eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴میخواهیم امروز کمی از شهید عزیزمان صحبت کنیم . شهید تورجی به رهبری خیلی اهمیت میدادند و میگفتند👇👇👇  میگفتند : تندتر از امام (ولایت فقیه) نروید که پایتان خرد می شود .   از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید . می گفت : حول یک محور بروید . یک مثال نظامی هم می زد . می گفت : ببینید ، شبها که می رویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است . فقط او راه را می شناسد . ما بقی افراد حتی فرمانده پشت سر اوست . این بلدچی راه را رفته و برگشته . اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین می رویم . اگر هم عقب بمانیم یا اسیر می شویم یا کشته . ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم که همه باید پشت سر او باشند . او کسی نیست جز رهبر عزیز ما . عزیزان ، امام را همچنان خورشیدی در بربگیرید و به دورش بگردید . از مدار او خارج نشوید که نابودیتان حتمی است . قدر امام را بدانید . مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شکایت نکند . ♠️🍃 @shahid_hadi124
⭕️ با هم قسمتی از خاطرات شهید عزیزمان را با هم مرور میکنیم. راوی: خانواده شهید   🔰مرتب برای خانواده نامه می فرستاد. در این نامه ها همیشه به ما نصیحت می کرد. سفارشهای او بیشتر در مورد نماز و حجاب و ... بود. 🔰اما این بار یک جمله دیگر به نامه اش اضافه کرده بود. محمد از ما تقاضایی داشت! 🔰نوشته بود: اگر دختر خوب و مناسبی برای من پیدا کردید من حرفی برای ازدواج ندارم! به شرطی که مانع جبهه رفتن من نشود. 🔰من تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد و تا زمانی که ولی فقیه زمان بگوید در جبهه خواهم ماند. 🔰تکاپوی خانواده آغاز شد. همه به دنبال دختری مناسب برای محمد بودند. 🔰وقتی به مرخصی آمد با او صحبت کردم. گفتم: اگر ازدواج کنی باید حضورت را در جبهه کمتر کنی اما او قبول نکرد. بعد پرسیدم: راستی برای چی به فکر ازدواج افتادی⁉️ بی مقدمه گفت: به خاطر صحبتهای حاج آقای گردان. ایشان گفتند: نماز انسان متأهل هفتاد برابر مجرد است. 🔰یا اینکه برای رسیدن به کمال، انسان متأهل زودتر مسیر خودسازی را طی می کند و ... آن شب محمد برای ما چندین روایت در مورد ازدواج و ثواب آن خواند. 🔰بعد گفت: من هم از خدا خواستم اگر صلاح می داند من از این ثواب بهره مند شوم. 🔰در پایان آخرین نامه به او گفتم: محمد جبهه رفتن تو بس است. برگرد تا برادرت علی به جبهه برود. 🔰محمد در جواب ما نوشت: تا محمدبه علی تبدیل شود سالها طول می کشد. علی بماند و از لحاظ علمی خود را تقویت کند.   🔰بعد ادامه داد: انقلاب ما جهت پیشرفت احتیاج به انسانهای عالم و در عین حال با تقوا دارد. من هم اگر روزگاری جنگ به پایان رسید و زنده ماندم تحصیلم را حتماً ادامه خواهم داد. 🔰تلاشهای خانواده برای پیدا کردن همسری مناسب برای محمد ادامه داشت. تا اینکه در آخرین سفر گفت: 🔰دیگر دنبال پیدا کردن همسر برای من نباشید! چند روز بعد هم خبر شهادت محمد را اعلام کردند. 💔 ♠️🍃 @shahid_hadi124 ♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
🔴مروری بر خاطرات دوست عزیزمان راوی: یکی از دوستان شهید   🔰سالها از جنگ گذشت. من هم مثل بسیاری از دوستانم آن دوران را به فراموشی سپردم. گویی روزگاری بود و به پایان رسیده. مثل برخی از دوستان راه را کج رفتم. به دنبال پول و زندگی بهتر و ... 🔰اما هیچگاه از ذهن من خارج نمی شد. دوران نوجوانی و جوانی ما با عشق او آمیخته بود. او بود که راه و رسم درست زندگی کردن را به ما آموخت. و حالا ما او را فراموش کردیم. یا شاید نه! ما خودمان را فراموش کردیم! 🔰به طور اتفاقی یکی از دوستان را دیدم. او هم مثل من در گروهان ذوالفقار بود. این برخورد غیر منتظره خیلی برایم جالب بود. 🔰شروع به صحبت کردیم. خاطرات سالها قبل را مرور می کردیم. روزهای خوبی که با محمد تورجی داشتیم. 🔰دوست من در پایان گفت: مدتی بعد از شهادت تورجی خدمت آیت الله میردامادی استاد محمد بودم. 🔰تورجی ارادت خاصی به ایشان داشت.آقا می دانست که من از دوستان محمد هستم. بعد از کمی صحبت گفت: چند شب قبل شهید تورجی را در خواب دیدم! 🔰این عالم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: به او گفتم: محمد، این همه از حضرت زهراء علیها السلام گفتی و خواندی چه ثمری داشت⁉️ 🔰شهید تورجی بلافاصله گفت: همین که در آغوش فرزندش، امام زمان عجل الله تعالی فرجه و الشریف جان دادم برایم کافی است!👌❣ دوستم این را گفت و رفت. 🔰اما من حالم خیلی دگرگون شده بود. خیلی گریه کردم. احساس می کردم قافله رفته و من جا مانده ام. با اینکه کار داشتم اما بلافاصله رفتم گلستان شهدا. وسط هفته بود. گلستان هم خلوت. 🔰کفشهایم را درآوردم. با پای برهنه راه افتادم. رسیدم به قبر محمد. جمعشان جمع بود. رحمان، سید ناصر، مجید، محمود و دیگر دوستان ما. 🔰همه کنار محمد بودند. نشستم آنجا اشک همین طور از چشمانم سرازیر بود. 🔰داد می زدم.محمد را صدا می کردم. گفتم: بی انصاف، ما با هم رفیق بودیم. ما شب و روز با هم بودیم. 🔰حالا شما رفتید. ما هم با دنیایی حسرت ماندیم. بعد به چهره محمد خیره شدم.گویی به حال و روز من می خندید. 🔰گفتم: بخند، بخند. حال و روز من واقعاً خنده داره. صبح تا شب دنبال پولم! اما نه دنیا دارم نه آخرت. 🔰یک ساعتی آنجا نشستم. حسابی عقده دلم را خالی کردم. 🔰بعد گفتم: محمد تو گفته بودی دوست دارم به مردم کمک کنم. از تو خواهش می کنم. تو رو به صاحب نام گردان، کمکم کن! من هم قول می دهم برگردم! قول می دم شما رو فراموش نکنم! 🔰شب جمعه دوباره رفتم سر قبر محمد. تعجب کردم. خیلی شلوغ بود. آدمهایی از نسل سوم. کسانی که نه جنگ را دیده بودند نه شهدا را!   🔰حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند. برخی می نشستند ومشغول خواندن زیارت عاشورا می خواندند. 🔰نشستم کنار قبر. بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم مرور کنم. 🔰از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من عجیب بود.در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها  داشتیم. کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش می رفت.👌 🔰یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم. محمد داد می زد و می گفت: بچه ها توسل داشته باشید به حضرت زهرا سلام الله علیها و کار ما چقدر راحت انجام شد. 🔰یاد شلمچه افتادم. آنجا هم همین طور. اصلاً وجود محمد با آن اخلاص حلّال مشکلات بود. 🔰یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده. یاد آروزهای محمد. ماجرای افطاری و دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات، محمد آنجا دعا کرد و از خدا خواست بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود. و ما حتی یک شهید هم ندادیم! 🔰یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم. همه اینها یکی پس از دیگری در ذهنم مرور می شد. محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خداهم خواسته هایش را اجابت کرد. 🔰اما یک آرزوی دیگر هم داشت! دوست داشت مشکلات مردم را حل کند. دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانند. حالا هم که اینجا شلوغ است. ...... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
  🔰برای عملیات کربلای چهار به منطقه رفتیم . حدود 20 نفر از ارکان گردان بودیم . می خواستیم منطقه را از نزدیک ببینیم .👀 اما با اعلام پایان کار ، قرار شد برگردیم . در مسیر برگشت همه ما پشت یک تویوتا 🚘نشسته بودیم . محمد تورجی هم فرستادیم جلو .😍 🔰در راه گلوله های خمپاره مرتب اطراف ما به زمین می خورد .💥 هر لحظه ممکن بود یکی از آنها روی ماشین اصابت کند . بعضی از بچه ها ترسیده بودند . فکری به ذهنم رسید .🤔 🔰من یک دبّه پلاستیکی برداشتم . شروع کردم به زدن و خواندن 😄!! محمد سرش را بیرون آورد و با عصبانیت گفت 😡: چیکار می کنید ! این به جای ذکر گفتنه ؟ چند نفری از بچه ها هم دست می زدند👏 . می خواستم کمی روحیه بچه ها رو عوض کنم .😁 🔰یکدفعه گلوله خمپاره پشت ماشین فرود آمد🙃 . لاستیک عقب پنچر شد . دو نفر از بچه ها به شدت مجروح شدند . 🔰محمد سریع از ماشین پیاده شد . با عصبانیت به من نگاه کرد و گفت : این هم نتیجه کارای تو !😡 🔰گفتم ممد جون ناراحت نشو . من به خاطر شما این کار رو کردم ! 🔰با تعجب به من نگاه می کرد .😳 بعد ادامه دادم : اگه ذکر می گفتیم که بدتر بود ! خمپاره رو سر ماشین می خورد !😁 🔰من این کار رو کردم که ملائک خدا ما رو انتخاب نکنند 😄! بگن اینها که مشغول این کارها هستند لیاقت شهادت ندارند .☺️ 🔰با وجود عصبانیت کمی به حرف من فکر کرد . بعد هم اخمهایش باز شد و خندید .😁 ( با وجود جدیت در کار انسانی بسیار مهربان و شوخ طبع بود ) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔰بیشتر مناجاتها و مداحی های در مورد بود 🔰در عالم رویا و خواب محمد را دیدم گفتم : این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی⁉️ 🔰محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در آغوش گرفتم.😄👌 به نقل از ( از دوستان شهید تورجی زاده ) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔰 با وجودی که معاون گروهان بود سه شنبه ها به مسجد جمکران میرفت و تا عصر چهارشنبه برمیگشت (اون عاشق امام زمان خود بود) 🔰شهید تورجی یکبار بار ماشین عوض کرد تا به رسید و بعد هم نماز خواند و سریع برگشت به مقر خود. 🔰اون مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکران را میرفت و بعد از خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگشت👌🌹 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
راوی: علی تورجی زاده (برادر شهید) 🔰نیمه های شب بود . حدود ساعت سه . با صدایی از خواب پریدم ! از جا بلند شدم . با تعجب از اتاقم بیرون آمدم . با چشمانی گرد شده به اطراف نگاه می کردم . به دنبال علت صدا بودم . یک نفر با حالتی محزون گریه می کرد ! 🔰صدا از داخل اتاق محمد بود . ناله جانسوزی داشت . مرتب گریه می کرد و می گفت : الهی العفو ... . 🔰از صدای او خواهرانم هم بیدار شدند . محمد مشغول نماز شب بود . حال عجیبی داشت . حال او تا موقع اذان صبح به این صورت بود . بعد هم نماز صبح را خواند . بعد از نماز تا زمان طلوع آفتاب مشغول زیارت عاشورا و قرآن شد . البته محمد همیشه اینگونه بود اما این اواخر تهجد و عبادت او بیشتر شده بود . 🔰ساعتی بعد وقتی برای صبحانه آمد حالتش متفاوت بود . شاد بود . می گفت و می خندید . برای من عجیب بود . گریه نیمه های شب ، ناله و ... حالا هم خنده ! 🔰بعدها در کلام بزرگان دین این مطلب را خواندم : 🔰نماز شب و گریه از خوف خدا ، نشاط در روز را به همراه دارد . 🔰بعد از صبحانه با هم رفتیم بیرون . در راه با من صحبت کرد . از اهمیت یاد پروردگار گفت . از نماز شب . از بیداری در سحر . بعد پرسید : مگه برای نماز شب بیدار نمی شی ؟! گفتم : چرا ، اما بیشتر مواقع به خودم می گم حالا زوده . کمی بخوابم و دوباره بلند شوم . وقتی هم بیدار می شم اذان را گفتند . 🔰محمد گفت : مواظب باش ! شیطان خیلی تلاش می کنه که انسان نماز شب نخونه . بعد به احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) اشاره کرد که فرمودند : 🔰برشما باد نماز شب حتی اگر یک رکعت باشد . زیرا نماز شب انسان را از گناه باز می دارد . خشم پروردگار را خاموش می کند و سوزش آتش جهنم را برطرف می سازد . (کنز العمال ج 7 ص 791 ) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
👇👇👇 🔰 به شدت امام زمانی و عاشق امام زمانش بود. 🔰 درصورتی فرماندهی را قبول کرد که بهش اجازه دادند سه شنبه نباشد . او مسیر 900 کیلو متری دارخوئین تا جمکران را میرفت . یک بار 14 بار ماشین عوض کرد تا به جمکران رسید. 🔰او سه شنبه ها را به مسجد جمکران میرفت و بعد از خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به مقر خود بر میگشت. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
امروز مصادف با 🔰شهید به علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین شهید وصیت نمودند که بروی سنگ قبرشان بنویسند: ...  🔰 به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. 🔰 و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در 66/2/5 در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. 💔 🔰جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد . 🌹 جهت شادی روح بمناسبت سالروز شهادت این برادر عزیزمان.🌹
🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 بسم رب الزهرا سلام الله علیها ( این ختم به مناسبت سالروز شهادت میباشد ) ......... 🌹 این ختم هدیه میشود به👇 و 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 عاشق حضرت زهرا س بود . ما هم متوسل میشویم به حضرت مادر سلام الله علیها 🌷در صدر همه ختمها سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمان. 🌷به نیت ازدواج جوانان. 🍃به نیت اولاد دار شدن همه بی اولادین که التماس دعا دارند. 🌷به نیت شفا و سلامتی همه بیماران که در بستر بیماری هستند. 🍃و به نیت رفع بیماری کرونا از شر مردم عزیزمان. 🌷و به نیت خانه دار شدن مستاجرین عزیزمان 🍃و به نیت رفع مشکلات مالی . 🌷و به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال. 🍃و به نیت همه ملتمسین به دعا میباشد.
؛ 🔰یکی از علاقه‌مندان که از بچه‌های مسجد اباالفضل(ع) نور باران اصفهان بود در بخشی از خاطره‌هایش در مورد او گفت: شهید تورجی‌زاده مداح بود، سوز عجیبی هم داشت، کمتر مداحی را مثل او دیده بودم، سی دی مداحی او هم هست. او عاشق حضرت زهرا (س) بوده وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود. 🔰یکی دیگر از بچه‌های همین مسجد گفت: هر وقت بیاییم سر مزارش شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری‌ها و مشکلاتشان به سراغ این شهید می‌آیند. خدا را به حق این شهید قسم می‌دهند و برای او نذر می‌کنند، می‌خوانند و می‌دهند. 🔰 دوست داشت بعد از شهادتش خیلی برایش فاتحه بخوانند. 🔰و حالا مزار او محل زیارت کسانی است که دلشان از دنیا گرفته و هیچ گوش شنوایی هم جز همین شهدای بی‌ادعا پیدا نکرده‌اند. ♥️ است ماه نزول قرآن . را فراموش نکنیم به نیابت از شهدای کانالمون قرآنی هم ختم میکنیم ثوابش را به روح بلند این شهیدان هم نثار کنیم. ان شاءالله که در قیامت شفیع ما بشوند. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🍃🍏 تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا (س) کنید 🕊شهیدسوخته در عشق الهی
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸💫🌸💫🌸 💫🌸💫🌸 🌸💫🌸 💫🌸 🌸 برات شهادتش را از امام رضا ع گرفت. شهید تورجی روز قبل اعزامش به جبهه رفت سراغ مسئول گلستان شهدا و از او خواست که کنار قبر سید رحمان کسی را دفن نکند. ( سید رحمان از دوستان تورجی زاده بود و قبلا پیوند اخوت با همدیگر بسته بودند ) ولی مسئول گلستان شهدا گفت : من نمی توانم قبر را نگه دارم.شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی بهش کرد و گفت شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار! محمد وصیت کرده بود که قبل از دفن لباس سپاه را به تنش کنند. و پیشانی بند سلام الله را به سرش ببندند. و در کنار سید رحمان او را دفن کنند. و پدر و مادرش او را در قبر بگذارند. و گفت : فقط روی قبر من بنویسید. محمد در حسابش مقداری پول داشت. و وصیت کرده بود که با آن صدقه و رد مظالم بدهند. و جهت شادی روح عزیزمان
به قول شیطان خیلی تلاش میکنه. انسان نماز شب نخونه. حتی شده یک رکعت آخری را که نماز وتر بخونید. خیر دنیا و آخرت شما در گرو نماز شب است. بعضی ها که اینقدر گرفتار و مشکلات دارند . مخصوصا کسانی از نعمت اولاد محرومند. سحرها و استغفار گفتن و بین الطلوعین ( از اذان صبح تا طلوع آفتاب میباشد ) را از دست ندهند.👌👌👌🌹 ان شاءالله که همگی اعضای کانال شهید حاجت روا و عاقبت بخیر بشوند. 🙏🌹🙏🌹🙏🌹🙏 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
مروری بر خاطرات دوست عزیزمان . راوی: یکی از دوستان شهید 🔰یک ساعتی سر مزار محمد آنجا نشستم. حسابی عقده دلم را خالی کردم. داد میزدم محمد. بی انصاف .ما زمانی با هم رفیق بودیم.روزی کنار هم بودیم. 🔰بعد گفتم: محمد تو گفته بودی دوست دارم به مردم کمک کنم. از تو خواهش می کنم. تو رو به صاحب نام گردان، کمکم کن! من هم قول می دهم برگردم! قول می دم شما رو فراموش نکنم! 🔰شب جمعه دوباره رفتم سر قبر محمد. تعجب کردم. خیلی شلوغ بود. آدمهایی از نسل سوم. کسانی که نه جنگ را دیده بودند نه شهدا را!   🔰حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند. برخی می نشستند ومشغول خواندن زیارت عاشورا می خواندند. 🔰نشستم کنار قبر. بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم مرور کنم. 🔰از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من عجیب بود.در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها  داشتیم. کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش می رفت.👌 🔰یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم. محمد داد می زد و می گفت: بچه ها توسل داشته باشید به حضرت زهرا سلام الله علیها و کار ما چقدر راحت انجام شد. 🔰یاد شلمچه افتادم. آنجا هم همین طور. اصلاً وجود محمد با آن اخلاص حلّال مشکلات بود. 🔰یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده. یاد آروزهای محمد. ماجرای افطاری و دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات، محمد آنجا دعا کرد و از خدا خواست بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود. و ما حتی یک شهید هم ندادیم! 🔰یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم. همه اینها یکی پس از دیگری در ذهنم مرور می شد. محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خداهم خواسته هایش را اجابت کرد. 🔰اما یک آرزوی دیگر هم داشت! دوست داشت مشکلات مردم را حل کند. دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانند. حالا هم که اینجا شلوغ است. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🔮داستان شهادت 🍇در آغوش یار راوی: شهید محمود اسدی نقل از نوار خاطرات   صبح روز پنجم اردیبهشت محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل سنگر آمد... ساعت 5/7 صبح بود و روز دوم حضور نیروها روی ارتفاعات. محمد نشست کنار ورودی سنگر... حال و هوای خوشی داشت. انگار می‌دانست به کربلایش نزدیک شده است! محمود اسدی که خودش هم بعدها شهید شد، با او صحبت می‌کرد. در مورد آرایش نیروها و امکان پاتک عراقیها و... سنگر کوچک بود و پنج نفر کنار هم بودند که یکدفعه با صدای انفجار سنگر خراب شد! خدمتکن شهید شده بود اما بقیه بچه‌هایی که در سنگر بودند مجروح شده بودند.   گرد و غبارها که خوابید محمود، محمد را دید که همانطور که نشسته بوده مجروح شده. سریعاً به سراغ او رفت. مش رجبعلی مسئول تدارکات داشت دنبال دوربین می‌‌گشت و می‌گفت باید عکس بگیرم. ببین محمد چه لبخند قشنگی دارد. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپش بود و بازوی راستش هم غرق در خون بود. محمود تعجب کرد و گفت: چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور در دو طرف بدن زخم ایجاد کرده! لبهای محمد هنوز تکان می‌خورد. محمود گوشش را جلو آورد اما نفهمید محمد چه می‌گوید. محمد را سریع به پایین منتقل کردند و سوار آمبولانس کرده و خودشان برگشتند. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام کردند برادر تورجی رفت پیش حاج حسین! می‌گویند حال و هوای اردوگاه درست مثل زمانی بود که حاج حسین خرازی شهید شده بود. تا چند روز در اردوگاهها فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمد را پخش می‌کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان عجل‌الله فرجه بود... محمود خیلی ناراحت بود تا اینکه شبی خواب محمد را دید؛ خوشحال بود و بانشاط. لباس فرم سپاه تنش بود. چهره‌اش هم بسیار نورانی‌تر شده بود. یاد مداحی‌های او افتاد و پرسید: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی!؟ محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در آغوش گرفتم 📚 کتاب یازهرا ( شاخ گلی از جنس نثار روح پاکش ) 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹☘