شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
بسم الله الرحمن الرحیم روزی فقیری در خونه عبدالله همسر زینب کبری سلام الله را زد وفقیر گفت که شن
اینارا گفتم تا بدونید اگر حاجت شرعی دارید و در این ایام در خونه #عبدالله_الحسین_علیه_السلام
رفتید و حاجتتون را نگرفتید
آیا یک لحظه با خودتان فکر کردید شاید ارباب حواله داده باشه شمارا در خونه .........
#کریم_اهل_بیت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
😭😭😭😭
تا حالا فکر نکردید نه ...؟؟؟؟؟
می گن::::::::::::
یک مادری مریض بد حالی داشت ده روز خونه همسایشون مراسم عزاداری بود و می رفت گریه می کرد و می گفت یا سید الشهدا بچه ام را شفا بده ..😭😭😭
روز دهم تموم شد دل این مادر خیلی شکست و شب رفت خونه وگفت ده روز ضجه زدم فرزند زهرا سلام الله حتی نگام هم نکرد.😭
همون شب این مادر _سیدالشهدا علیه السلام را در خواب دید
امام فرمودندما هیچ کس را نا امید نمی کنیم ، بلکه گاهی حواله می دهیم در خونه برادر بزرگم امام #حسن مجتبی علیه السلام .😭😭
این مادر از خواب بیدار شد ونالان وگریان ...
از فردا روضه امام حسن علیه السلام در خونه اش برپا کرد
اینارا گفتم _تا بدونی امام حسن علیه السلام کریم اهل بیت هست حتی همین کریمی اهل بیت را هم برای خودش نخواست وهمه را داد برای حسین علیه السلام ..
#نه_گنبدی
#نه_مرقدی
#نه_چراغی
#نه_زائری
#نه_بین_الحرمینی😭😭
این هم از کرم امام حسن علیه السلام هست
👇👇👇👇👇
#داستان_غسل_و_کفن_یک_قهرمان_
#توسط_مادر👇👇👇
11 شهریور 1396 | 23:34
🌸سردی آبی که بر روی #حسن میریخت تا اعماق جانش نفوذ کرده بود. در آن اتاق همه چیز انگار در یک زمان خاص متوقف شده بود؛ همه چیز سرد و یخ زده بود به جز اشکهایش...
🌸حریم حرم: همه چیز با جزئیات شبیه زمان به دنیا آمدن فرزندش بود، به جز یک مورد؛ آن زمان فرزند گریه میکرد و مادر آرام بود و بعد از 20 سال این بار مادر گریه میکرد 😭و فرزند آرام بود.
🌸لحظه لحظه خاطرات آن روز در ذهنش تداعی میشد و همچون فیلمی طولانی از مقابل چشمانش میگذشت و وجودش را آتش میزد.احساس سرمای شدیدی می کرد؛ درست شبیه سرمایی که در اتاق زایمان هنگامی که او را به دنیا آورده بود داشت.
🌸درست مانند زمانی که برای اولین بار صدای فرزندش به گوشش رسید؛ آن زمانی که شروع به گریه کرد؛ پرستار سریع نوزاد را برداشت تا در قنداقی بپیچاند. آخر او هنوز به سرمای دنیای جدید خو نگرفته بود، شاید هم هیچ وقت خو نگرفت. سپس او را به پدرش داد تا در گوشش اذان بگوید.
🌸انگار غافلگیری عادت او بود؛ اولین بار با زودتر آمدنش و بزرگ که شد با زودتر رفتنش.
🌸مادر هنگامی که اولین بار فرزندش را دید به حدی کوچک بود که میترسید او را بغل کند. حتی از انگشتانش هم میترسید. او را به سینهاش چسباند. نوزادش لحظه ای آرام و قرار نداشت. و اکنون جوانش را میدید که خاموش و بی جان گوشهای افتاده است😔. سردرگم بود، نمیدانست دنیا سرد و بی رنگ شده بود یا او.
🌸کنار پسرش نشسته بود. #بیست سال از آن زمان میگذشت؛ احساس میکرد همه اتفاقت به اندازه یک چشم به هم زدن بود. همه سختیهایی که در این دوران کشیده بود در برابر چشمان بسته پسرش بر باد رفت. با دستانش چشمان پسرش را لمس کرد. دلش میخواست برای آخرین بار چشمان #حسن باز میشد و به او مینگریست تا بقیه زندگیاش را از همان یک نگاه توشه بگیرد.
🌸بیست سال زندگی از حسن یک قهرمان ساخته بود. سرش را به سر پسرش تکیه داد. در دلش با او حرف می زد و انگار حسن هم میخواست برای مادر از خاطرات روزهای جنگ بگوید. اینکه چگونه برای لحظهای علی اکبر، قاسم وعباس شد و از حرم خانم زینب (س) دفاع کرد.
🌸یک نفر نزد مادر آمد و گفت که دیر شده و خواست که مادر اجازه بدهد تا پیکر فرزندش را ببرند.
🌸دستپاچه نگاهی به اطراف انداخت و گفت: چرا⁉️ من مادرش هستم. من اولین کسی هستم که او را بغل کردم؛ اولین کسی هستم که او را شستم؛ اولین کسی هستم که لباس بر او پوشاندم. 😭
🌸الان هم میخواهم آخرین کسی باشم که او را میشوید. آخرین کسی باشم که لباسش را میبندد. آخر او پسرک ناز پرورده من است. دست #حسن را محکم گرفت و گفت:فقط یک نفر باید کمکم کند.
🌸همیشه چیزی برای جا ماندن هست. همیشه لحظههایی در زندگی انسان خلق میشوند که دوست دارد بارها و بارها تکرار شود. حتی یادآوریش نیز به انسان لذت میدهد. در کنار پسرکش ماند.
🌸 صدای خندههای کودکی #حسن به گوشش میرسید درحالیکه کم کم به روی او آب میریخت. صدای گامهای کوچک پسرش را دوباره میشنید، مثل همان زمانی که حسنش تازه راه افتاده بود و میترسید مبادا به زمین بخورد و پای او زخمی شود. اکنون اما اثر زخمهای گلوله جگرگوشهاش جلوی چشمانش بود.😭
🌸سردی آبی که بر روی حسن میریخت تا اعماق جانش نفوذ کرده بود. در آن اتاق همه چیز انگار در یک زمان خاص متوقف شده بود؛ همه چیز سرد و یخ زده بود به جز اشکهایش. اشکهای سوزان، دل یخ زدهاش را آب میکرد.
🌸زیر لب چیزهایی زمزمه میکرد و واژه ها همدم قلب پریشان او شده بودند. اینکار دلش را سبک می کرد و آرامشی بود برای دل بی قرارش. بوی کافور پخش شده بود. لباس سفید را بر حسن پوشاند. آن را خوب پیچید و با بغض فرو خورده اش گره زد.
🌸حالش کمی بهتر شده بود. از اتاق بیرون آمد و به دیگران نگاه کرد. به زحمت لبخندی به لب آورد و گفت: قهرمان را برایتان آماده کردم. آری! او مادری نبود که شهادت فرزند کمرش را خم کند. او میدانست که گاهی برای رسیدن به باورها باید از جاده عشق عبور کرد. در جلوی کاروان تشییع کننده فرزندش راه میرفت و پرچمی که پسرش برای برافراشته ماندن آن شهید شده بود را در دست داشت؛ درحالیکه فریاد می زد: «لبیک یا زینب» .
🌸اکنون دیگر دنیا را، مردمان را، زندگی را، همه و همه چیز را از نگاه فرزند شهیدش میدید!
❣(این بود قصه ناتمام مادر شهیدی که «لبیک یا زینب» در بند بند وجودش جاری بود. مادر شهید مدافع حرم«حسن خلیل ملک» (ساجد) از رزمندگان حزب الله لبنان که در تاریخ ۹/۶/۲۰۱۳ هنگام دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.❣
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
♨️پهلوان بی #مزار شهید ابراهیم هادی از زبان #خواهر شهید🌸🌱
🔱بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد #حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار #حضرت زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
♨️وقتی می #خواستیم از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با #نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم #اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد #نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و #جماعت»
🔱همیشه به #دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار #موتور 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که #ابراهیم مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می #توانستیم او را ببینیم.
♨️خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن #اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با #تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم
#زخط سرخ ❤️رهبر بر نگردم
🔱باره ها شنیده بودم که #ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای #شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که #نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت #شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
♨️می گفت باید #اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش #صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت #شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
🔱سال ها از#شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از #شهدای گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود.
♨️ابراهیم #عاشق گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی #ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار #مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل #سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با #تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود!
🔱درست بعد از #عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به #شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر #شهادت ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
♨️ خوش به حالت #حسن، چه جای خوبی هستی! #قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از #حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک #شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی #سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#روایتگری_شهدا
.
🌷روایتِ اول:
*مادرِ #شهیدحسن_صفرزاده
💓 #حسن دانشجوی پزشکی بود و تک پسر خانواده.
رفت جبهه و #شهید شد
چون توی معرکه ی جنگ شهید شده بود ، نیازی به غسل و کفن نداشت و با همون لباس خونی دفنش کردند
وقتی شهید رو گذاشتند توی قبر ، مادرش گفت : خودم می خوام برم توی قبر و برای بچه ام تلقین انجام بدم
مادر وارد قبر شد. تا دستاش رو گذاشت روی سینه ی پسرش ، دید سینه اش پر از خون لخته شده است😭
مادر میگه: اون لحظه #جگرم_آتش گرفت. سرم رو آوردم بالا تا به خاطر این درد داد بزنم
اما یهو چشمم خورد به پدر و مادرها ، و جوونایی که بالای قبر ایستاده بودند...
با خودم گفتم: اگه من الان از غصه داد بزنم، دلِ پدر و مادرها خالی بشه و بچه هاشون رو نفرستن جبهه ، یا اگه داد بزنم و این جوونا بترسن و دیگه نرن جبهه از اسلام دفاع کنن ، فردای قیامت جواب این گناه رو چی بدم...😢
#بغضم رو فرو خوردم . سرم رو بردم کنار گوش پسرِ شهیدم و آروم گفتم: عزیزم برو! فقط سلام منو به #حضرت_زینب(س) برسون ...😔 زینب(س) خودش مادر شهیده ، می دونه من چی کشیدم...
.
🌷روایت دوم:
*مادرِ #شهیدغلامحسین_توسلی
💓شب بود که #غلامحسین اومد خونه . بهم گفت: مادر برا خداحافظی اومدم ... اون شب برا پسرم #ماهی_پلو درست کرده بودم. غلامحسین اومد سر سفره نشست و شروع کرد به خوردن. اما دیدم توی فکره ... علت رو که پرسیدم گفت: مادر! امشب من پیش شما ماهی می خورم ، فردا ماهی ها منو می خورن ...😢
پسرم رفت و فردا توی خلیج فارس به دست آمریکایی ها شهید شد و هنوز جنازه اش برنگشته...😭
مادر شهید میگفت: از شهادت پسرم سی و چند سال می گذره و من از اون موقع به الان، لب به ماهی نزدم...
.
+ پی نوشت:
برای ام البنین های کشورمون دعا کنیم
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#حرفقشنگ👌
الهی...
آن خواهم
که هیچ نخواهم...
انسان موحد،
خدا را برای همه زندگی انسان
کافی میداند، که
قرآن کریم میفرماید:
من یتوکل علی الله فهو حسبه
هرکه توکل کند،
خدا برایش کافیست
که خدا بندگان را کفایت میکند
و هیچ تدبیری سر از تقدیرش
نتوان پیچید...
انسان زمانی که پشتش
به حضور #خدا محکم شد
آنگاه به هیچ غیر خدایی
نیازمند نخواهد شد و
سراسر زندگیاش
خواهد گفت:
ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را میپرستم
و از تو کمک میخواهم...
الهی...
همه گویند: خدا کو؟
#حسن گوید: جز خدا کو...؟
تو همیشه و همه جا هستی...
📗 شرح الهی نامه #علامه_حسنزاده_آملی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
دنیایم یخ زده است
خورشـــــیدِ جان کجایی؟...
کوچه هایِ فاطمیه...
بویِ غم گرفته...
این روزها
#حسن داغدارِ غمِ کوچه هاست...
و #زینب چقدر خوب مادری می کند
برایِ #حسین...
وااااای از دلِ #علی واستخوانی که در گلویش شکسته...
کاش این فاطمیه بیایی...
تا دیگر غمِ #کوچه و غربتِ #درودیوار و داغِ دلِ علی تازه نشود...
وغربت یعنی فاطمیه بدونِ تو!...
مهربانم...♥️
کوچه هایِ فاطمیه صدایِ قدمهایِ تو را کم دارد...
کاش طنینِ صدایِ #أنا_المهدی دنیایِ بخواب رفته را بیدار کند...
او ایستاد پای #امام_زمان خویش...
فقط خدا میداند
این روزهای بی فاطمه
چه بر قلب مهربان مولایم میگذرد
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان 🏴🦋🇮🇷
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#فاطمیه 🏴
دنیایم یخ زده است
خورشـــــیدِ جان کجایی؟😭
کوچه هایِ فاطمیه...
بویِ غم گرفته...
این روزها #حسن داغدارِ غمِ کوچه هاست...
و #زینب چقدر خوب مادری می کند برایِ #حسین...
وااااای از دلِ #علی واستخوانی که در گلویش شکسته...
کاش این فاطمیه بیایی...😔
تا دیگر غمِ #کوچه و غربتِ #درودیوار و داغِ دلِ علی تازه نشود...
وغربت یعنی فاطمیه بدونِ تو!...
مهربانم♥️
کوچه هایِ فاطمیه صدایِ قدمهایِ تو را کم دارد...
کاش طنینِ صدایِ #أنا_المهدی دنیایِ بخواب رفته را بیدار کند...
او ایستاد پای #امام_زمان خویش...
فقط خدا میداند....
این روزهای بی فاطمه ....
چه بر قلب مهربان مولایم میگذرد😔😭
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان 🏴
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124