مسلم غریب وحیران در کوچه های کوفه می گردد
چقدر روضه مسلم به روزگار ما شبیه تر هست
ناگه رسید در خونه یه بانوی سالخورده
در زد
گفت اقا چی می خواهی ،گفت مادر جان کاسه ای اب به من بده
اب را خورد
باز اون بانو اومد و دید هنوز این حوان نرفته و به دیوار تکیه داده
هی می اومد بیرون در را نکاه می کرد
منتظر پسرش بود این پیر زن
پرسید پسرم چرا به خانه نمی ری
گفت مادر جان من اینحا غریبم
خودش را معرفی کرد
این بانوی محترم. با احترام مسلم را به خانه اورد
پسر نااهلش از اومدن مسلم به خانه با خبر شد و .......واویلا
صبح هنگام بود که خانه را اتیش زدن مسلم بیرون اومد مبارزه کرد
مسلم به فکر خودش نیست
فقط فکر امام حسین هست
فکر اصغرش هست
فکر زینب هست