سلام
⭕️خبر استاندار کربلا را گذاشته بودیم
برای اربعین که ظاهرا این خبر تکذیب
شده!😒⭕️
ایشون فقط اظهار امیدواری کردن
که زودتر راه اربعین هموار بشه
خدارا چه دیدی شاید بزودی
اربعین راهی شدیم...............
آن شاء الله
🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتویک 👈این داستان⇦《 ایدههای خام 》 ـــــــــــــــــ
داستانی واقعی
قسمت 162 و 163
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتودو
👈این داستان⇦《 فروشی نیست 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار ... من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...👥
🔹شروع کرد به حرف زدن ... علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید میکرد ... بیشتر مشخص بود نگران هجمهای بود که یه عده روی من وارد کردن ... و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و میترسید که توی همین شروع کار ببرم ...⚡️
🔸غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد...
- این نیروتون چند❓ ... بدینش به ما ...😳
🔻علمیرادی خندید ...
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...😁
- ولی گفته باشمها ... مال گرفته شده پس داده نمیشود...
🔹و علمیرادی با صدای بلند خندید ...😂
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریهاش❓ ...
🔸مرتضوی چند لحظهای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمیخوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی❓...
💢پیشنهاد و حرفهایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم امسال داره دیپلم میگیره و کنکوری میشه ... نه میتونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه میتونم با اونها بیام ...😔😔
🔹بقیهاش هم قابل گفتن نبود ... معلوم بود توی ذهنش، کلی سؤال داشت ... اما فهمیدهتر از این بود که چیزی بگه ... و حریم نگفتنهای من رو نگهداشت ...👌
🔸من نمیتونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمیاومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت میکردم ... و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا میشد ...
🔻خودم هم اگه تنها میرفتم ... شیرازه زندگی از هم میپاشید ... مادرم دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو میشد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچهها رو نداشت ... و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش میاومد ... مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ میزد☎️ که ...
- زودتر برگرد ... بیشتر نمونی ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوسه
👈این داستان⇦《 آشیل 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ...
🍀- توصیه نامه است برای * ... مرتضوی گفت: تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش میکنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ...
🔹نامه توی دستم خشک شد ...
- آقای علمیرادی ...
- نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچههای خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش میکنن ... الکی کاری نمیکنه ...👌
🔸انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوششون نمیاد سر به جونت میکنن و سنگ میاندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...😳
🔻هنوز توصیه نامه توی دستم بود ... بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ...💓
💢- پس چرا واسم توصیه نوشت؟ ... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن❓ ...
🔹تکیه داد به پشتی ...
- گفتم که از بچههای قدیم جنگه ... اون موقع، بچهها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام میشد؛ مرده و زندهشون انجام میداد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمیگفت کی هستی؟ قد و قوارهات چقدره❓ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمیگذاشت ... به هر قیمتی شده، نمیگذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ...🍃
🔸مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم میایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ...
انتخاب تو هم تو همون راستاست ...👌 ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ...
🔻گفت: این بچه اخلاق بچههای اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... میفهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچههای اون موقع که مشکل رو میدیدن، میرفتن پای کار ... نمیشینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه...
🔹تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر میکردم ... انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کنندهات ... هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...😳😳
🔸از طرفی، اگر اشتباهی میکردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم میشد ... ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ...
غرق فکر بودم ...🤔🙄
- نظر شما چیه؟ ... برم یا نه❓ ...
💢و در نهایت تمام اون حرفها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...😊
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تکان دهنده از شفاعت امام حسین علیه السلام😭
#حاج_غلامرضا_سازگار🎤
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#شهید_احمدی_روشن
♦️امروز مصادف است با سالروز تولد شهید احمدی روشن.
🌷 #شهید_احمدی_روشن یکی از پایه گذاران سایت هسته ای نطنز بود.
و تاثیر بسیار زیادی بخش تامین کالاها و خرید تجهیزات هسته ای در حوزه غنی سازی در زمان تحریمها داشت.
♦️مصطفی در دی ماه 1358 بدنیا آمد .
سر اذان ظهر ، پنجشنبه 20 صفر .
🌷پدرش شناسنامه اش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد تا زودتر به مدرسه برود..
آن موقع برای گرفتن شناسنامه زیاد سخت نمیگرفتند.
شهادت و تولد مصطفی هر دو در ماه صفر بود.
♦️موقعی که #مصطفی به دنیا آمد پدرش هم وزنش خرما یا شکلات خرید و تقسیم کرد.و گفت:
( مولودی که روز پنج شنبه به دنیا بیاید خیلی مبارکه ؛ هم وزنش باید شرینی تقسیم کرد )
🌷🍃مصطفی عمویی داشت بنام محسن که شهید شد.
مصطفی به خود میبالید و عموی شهیدش شد اسطوره مصطفی.
مصطفی به خود میبالید که عمویش جز شهداست.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کسانی که دوست داشته باشند میتوانند به نیت شادی روح شهید #مصطفی_احمدی_روشن
#یک_سوره_یس
تقدیم این شهید عزیزمان کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روضه_خوان_هایی_که_دوره_گرد_اباعبدالله_شدند
🏴روضه خوانی از زمان آدم با تغییرات متفاوتی همراه بوده است امسال در سال سیاه #کرونا عادت ها تغییر کرد ولی سنت ها خیر روضه خوان ها در #محرم امسال روح تازه ای داشتند گاهی در محله های حاشیه شهر مشهد #روضه حضرت رقیه خواندند گاهی درب منزل شهیدی برای مادر شهیدش روضه ام البنین
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسلمانان_تکنوکرات
مرحوم آغاسی
روحشان شاد
خیلی زیبا گفتن
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عقب مانده دینی
🎙استاد پناهیان
پیشنهاد دانلود
#ما_ملت_امام_حسینیم
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
جوری زندگی کنیم که خدا لایکمون کنه نه بنده خدا...
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
1_409911054.mp3
4.32M
مناجات با #امام_زمان (عج)
🎵سلام زائر کوچه روبیا بپذیر
🎤منصور #ارضی
#محرم
┈•✾🍃🍃🌹🍃🍃✾•┈
🐦🌹🔚باصلوات برای سلامتی #امام_زمان (عج) همࢪاهیمون کنید•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد پناهیان
🔖هنر امام حسین علیه السلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
varagh_varagh_e_ghoran.mp3
3.47M
🎤🎤حاج محسن فرهمند
🎼به آسمانم ستاره ای نیست
به سینه ام جز شراره ای نیست
#ما_ملت_امام_حسینیم
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🎤🎤حاج محسن فرهمند 🎼به آسمانم ستاره ای نیست به سینه ام جز شراره ای نیست #ما_ملت_امام_حسینیم 🖤 ک
سلام
اول صبح شمارا به روضه
دعوت می کنیم
خیلی سوزناک هست
👆 👆
هر دانه شکر یک حسنه.mp3
8.13M
▪️ماجرای تکاندهنده جوان عراقی که با لطف امام حسین علیهالسلام به زندگی برگشت
#اقای_امینی_خواه
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
▪️ماجرای تکاندهنده جوان عراقی که با لطف امام حسین علیهالسلام به زندگی برگشت #اقای_امینی_خواه 🖤
سلام علیکم
من نمی دونم بقیه اعضا این صوت را
تا به حال گوش دادن یا نه
من تازه دانلود کردم گوش دادم
از وقتی که به این صوت گوش دادم
اشکم امان ار من گرفته...................
😭😭😭😭😭😭😭👆👆👆
شرمنده ام حسین
که هرچی محبت کردی و ندیده گرفتم
😭😭😭
شرمنده ام آقا
که در هیاهوی زندگی و چشم و هم
چشمی گم شدم😭😭
شرمنده ام ارباب
که این همه لطفت را می بینم و باز
غرق در گناه می شم 😭😭😭
این صوت را با صدای بلند بذارید
بذارید همه اهل خونه گوش کنند
جوون و پیر و بچه و بزرگ و کوچک
ای پناه دو عالم من
حسین اربابم 😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #تصویری
🔹شفا در تربت امام حسین علیه السلام
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
❇️چتررحمت_اهل_بیت علیهم السلام!
▪️ برای رسیدن به رحمت و رحمان (الهی)، اگر با اهلبیت علیهمالسلام حرکت کنیم، زودتر به نتیجه میرسیم.
▪️ باید خودمان را زیر چتر آنها قرار دهیم؛ زیرا ریزش رحمت، آنجا زیاد است.
▪️ دل هر کسی در هر مقطع زمانی، متمایل به یک یا دو یا سه تن از اهلبیت علیهمالسلام است.
▪️ توسّل به حضرت🌹زهرا سلاماللهعلیها طهارت زیاد و پاکی فکر میخواهد.
▪️ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام همهی افراد را زیر چتر وسیع خود جمع کردهاند. آن حضرت، همه را راه میدهند. این از آثار شهادت حضرت است که دل مؤمن، با شنیدن اسم حضرت سیدالشهدا😍علیهالسلام تکان میخورد.
⬅️حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوسه 👈این داستان⇦《 آشیل 》 ــــــــــــــــــــــــ
داستانی واقعی
قسمت 164 و 165
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوچهار
👈این داستان⇦《 جامانده 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ...
- حق نداری بری ...😔
🔹کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
🔸حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو میبریدن ...
🔻این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمیاومد ... توی هیئت ... اشک میریختم و ظرف میشستم ... اشک میریختم و جارو میکردم ... اشک میریختم و ...😭😭
💢حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمیخوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ...😭😔
🔹هر چی به عاشورا نزدیکتر میشدیم ... حالم خرابتر میشد ...
مهدی زنگ زد☎️ ...
- فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ...
🔸دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ...
- چرا روی جیگر خونم نمک میپاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا کربلا میبودم ...😔
🔻در و دیوار داشت خفهام میکرد ... بغض و غم دنیا توی دلم💔 بود ... از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشمهام خیس از اشک ...😭
🔹- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید❓ ... اینقدر به درد بخور نیستم❓ ... به کی باید شکایت کنم❓ ... دادم رو پیش کی ببرم❓ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه❓ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...😭😭
🔻آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم میکنید ...
🔻خیلی سوخته بودم ... دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... میسوختم و گریه میکردم ... یکی کلا نمیتونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ...😔
🔹بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا میگذشت ...
🔸حرم داشت شلوغتر از شب گذشته میشد ... جمعیت داشتن وارد میشدن ... که من ...😳
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوپنج
👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خستهتر از تمام زندگیم ... مادر و بچهها لباس پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفتهای که هرگز احدی به من ندیده بود ...😳
- اتفاقی افتاده❓
حالت خوب نیست❓ ...
🔹چشم های پف کردهام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و میسوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک میزدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمیاومد ...😞
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...🍃✨
🔸سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه میمونی❓ ...
🔻نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشمهام دوید ... آقا ... من رو میخواد چه کار❓ ...
💢بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرفها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمیکرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم میخندید ...😳😳
🔹بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خستهتر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز ۹ نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفهام میکرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشمهام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ...😭😴
🔻ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ...
گوشیم زنگ زد📱 ... بیحس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ...
🔸شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمیدونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😔😭
💢چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما❓ ...
▫️و سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... حسین فاطمهام ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...😭😭😭
ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ