eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌹🍃🌹🍃🌹 محسن انتخاب دلم بود راوی همسر شهید @shahid_hadi124
1⃣8⃣3⃣ 🌷 💠محسن انتخاب بود و تایید 👇👇 🌸سـاعت ۱۱صبح، روز پنج شنبـه۱۱ آبـان، سال ۱۳۹۱ 🌺عـروس خـانوم و آقـا دامـاد نشسته بودند، روبرویشان سفره سـاده و کوچکی بـود☺️. ساده امـا؛ . کوچک اما؛ قشنـگ و بیاد مـاندنی😌👌 🌺آقـا داماد سـرش را آورد نزدیک تـر💑 آرام گفت:« در آینـه چـه میبینی؟» عروس خـانـوم سرش را آورد بالا و توی آینه را نگاه ڪرد و گفت:«خودم وخودت را😍». 🌺لپ های آقـا داماد گـل انـداخت☺️ و گفت:«پـس من و تو مال هـم هستیم💞، بیا بـه هـم کمک کنیـم.کمک ڪنیم زندگـی مومن بـا بندگی خـدا بـاشه، بـه برسیم و بعـد هـم 🌷». 🌺حـرف دلـ❤️ من هـم همین بـود، اصلا من هـم همین را ميخـواستم👈پـر پـرواز🕊.... انتخاب دلـم بـود و تایید قلبم. انتخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه ای بـود😍. 🌺امـا نـه، من ڪردم. محسن پـر پـرواز نبـود🚫، محسن خـود پـرواز بود🕊. 🌺نگـاه و لبخندمان بـه هم تایید✔خواسته محسن شـد و آرزوی دل مـن😍.محسن قـرآن را برداشـت ، بـه من نگاهی کرد و بـاز لبخند☺️مـن. قـرآن را بـاز کرد📖 ،سوره ...بـا صداے بلند خـوانـد. 🌺بسـم الله الرحمن الرحیم.... من هـم، زیر لب زمـزمـه کردم.😊 میهمان هـا همـه آمـده بـودند، شـروع ڪرد....🔅النڪاح سنتی فمن رغـب عـن سنتی فليـس منی🔅 🌺 محترمـه، مکرمـه..... صدايش را فقط میشنیدم، خـودم آنجـا بـودم ولی نبـودم.😉 بـودم😌، روز شدنمان، روز یکی شـدنمان💞 🌺شـروع روز مصـادف بود بـا ایام . مـا هـم خودمان را بـه ڪاروان عشـ❥ـق رسـاندیم😍. بـا صداے بلنـد🗣 یکی از خانم‌هـای فـامیل بـه خـود آمـدم. 🌺عروس خـانـوم قـرآن📖 میخوانند... بـراے دومین بار؛ عروس خـانـوم رفتن از اجازه بگیرن....بـراے سومین بـار؛ گفتم بـا اجـازه امـام زمـانـم و ‌پـدر و ‌مـادر و ‌بقیـه بـزرگتر هـا ...😍👏🌸 🌺زندگـیمان شـروع شـد🏡 آن هـم بدون گنـاه📛.پنـج سال گذشت و بـه خواستـه اش رسید😃.✓بندگی خـدا ،✓سعادت و ✓شهادت🌷. گـواراے وجـودت ...♥️ 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزام به #سوریه به #گلزار_شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.😍 محل دلداگے ما همین امامزاده بود💚 #شهید_عباس_دانشگر 🌷 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزا
🌷 🌹 🌿 من خیلے مخالف رفتن عباس به بودم☹️ و اصلا اجازه ندادم که بره! ولے با حرف هاش منو کرد...😔 🌿روزی که مےخواست به سوریه بره من بودم و از روزهای قبل هم داشتم نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نوشته بود💌 🌿وقتی اونو خوندم خیلے شدم😰 چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی نوشته بود💞😭 🌿نوشته بود رفتم تا نشوم😓 چون مےترسید به دنیویش زیاد وابسته بشه! و نتونه دل بکنه💔 و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چہ اتفاقاتی دارد میافته!💚 🌷 @shahid_hadi124
#عاشقانه_شهدا 💝♥️ ناهارو خونه ی پدرش بودیم . همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول خوردن غذا ،🙂 رفتم تا از آشپزخانه چیزی برای سفره بیارم ، چند دقیقه طول کشید ، برکشتم دیدم همه نصف غذاشونو خوردن !😕 ولی آقا مهدی دست به غذاش نزده تا من بیام " باهم شروع کنیم 💑💝❤♥️😊 همسر شهید مهدی زین الدین 💓😊 #مذهبیا_عاشقترند #عشق_واقعی❤️ ♡ 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
✨❤️ #عاشقانه_شهدا يَا وَلِیَ أَلْحَسَنَاتْ #خدمت_به_همسر...💕 . از جبهه که میومد... میپرسید: "چی یاد گرفتی…؟!" یه بار با خنده گفتم: "یه کم حدیث یاد گرفتم که به نفع خودمه...!!! . یکی از مسئولین گفته: "امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س)... کارای خونه رو با هم تقسیم میکردن...💕 مثلاً... حضرت زهرا(س)هیزم می آوردن و حضرت علی(ع)عدس پاک می کردن و...!!!" . من به شوخی گفته بودم... كلی خندید... اما بعدش گفت: "حالا پاشو برو... عدس بیار پاک کنم…!!!💕 چون شنیدم…مکلف شدم این کارو انجام بدم..." . گفتم: "عدس نداریم ولی لپه هست..." لپه ها رو آوردم... ریخت توی سینی… داشت پاک می کرد که زنگ خونه به صدا در اومد...! سریع سینی رو هل داد زیر تخت...!!! . مادرم بود… احوالپرسی کرد و زود رفت… . گفتم: "چی شدددد...؟! ترسیدی مادرم ببینه داری لپه پاک می کنییی...؟" گفت: "نههه...گفتم یا مادر منه یا مادر تو... اگه مادر من باشههه... ناراحت میشه ببینه عروسش به پسرش کار داده...!!! اگه مادر تو باشههه... حتماً میگه نسیبه رو لوس میکنی...!!! نمیخواستم ناراحتشون کنم… لازم نیست کسی بدونه من دارم لپه پاک می کنم… تو بدونی کافیه… 💕 برای من مهم تویی💕 " . به علی تجلّایی با اون همه اُبُهّت و رفتار نظامیش... نمیومد كه تو خونه... لپه پاک کنه يا... ظرف بشوره...! ولی تا می دید به کمکش نیاز دارم… سریع میومد کمکم...💕 . (خانم عبدالعلی زاده همسر شهید علی تجلّايی)
🍃 ... . سالگرد ازدواجمون بود...💕 از بچه ها خواستم... ساعت ۳ عصر بیان سر مزارش... تا دور هم باشیم... ولی خودم... یه ساعت جلوتر... قبل اینکه بچه ها بیان... با جعبه ی شیرینی و شکلات و... یه شاخه گل… كه گلفروش روی گل با آبپاش آب پاشیده بود... رفتم سر خاكش... وقتی رسیدم کنار مزارش...💔 شاخه گلو رو پرچمی که رو قبرش بود گذاشتم... "سلام کمیل جان…❤ اینجایی...؟ اگه هستی یه نشونه بهم بده...؟ اگه هستی و صدامو میشنوی... میخوام بهت بگم که... من همیشه بیادتم...❤ . ... ... . حداقل تو هم سالگرد ازدواجمونو بهم تبریک بگو...💕 یه نشونه بده... که بدونم بیادمی... که بفهمم تو هم دوسم داری...💕" . ... . کم کم سر و کله ی بچه ها پیدا شد و... مراسم قشنگی گرفتیم... آخر مراسم... چون رو پرچم خورده های شیرینی ریخته بود... بچه ها خواستن روی پرچمو تمیز کنن... شاخه گلو که جابجا میکنن... در کمال تعجب دیدیم... زیر گل با شبنمی که روش بود... تبدیل شده به یه قلب...❤ با گذشت یه ماه... هنوز اون شبنمی که تبدیل به قلب شده بود و… نشونه ای از عشق کمیل بود... خشک نشده بود و روش باقی مونده بود... . (همسر شهید،کمیل صفری تبار) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹 🔸 زیاد دونفری داشتیم. برای هم سخنرانی می ڪردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم، بعد ☕️ چای، نسڪافه یا بستنی می خوردیم. می گفت: « این خوردنیا الان مال هیئته! » 😉 🔹 هر وقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: « بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چاے خورده باشیم! » 💔 (راوی: همسر شهید) 🌷 🌷یادش با ذکر
بارش را بست عزم اش را جزم کرد تا نگذارد کسی به حریم ولایت تجاوز کند.. رفت و پر کشید چنآن پرکشید تا ملکوت! حالا تو مانده ای… تویی که قهرمان ترین قهرمان سرزمین مایی… توکه با رفتن همسفرت ادامه می دهی… مانند تمامی همسفران شهدا شبیه زینب کبری.. همسرت مدافع حرم شد وتو مدافع حریم عمه جآن این روزها دلم کنار توست دل تمام زنان این سرزمین کنار توست! آخـریـن دیـدار هـمـسـر شـهـیـد بـلـبـاسے 💔 🕊 او میرود دامن کشان 🥀 من زهر تنهایی چشان 🕊 دیگر مپرس از من نشان 🥀 کز دل نشانم می رود
°•🍁⃝⃡❥•° قبل ازدواج...🌸 هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗 دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله... شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌 این چله رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیه کرده بودن... با چهل لعن و چهل سلام...!✋ کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔 ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌 . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😍 به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم... . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...💕 این تسبیحو به هیچ‌کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭 . (همسر شهید امین کریمی چنبلو) ❣ 💜 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
"✍حميد گفت:راستی يه چيزایی اومده خانما زير چادرشان سر میكنن،جلوش بسته ست وتا روی بازوها رو ميگيره ....فاطمه گفت: مقنعه رو ميگی ؟ حميد دستاشو كه با حرارت تو فضا حركت ميكردن پايين انداخت و اومد كنارش نشست گفت: نميدونم، اسمش چيه، ولی چيز خوبيه چون بچه بغل ميگيری راحتتری ... از اون موقع با چادر مقنعه پوشيدم و هيچ وقت در نياووردم برام جالب بود و لذت بخش كه به ريزترين كارهای من دقت ميکنه...🥹❤️‍🩹 به لباس پوشيدنم كتاب خواندنم غذا خوردنم ... ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124