eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم 😊😊 مسئول ث
مارو بردن یه مدرسه من شروع کردم به داد و بیداد که منو چرا آوردید اینجا من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه 😡😡😡😣😣 آقای حسینی : خانم معروفی خواهرمن چه خبرتونه ؟ چه مشکلی پیش اومده خواهرمن ؟ -جناب اخوی ببین من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم 😡😡😡 آقای حسینی : خواهرمن شما مهمون شهدا هستید به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن -شهید 😂😂😂😂 جدیدا اسم مرده شده شهید 😂😂😂 مسخره کردید خودتونو به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت : از حرفاتون پشیمون میشید به زودی 😭😭 اونشب ما ۱۵نفر باهم رفتیم تو یه کلاس 😞😞 بازم غرق گناه بودیم غافل از اینکه فردا چه خواهدشد اتفاقی که کل زندگی ما ۱۵نفر تغییر میده فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت ...... .. نویسنده: بانو.....ش    🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌺خاطرات ازدواج همسر شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی (آخرین قسمت ) 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸خبر رو که شنیدم ، بال بال میزدم پیکرش را ببینم. خیلی دلم براش تنگ شده بود گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسیدی. بعد شهادتش خواب دیدم پشت سر امام زمان(عج) می رفت و از اینکه کنار امام حسین(ع) بود خیلی خوشحال بود و می گفت من زنده ام، فکر نکنید من مرده ام. هیچ وقت ناشکری نکنید. هر مشکلی داشتید من براتون حل میکنم. سفارش کرد که میخوام بچه ها رو زینب وار بزرگ کنی. 🌸یه بار ریحانه تب کرد. یک هفته تمام تب کرده بود و خوب نمیشد. بیمارستان بردم و دارو دارم ولی خوب نشد. نگران بودم تشنج نکند. نمی دونستم باید چکار کنم. عبدالمهدی قبل تر به من گفته بود هر وقت کمک خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا کن. 🌸توسل کردم و زیارت عاشورا خوندم و به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنج شنبه است. میدونم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدی بگوید که اگه برای دخترش اتفاقی بیفتد نگه من نتونستم از بچه اش نگهداری کنم. اینا امانتن. 🌸رفتم بالای سر ریحانه یهو بوی عطری تو خونه پیچید. عطری که هر لحظه زیادتر میشد. بخدا قسم صدای عبدالمهدی را شنیدم. گفت همسرم بخواب من بالای سر ریحانه هستم. خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم ریحانه تبش پایین اومده و از من آب میخواد. به حق فرموده اند شهدا عند ربهم یرزقونند. بعد از اون شب تا مدت ها هر کسی وارد خونمون میشد متوجه بوی عطر میشد. لباس ریحانه بوی این عطر را گرفته بود. به نیت شادی روح
🔰 قبل از اینکه عقد کنه ، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن 🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت ، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم... روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج اقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم 🔰 امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم ، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج اقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان (عج) کنیم گفت چه درخواستی؟ گفتم بیا بریم حیاط ، زیر آسمون خدا ، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم ، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم ، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست ، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن ، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم 🌀 حاج اقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره ، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان (عج) برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد ، و آورد خونه حالا هم قدم شما روی چشم ما شما مهمان خدا هستین ، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین ، اسباب کشی کنین و ساکن بشین ✳️ هادی نگاهی به اقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟ شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟ شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟ 🔰 حاج اقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟ شما بیا ساکن بشو هرقدر دلت خواست پول پیش بده ، هرقدر هم دوست داشتی اجاره اصلا نده مهم نیست ولی من میدونم اشتباه نکردم ، می دونم انتخاب بد نکردم ، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عج) خواستیم ........ : ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
نماز ۹_1.mp3
19.02M
📿 ▫️ ) ▫️نماز چگونه نجات می دهد؟ ✍برای تمام مشکلات به نماز متوسّل بشویم 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124