شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
اصابت موشک امریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین به شهادت رسید.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: درست در همان دقایقی که شهید قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. باز هم آمریکاییها این بار در کشوری دیگر جوانی از ایران که در خدمت مقاومت مردم مظلوم یمن بود را به شهادت رساند. حالا در سالگرد شهادت حاج قاسم و یارانش به سراغ مادر شهید مصطفی محمدمیرزایی رفتیم تا از این شهید بشنویم که در کنار مریدش شهید سلیمانی علیه استکبار جهانی میجنگید. گفت وگوی زهرا زمانی با مادر این شهید را بخوانید:
وارد خانه مادر شهید میرزایی میشوم. قبل از شروع گفت و گو چیزی که از همه بیشتر به چشم میآید، قاب عکسهای کوچک و بزرگ مصطفی روی دیوار این خانه ساده است. مادر شهید شکستهتر از سنش نشان میدهد. شاید از همین پارسال تا الان اینقدر تغییر کرده است و شاید سختی روزگار در سالهای زندگی اش این طور به مادر رخ نشان داده… اینها به سرعت از ذهنم میگذرد، ریکوردرم را روشن میکنم و حاج خانم این طور شروع میکند:
مصطفی نظر کرده آن سید بود
خیلی جوان بودم که مصطفی به دنیا آمد؛ فرزند اول پنج ماهه باردار بودم که برای خرید روزانه رفتم بیرون. توی مسیر یک آقایی را دیدم که سر تا پا مشکی پوشیده بود، یک تسبیح دستش بود و یک شال سبز هم به کمرش بسته بود. آمد جلوی راه من و گفت: خانم بچه شما پسر است و دست راست بچه هم به عنوان نشانه یک خال دارد. اسم این پسر را مصطفی بگذار. این بچه به درجه بالایی میرسد که شما را سربلند میکند.همان روزها وقتی این موضوع را برای دور و بری هایم تعریف میکردم، میگفتند این چیزها خرافات است. حتی وقتی مصطفی با همان نشانه خال به دنیا آمد.اول مرداد ١٣۶٠…انگار همین دیروز بود. حاج خانم رو به من میگوید: دخترم تو هم میخواهی باور کن یا نکن…مختاری!
مادر شهید میرزایی رسا و گیرا صحبت میکند و سختیهای زندگی اش را این طور تعریف میکند: حاج آقا آهنگر بود. ما زندگی ساده ای داشتیم…حتی بعضی روزها دستمزد آهنگری کفایت زندگی با پنج فرزند را نمیداد.
کار مصطفی توی این سالها مأموریتهای مختلف بود اما توی خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمیکرد.فقط خبر داشتم که سوریه و عراق میرود اما نمیدانستم که توی تیم حاج قاسم است.
خودم تشویقش کردم که کار کند، مصطفی از شش سالگی کار میکرد، تابستانها بیشتر. میگفتم مامان جان پول تو جیبی خودت را دربیاور…از بامیه فروختن شروع کرد….خودم هم دنبالش میرفتم که مبادا کسی اذیتش کند و حرف نامربوطی بزند. تو مدرسه هم درسش خوب بود. ١٣سالش بود که تشویقش کردم توی بسیج مسجد سیدالشهدا ثبت نام کند. آن روزها خودم هم تو بسیج خواهران فعالیت میکردم.نوجوانی مصطفی به کار و درس و بسیج گذشت. همین کارها از مصطفی یک اوستا کار ساخته بو از تابلو سازی، خطاطی، جوشکاری و لوله کشی و بنایی. از هر کار فنی سر در میآورد. دیپلمش را که گرفت رفت سربازی. خودم تشویقش کردم که پاسدار بشود. اینقدر رفتم و آمد که مسئول مربوط به شوخی میگفت حاج خانم خودت هم بیا و پاسدار شو! علاقه به کارهای فنی باعث شد که مصطفی دوره مخابرات را هم در سپاه ببیند. از سمتی دیگر هم رفت دانشگاه و توانست فوق لیسانس آی تی را هم بگیرد.
کار مصطفی توی این سالها مأموریتهای مختلف بود اما توی خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمیکرد.فقط خبر داشتم که سوریه و عراق میرود اما نمیدانستم که توی تیم حاج قاسم است. همه اهل محل هم مصطفی را به یک کاسب باانصاف میشناختند. هر کاری از عهدهاش برمی آمد انجام میداد.محال بود کسی بهش رو بیندازد و مصطفی برایش انجام ندهد. طوری رفتار میکرد که انگار یک کارگر ساده است. بعد از شهادتش من فهمیدم که یکی از کارهای مصطفی مختل کردن و از کار انداختن سیستمهای ارتباطی تکفیریها بوده است. بعد از شهادتش مادیدیم زیر اسمش نوشتهاند: جناب سروان.یک بار ازش پرسیدم مامان جان درجهات چیه؟ با همان طبع شوخی که داشت، گفت: مامان درجه برای آبگرمکنِ. هدف مصطفی خدمت کردن بود. توی وصیت نامهاش هم به بیت المال خیلی سفارش کرده بود.
مرداد ٩٧ بود که آمد به من گفت همه برادرها و خواهرم رو دعوت کن، میخواهم از همه خداحافظی کنم. باید مدتی برای یک مأموریت به کانادا بروم. امکان دارد سه سال آنجا بمانم و شاید هم دیگر برنگردم. خودش میدانست راهی که میرود برگشتی ندارد. همه این حرفها را برای دلخوشی من میزد که دلشوره این ماموریتش را نگیرم.
به اینجای گفتوگو که میرسیم مادر شهید میرزایی بلند میشود، میرود توی اتاق انتهای سالن و با یک عکس بزرگ از شهید برمیگردد و قاب به دست میگوید: همان شب مهمانی که برادرها و خواهرش آمده بودند، این عکس را به من داد. یک عکس سه در چهار بود. گفت مامان هر وقت شهید شدم زیر
ین عکس اسمم را بنویس. بهش گفتم مامان جان این چه حرفیه می زنی، میخواهم عکس عروسیت رو بندازم.
یک هفته بعد رفتیم فرودگاه.خودش خواست که من برسانمش فرودگاه.هیچ وقت دنبالش تا فرودگاه نرفته بود. آن روز اینقدر زیبا لباس پوشیده بود که هنوز دلِ من در آن روز مانده است. یکی از آرزوهایم این است که لباسهای آن روز مصطفی به دست من برسد. لحظه خداحافظی همیشه سخت است ولی من خبرنداشتم که این آخرین باری است که مصطفی را میبینم. نمیدانستم که قرار است من توی این دنیا باشم ولی مصطفی نه! فکر میکردم من حتماً نیستم برای همین بهش گفتم: مامان جان! شاید وقتی برگردی من نباشم، ازت میخواهم که همه زحمتهایی که برای من و پدرت کشیدی حلال کنی.
حاج خانم شروع به گریه میکند و یکی دو دقیقه روضه حضرت علی اکبر را زمزمه میکند.گریه به مادر شهید میرزایی امان نمیدهد و رو به من تعریف میکند: به مصطفی گفتم: مامان؟ گفت: بله. گفتم مامان جان برگرد من دوبار دورت بگردم. دولا شدم و پای مصطفی را بوسیدم. گفت مامان این کار را نکن. مصطفی حیای به خصوصی داشت. پیشانی مصطفی را بوسیدم. بهش گفتم: مامان جان به حضرت ابوالفضل می سپرمت. انگار که این دیدار اول و آخرمان با هم بود. همه ما در این مدت یک سال و هفت ماه فکر میکردیم رفته کانادا!
مرداد ٩٧ بود که آمد به من گفت همه برادرها و خواهرم رو دعوت کن، میخواهم از همه خداحافظی کنم. باید مدتی برای یک مأموریت به کانادا بروم. امکان دارد سه سال آنجا بمانم و شاید هم دیگر برنگردم. خودش میدانست راهی که میرود برگشتی ندارد. همه این حرفها را برای دلخوشی من میزد که دلشوره این ماموریتش را نگیرم.
این قسمت گفت و گو حاج خانم دوباره با همان صدای رسا و گیرایش میگوید: به خداوندی خدا قسم که اگر کسی به شهدا عقیده نداشته باشد همه زندگی اش را باخته است. مردم فکر نکن که پسر من و بقیه شهدا یک تیر خوردند و تمام شدند. مصطفی برای دفاع از اسلام رفت. برای دفاع از ناموس رفت. مصطفی و باقی شهدا برای پول نرفتند و هر کسی این حرف را بزند در اشتباه بزرگی است. برای من تعریف کردهاند که مصطفی تو ی همان منطقهای که مأموریت رفته بود، هر ماه یک پولی تو پاکت میگذاشت و به خانوادههای بی بضاعت در حد توان خودش کمک میکرد.
مصطفی به من زنگ میزد در حد احوالپرسی با هم صحبت میکردیم. آخرین تماسش ٢٨ آبان ١٣٩٨بود. دوستان مصطفی بعد از شهادتش آمدند خانه ما و همه این تعهد و رازداری و مسئولیتش را تحسین کردند. برایم تعریف کردند که وقتی شبهای احیا میرفتم شاه عبدالعظیم، مصطفی میگفت کاش وقتی من شهید شدم من را در اینجا دفن کنند. حاج خانم میگوید: شهدا خودشان انتخاب میکنند.قبل از اینکه روی قبر یادبود را بپوشانند، از خادمهای حرم خواهش کردم که وارد قبر بشوم! وارد قبر شدم. دراز کشیدم و به مصطفی گفتم مامان جان بیا! توصیف آرامشم توی قبر مصطفی قابل بیان نیست..
روز جمعه که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم، پای تلویزیون گریه میکردم. پسر سومم آمد و خبر شهادت مصطفی را به من داد. حاج خانم میگوید وقتی فهمیدم مصطفی درست همزمان با سردار در منطقه دیگر توسط اصابت موشک امریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین به شهادت رسید. برای یک مادر واقعاً سخت است. من بیشترین عذابی که می کشم و با خودش هم درددل میکنم، می گویم مادر جان من را حلال کن برای زحمتهایی که برای ما کشیدی! از ته دل میگویم که من شرمنده مصطفی هستم. حاج خانم با گریه ادامه میدهد: مامان جان من شرمنده هستم اگر تو چشم به راه مادرت هستی! چون تو غریب هستی.
مادر شهید میرزایی رو به من میگوید: مصطفی یک قبر یادبودی در حرم سیدالکریم دارد و من پنج شنبه و جمعهها میروم آنجا و میدانم مصطفی آنجا حضور دارد. میدانم صدای من را میشنود و فقط خجالت زده مصطفی هستم چون وقتی بهشت زهرا میروم می بی نم که خیلی قبور هستند که خاک روی آنها نشسته و کسی بالای قبرشان نیامده. به مصطفی میگویم مامان جان ببخش که من قبر تو را نمیتوانم آب و جارو کنم. ببخش که تو هنوز دور از وطن هستی. ببخش که اینقدر غریب هستی. بخش که این قدر مظلوم هستی. مصطفی جان مادرت را ببخش.
به پایان این گفت و گو رسیدهام که مادر شهید میرزایی میگوید: ما ملت ایران تا وقتی نفسی داریم پشت ولایت فقیه را خالی نمیکنیم.من هنوز سعادت نداشتم که رهبر را ببینم، همه خانواده شهدا به دیدار آقا رفتند جز شهید من…این را هم از غریبی مصطفی می دانم. الان هم نمیدانم به چه کسی بگویم که من هم دل دارم و دوست دارم رهبر را ببینم….
هیچی از مصطفی برام نیاوردند
حتی یک انگشتر _نه بدنی نه
پیکری و نه انگشتری _فقط یک
یادبود در حرم حضرت عبدالعطیم
حسنی براش درست کردند😭
مادری از عرش-6.mp3
13.04M
#مادری_از_عرش ۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
〰 این یک قانون ثابت شده است ؛
خودمانیترها، در سختترین کارها، و سنگینترین دردها، کنار ما هستند!
✓ این قانون، در آسمان نیز، صدق میکند!
خودمانیها، کنار اهل بیت علیهمالسلام میایستند، و در تدبیر عالم، یاریشان میدهند!
➖ خودمانیترها با آسمان ، چه کسانی هستند؟
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 به مناسبت اولین سالروز ارتحال عالم با بصیرت آیت الله مصباح یزدی رحمه الله علیه
☝🏼☝🏼این قطعه تصویری بسیار عالی جواب بسیاری از ناسزاها به نظام مقدس جمهوری اسلامی است.
*#بصیرت
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
YEKNET_IR_shoor_salgard_haj_ghasem_fatemie_99_10_12_narimani.mp3
4.33M
🔳 #ایام_فاطمیه
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
⏯ #شور #حماسی
🍃خیال دشمن بود که کشته شد سردار
🍃یه سال گذشت اما تو زنده تری انگار
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
*یک هدیه جالب...!*
*یکی از فرماندهان روسی به حاج قاسم خیلی علاقهمند شده بود. هر بار سری به مقر میزد و میدید سردار سلیمانی نیست* ، *ناراحت میشد. به بچهها سپرده بود هر وقت ژنرال سلیمانی آمد، او را باخبر کنند یا به سردار بگویند که او سراغش را گرفته است* .
*یک بار که حاج قاسم آمد، به سردار گفتیم، فلانی جویای احوالت بوده و اصرار داشته شما را ملاقات کند* .
*اول حاجی چندان جدی نگرفت* . *اما وقتی از اصرار او برای ملاقات شنید، گفت برویم لاذقیه به دیدارش. او در لاذقیه سوریه مستقر بود. سردار سلیمانی گفت که چون سوغاتی برایش نیاوردم، نمیشود دست خالی برویم. از بچهها پرسید که چند فرزند دارد. بعد، هدیهای برای خانوادهاش تهیه کرد؛ شامل یک گردنبند برای خانمش و مقداری طلا برای دخترش* .
*جلسه فرمانده روسی با حاج قاسم برگزار شد و بعد از پایان جلسه حاج قاسم به بچهها گفت که من که رفتم، شما هدیه را به او بدهید* .
*جالب اینجا بود که افسر روسی، مسلمان نبود، اما وقتی حاج قاسم قرار بود به خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع میکرد* . *حاجی که خداحافظی کرد، بچهها هدیه را به افسر روسی دادند* .
*او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمیکرد حاج قاسم با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیهای بیاورد..!*
*خود افسر روسی تعریف میکرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند* :
*واقعا ژنرال سلیمانی چنین هدیهای داده است؟*
*حاج قاسم با این کار، هم خود افسر روسی و هم خانواده او را تحت تأثیر قرار داد؛ تا جایی که افسر روسی حتی به نیروهای حاج قاسم در سوریه گفته بود که میخواهم هدیهای به ژنرال سلیمانی بدهم. به نظر شما چه چیزی مناسب است و خوشحالش میکند؟*
خلاصه اصرار میکند و میگوید که او هر چه بخواهد ما میدهیم.
این اصرار به گوش حاج قاسم میرسد و سردار سلیمانی هم چون همیشه به فکر دفاع از مظلومان بود، به جای اینکه برای خودش چیزی طلب کند، برای جبهه مقاومت از افسر روسی چیزی خواست.
حاج قاسم به بچهها گفته بود، بگویید ۱۰۰۰ موشک کروز لازم داریم..!
شما این موشکها را به ما بدهید تا از شما بخریم.
افسر روسی هم در جواب درخواست حاج قاسم گفته بود که ۱۴۰ تا موشک کروز داریم که ۱۰۰ تا را به شما میدهیم و ۴۰ تا را برای خودمان نگه میداریم.
او این موشکها را که هر کدام ۷۰ هزار دلار قیمت داشت، به حاج قاسم هدیه داد و روسیه هیچ پولی بابت این موشکها دریافت نکرد.
یعنی هفت میلیون دلار. با این اقدام، نیروهای مقاومت مسلح شدند و رژیم صهیونیستی دیگر جرأت جولان دادن نداشت.
این افسر روسی که اکنون فرمانده هوافضای ارتش روسیه است،
زمانی که حاج قاسم به شهادت رسید، در کنار همسر و فرزندش با عکسی از سردار سلیمانی عکسی انداخته و آن را فرستاده بود تا از این طریق از شهادت حاج قاسم ابراز تأسف کرده باشد؛ به طوری که در زیر عکسشان نوشته بود:
«...ما هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم، اما ما را در غم خود شریک بدانید».
مصاحبه با حسن رونده
مشاور اسبق فرمانده نیروی قدس
#قهرمان
#حاج_قاسم
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔴هم اکنون، فرودگاه بغداد - محل جنایت تروریست های آمریکایی
🔹حال و هوای محل شهادت فرماندهان مقاومت
#قهرمان_من
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_محسن_حججی
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
☆از یک طرفی عاشق دیوار بقیع و
از یک طرفی عاشق ایوان حسینم
از کرببلا جاده کشیدم به مدینه
دیوانه این جاده بین الحَسنیم...♥️
#دوشنبه_های_امام_حسنی_♡
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
... و شهادت دهید 🌷
ای همه کائنات که : سردار دلسوخته ما 🌷در تب و تاب عشق به الله 🌷ذوب شد ، تا شعله های اخلاص و صفا و صدقش 🌷 دودمان استکبار بسوزاند و آغازی باشد بر پایان کفر و الحاد در این کره خاکی...
🌹صبحتون شهدایی🌹
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی با تصاویر عزاداری مردم برای سردار دلها
خبر آمد که ماه را زدند...
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق و محبت حضرت فاطمه سلام الله علیها با دلهای مردان حیدر
صفت روزگار چه کارها که نمی کند حکایت دلتنگی سردار برای پرواز در آسمان معشوق 😭😭
شهادتت مبارک سردار دلها
#به_نیت_حاج_قاسم
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روایت اشکآلود شهيد حاج قاسم سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد.
🔻در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود، یکی از برادرهای حزبالله که اهل تدین و تشرع بود و در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت «دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که «درست میشود». گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند «درست میشود» و یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند و تکان دادند و فرمودند «تمام شد». یک لحظه بعد یک هلیکوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این، زدن تانکها شروع شد.» و زدن تانکها همان نقطهی شکست رژیم در جنگ بود.
#حتما_این_کلیپ_راتا_آخرببینید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124