بودم.به سمت محراب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. پیراهن سفیدش روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت. وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!! با تعجب گفتم : تورجی؟! مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار مجلل و با وقار هم در کنار قبر بود. خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم.جوان بسیار زیبایی بود.یکدفعه از خواب پریدم!به اطراف نگاه کردم . پسرم آن طرف اتاق نشسته بود. صدایش کردم و گفتم : جواد،شهیدی به نام تورجی می شناسی؟! با تعجب گفت:چطور؟! گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است. پسرم بلند شد و به طرف من آمد.با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادر خواب دیدی؟! با علامت سر حرفش را تایید کردم. گفت:چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده صحبت کرد.  با هم را افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم.پسرم گفت: خب حالا کجا بریم. گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی می شناسی؟! جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد. تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد.این همان شهیدی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم. گفتم: خدایا من خودم نیامدم.تو راه را به ما نشان دادی.خودت مشکل ما را حل کن. خیلی اشک ریختم تا موقع نماز آنجا بودیم. همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم.خودش بود. خود شهید تورجی. آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت. گفتم: جوان من تو را نمی شناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله دادند. خودت کمک کن. نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاالله مشکل حل است. روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت کرد و گفت: اینها به درد هم نمی خورند! من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمی خواهیم! بیایید مشکل را سریع تر حل کنیم! ما هم با تعجب به حرف های او گوش می کردیم. * سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواسته بودم. گفتم من سواد ندارم. پسرم هم انسان مومن و سر به زیر است.دنبال این مسائل نیست. اگر واقعا دختر خوبی است خودت کمک کن! سه سال از آن ماجرا گذشته.پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم دارد. بار ها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این نعمت شکر گذارند. ...... 📚 کتاب یازهرا 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷_به نیابت از شهدا هدیه به امام زمان عجل الله 👆👇 🦋_ خدایا بر امیرمؤمنان درود فرست، برادر پیامبرت و ولی و برگزیده‌اش و وزیر و جایگاه سپردن دانشش و جایگاه راز و دروازۀ حکمتش و گویای به دلیل و برهانش و دعوت‌کننده به شریعتش و جانشین او در امّتش و برطرف کننده رنج و اندوه از چهره‌اش و درهم شکننده کافران و به خاک مالنده بینی بدکاران، آن‌که او را نسبت به پیامبرت به منزله هارون از موسی قرار دادی. 🦋_ خدایا دوست بدار هرکه دوستش دارد و دشمن بدار هرکه دشمنش دارد و یاری کن هر که یاری‌اش نماید و خوار کن هرکه او را واگذارد و لعنت کن هرکه به دشمنی‌اش برخاست، از پیشینیان و پسینیان و بر او درود فرست برترین درودی که بر یکی از جانشینیان پیامبرت فرستادی، ای پروردگار جهانیان. . 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
...♥️ ✍_برادر آقا ابراهیم مےگفت: دوتا برادر،از جوان های محله ی ما معتاد بودند. آنها هیچڪس را نداشتند. برای همین گرفتار شدند. ابراهیم خیلی برای ترڪ دادن آنها تلاش ڪرد. بالاخره موفق شد. با پیروزے انقلاب، ابراهیم آنها را مشغول به ڪار ڪرد. جنگ که شروع شد آنها را به جبهه برد. به او اعتراض ڪردم که اینها را برای چی به جبهه می بری؟ ابراهیم گفت:«اتفاقا در جبهه از بهترین رزمندگان هستند. اینها ترڪ ڪ‌رده اند. فقط نباید رها شوند. چون ڪسے را ندارند.» ابراهیم ادامه داد:«من حتی به رفقایم سپرده ام ڪه اگر من شهید شدم اینها را رها نڪنید. از توانایی اینها استفاده کنید و نگذارید در محل و در میان دوستان معتادشان رها شوند.» ابراهیم شهید شد. این دو برادر از جبهه برگشتند. یک روز به منزل ما آمدند ساعت ها در فراق ابراهیم گریه ڪردند. آنها اقرار مے کردند که اگر الان زنده‌اند و انسان های سالمی هستند به خاطر ابراهیم بوده. متاسفانه دوستان ابراهیم به دلایلے این دو برادر را طرد ڪردند. آنها دیگر به جبهه بر نگشتند. در شهر ماندند دوباره درگیر موادو... شدند. در سالهاے بعد از جنگ بود که خبر فوت آن دو نفر را شنیدم. بــرادر شــهـــیـــدم ..🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
حرف خاص (18).mp3
24.3M
حد ارتباط من با بقیه کجاست؟ حد ارتباطات شغلی من حد ارتباطات دوستی من حد ارتباطات خانوادگی من حد ارتباطات جهادی من و .... چجوری بفهمم کجاها باید جلوتر برم؟ و کجاها در چهارچوبِ مشخصی توقف کنم؟ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124