eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.3هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
به یاد #شهید_احمد_مشلب🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات @shahid_hadi124
🗣راوی علی مرعی (دوست شهید) 🌷☘🌷☘ 2⃣3⃣ 🌷 💠 بهترین دوست 🔸من و همسایه بودیم.روز به روز با هم بیشتر آشنا می شدیم تا اینکه در یکی از مجالس عزاداری در ماه محرم کنار هم نشسته بودیم و بعد از مراسم با هم بحث های دینی داشتیم که خیلی لذت بخش بود.قدرت بیان در مسائل دینی من را جذب او کرد و به مرور رابطه ی ما به دوستی تبدیل شد. 🔹سعی می کردم او را زیاد ملاقات کنم و از بس شیفته ی او بودم، مثل سایه دنبالش می کردم. اهل محل متوجه عمق ارتباط ما شده بودند و کسی که رابطه ی ما را نمی دانست گمان می کرد، برادریم. 🔸پر از نشاط و فعالیت بود. علاوه بر اینکه باعث شادی دوستان می شد، موضوعاتی در جمع مطرح می کرد که باعث می شد آن ها فکر کرده و نظر خود را بیان کنند. او می خواست غیر مستقیم جوانان را نسبت به مسائل مختلف آگاه کند. 🌷☘🌷☘ 🔹وقتی با ماشین🚘 برای تفریح بیرون می رفتیم، اگر سنگ در خیابان🛣 یا جاده افتاده بود،ماشین را نگه می داشت؛پیاده می شد و سنگ ها را کنار می گذاشت.حتی سنگ های کوچک را هم برمی داشت.یک بار گفتمᐸᐸاینها کوچک هستند و به کسی لطمه نمی زنند!>>جواب داد:ᐸᐸبه دوچرخه 🚲 آسیب می زنند!>> دلش نمی خواست هیچ وقت به کسی آسیبی برسد. 🔸بسیار مقید بود که رازش را برای دیگران نگوید.مرتب سفارش می کرد که حرف های خصوصی خود را نباید برای کسی گفت.چون عقیده داشت هیچ کس جز خداوند نمی تواند به انسان کمک کند. چون خدا نسبت به مشکلات هر کس، از خودش نیز داناتر است.جز خدا کسی نمی تواند برای مشکلات ما چاره بیندیشد یا راه حلی ارائه دهد. 🔹می گفت :ᐸᐸباید یک انتخاب کنیم و حرف های دلمان و درد و دل هایمان را به او بگوییم و خوشحالی و ناراحتی خود را با آن امام معصوم شریک شویم>> 🌷☘🌷☘ 📚 ملاقات درملکوت 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
#خاطرات_شهدا🌷 ❣احمد بسیار تو دل برو💞 و دوست داشتنی بود. #باوقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد ⇜ #اخلاص ⇜دوست داشتن و مهربانی😍 ⇜احترام،محبت و #صداقت موج می زد. ❣رابطه صمیمی و تنگاتنگی💞 با احمد داشتیم. #احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نا محرم نبود🚫 و حدود را به درستی رعایت می کرد👌 و امکان نداشت با #نامحرم صمیمی شود. ❣احمد این حدیث #امام_علی(علیه السلام) را همیشه برای من می خواند: 👈“برای دنیـ🌍ـای خودت چنان عمل کن که گویا #تا_ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا #می_میری.” معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان #مسلمین می شود. او مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. ❣اهل تفریح و خوش گذرانی #به_جا بود، با دوستانش👥 بیرون می رفت، از ماشینش🚘 استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل #اسراف و زیاده روی نبود❌ تلاش می کرد تا #دیگران را شاد کند تا همه از زندگی لذت ببرند. ✍راوی: مادر شهید ❣#شهید_احمد_محمد_مشلب❣ #لطفا_با_وضو_وارد_شوید. #با_ذکر_یک_صلوات 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
💞 احمد خیلی دوست داشت ازدواج کند و اعتقاد داشت که مادرش باید دختر مناسبی برایش انتخاب کند، چون به انتخاب مادرش اعتماد داشت. دین، مذهب، حیا و غیرت به او اجازه نمی داد که برای ازدواج با دختری، رابطه📲 💻 داشته باشد. یک روز به او گفتم: صبر داشته باش راه طولانی است اما #احمد جواب داد: ازدواج💞 برای جلب رضایت خدا💓 و شادی دل❤ ️ امام زمان (عج الله) است. احمد، ‌منتظر، سرباز و یار امام مهدی روحی فداک بود. ❤️ او می گفت: من می خواهم ذریه ی صالحی از من به جا بماند و خانواده و فامیل و همسایه ام به واسطه ی دیدن آن ها به یاد من بیفتند! #خاطرات_شهید_احمد_مشلب_در_کتاب #ملاقات_در_ملکوت ❣راوی:علی مرعی(دوست شهید) ♥️ کانال #شهید_هادی و #شهید_تورجی_زاده👇👇 @shahid_hadi124
✍_ مادر: مــن مدتـی بـعــد از ازدواج بــاردار شـــدم در ۹شهریور سال۱۳۷۴ زندگی شیرین ما با تولد اولین فرزندم زیباتر و جذاب‌تر شد و همسرم به عشق پیامبر مکرم اسلام نامش را گذاشت✨ چون اولین فرزندمان بود، برایمان بسیار عزیز و دوست داشتنی بود... 🗓بیست‌وهشتمین_سال_ولادت ...گرامی باد ...🌷🕊 ... شادی روح پاک همه شهیدان صلوات 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. 🔹می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. 🔸یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. 🔹در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 🌹 📚برگرفته از کتاب مهر مادر 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124