#خاطرات_شهدا
🔮 زیارت عاشورا
همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا 🌺 داشت.
دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند.
برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (س)...
و حاجت روا هم میشد.😍😍
کار هر روزش بود ؛
بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند.
حتی اگه خسته بود.
حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد .
شده بود تند میخوند ولی میخوند..😊
تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..❤️
و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ"..
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع)
چی بود..😭
🌹 شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
نقل_از_همسر_شهید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
Yekta-2.mp3
3.52M
خون شهدا داره اثر میکنه،
هر چی امام گفت شد هر چی
آقا میگه داره میشه...
🎧 حاج حسین یکتا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢میخوای امام رو بشناسی ؟
#امام_خمینی اینگونه بود ...
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__#امام_خمینی (ره) :
«من# پانزده_خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام می کنم.»🇮🇷🌷
⭕️ نحوه برخورد مجامع بین المللی و احزاب ایرانی در برابر کشتار مردم ‼️
#امام_زمان_عجل_الله
#امام_امت
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
💢از مرحوم حجة الاسلام اشراقی داماد امام راحل(ره) نقل شده است که:
بنده محضر امام بودم و ایشان از من پرسید اگر خداوند یک دعای از شما مستجاب کند چه از خدا می خواهی؟
عرض کردم:
علم زیاد همراه با عمل
من از امام پرسیدم شما اگر باشید از خداوند چه می خواهید؟
فرمود: عاقبت به خیری.
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
ارتباط موفق_38.mp3
11.48M
#ارتباط_موفق ۳۸
✘فقط نیاز عاطفی، شغلی، اجتماعی و ... برای شروع یک ارتباط، دلیل کافی نیست!
👈برای ورود به #ارتباط_موفق در هر زمینهای، ابتدا باید آداب ارتباط موفق را آموخت؛
- هم عوامل ارتباط موفق
- و هم موانع ارتباط موفق...
🎯 مهارتآموزی برای یک ارتباط موفق، دایرهی جذب شما را گسترش میدهد!
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#حجتالاسلام_قرائتی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖خاطرهای عجیب از آیت الله بهجت؛ ماجرای تاخیر ارتحال حضرت امام
__ فرزند آیت الله بهجت از ماجرای عجیب تاخیر ده ساله ارتحال امام خمینی و عمر دوباره ای که خداوند به امام بخشید میگوید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
✍آخرین بار که قاسم آمد مرخصی، دخترش تازه متولد شده بود.
به همین خاطر قرار گذاشته بودیم بر خلاف معمول ، ده روز در شهر بمانیم. اما یکی دو بیشتر از مرخصی نگذشته بود که قاسم زنگ خانه ی مرا زد و گفت: «مهدی! می خوام برگردم جبهه!»
گفتم: «بی خیال قاسم! تو که تازه بچهات به دنیا اومده!»
گفت: «مهدی! دخترم خیلی شیرین و دوست داشتنیه. میترسم اون قدر وابستهاش بشم که دیگه نتونم برگردم جبهه، پس بهتره کمتر بمونم.»
اصرار من فایده ای نکرد و برگشتیم جبهه. مدتی بعد از بازگشتمان به منطقه، عملیات «بیت المقدس ۴ » در منطقه «سد دربندی خان» شروع شد. چند روز بعد در پدافندی همان عملیات، روی تپه «المهدی» ، قاسم به سمت پایین تپه «المهدی» رفت تا نیروهای «گردان عمار» را به بالای تپه هدایت کند و «گردان حمزه» محور پدافندی را به «گردان» عمار تحویل بدهد.
تاخیر قاسم دلم را شور انداخته بود که از پایین تپه بی سیم زدند و گفتند قاسم هنوز نرسیده است. من و اکبر طیبی معطل نکردیم. در همان مسیری که قاسم در آن حرکت کرده بود شروع کردیم به دویدن. زیاد جلو نرفتیم که پیدایش کردیم. ترکش خمپاره خورده بود به سرش و در حالت سجده به شهادت رسیده بود.
📆امروز مصادف شده با سالروز شهادت #شهید_قاسم_یاراحمد...🌷🕊
🌼شادی روح پاک همه شهیدان
و #شهید_قاسم_یار_احمد_صلوات...🌼
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
هنگام #نماز ؛
سلاح جنگی را بر زمین میگذارند
تا سلاح #ایمان را در دست گیرند ...
#نمازسفارشیارانآسمانی...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍رفقا! شهدا ما رو انتخاب میکنند؛ نه ما شهدا رو. از بین اینهمه شهید، یکیشون مِهرش به دلت میشینه و انگار نگاهش باهات حرف میزنه. حواست باشه که حرمت این انتخاب رو نشکنی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💢 حاج حسین یکتا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله __ قسمت چهل و ششم داستان #شهیدتورجی_زاده...🌷 __ کربلای پنج ر
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت چهل و هفتم داستان
#شهیدتورجی_زاده...🌷
دو برادر
راوی:
ابراهیم شاطری پور
هیچوقت از هم جدا نمی شدند. از دوران دبیرستان با هم بودند. این اواخر صیغه اخوت هم خواندند. با هم برادر شدند. روزی نبود که یکدیگر را نبینند. همیشه کنار هم مشغول نماز می شدند. وقتی یکی زودتر بیدار می شد دیگری را برای نمازشب بیدار می کرد.
خیلی ها به رفاقت این دو حسرت می خوردند. محمد می گفت: بعد از شهید هدایت خدا رحمان را برای من فرستاد. سیدرحمان هاشمی را.
رحمان از دانشجویان گردان ما بود. همان سال 65 قبول شده بود. اما دانشگاه اصلی او جبهه بود. دانشگاهی برای آخرت.
تورجی معاون گردان شد. رحمان هم شد بی سیم چی او. البته این بهانه بود. بی سیم چی همیشه باید در کنار فرمانده باشد. می خواستند لحظه ای از هم جدا نشود.
آنها همدیگر را نصیحت می کردند. مشغول تهذیب نفس بودند.
اگر اشکالی در کار هم می دیدند تذکر می دادند. مواظب بودند معصیتی از آنها سر نزند. تا اینکه زمان فراق رسید!
مرحله اول کربلای پنج بود. قرار شد گردان به سمت کانال پرورش ماهی حرکت کنند. چند سر پل روی کانال بود. عبور از آخرین سرپل به گردان ما واگذار شده بود.
نیمه های شب بود. از لابه لای خاکریزها عبور کردیم. به نزدیکی آخرین سر پل کانال رسیدیم. کمی استراحت کردیم. برادر تورجی جلوتر از بقیه بود. سیصد نفر هم پشت سر او. بلند شدیم و از کنار جاده خاکی جلو رفتیم. در سکوت کامل.
برای حمله آماده بودیم. پنجاه متر تا سنگر تیربار عراقی فاصله داشتیم. قرار شد با دستور فرماندهی همه سر پل ها با هم آزاد شود. در زیر نور منّور داخل سنگر عراقی ها را خوب نگاه کردم.
به جای تیربار پدافند چهارلوله ضد هوایی گذاشته بودند!
به کناره جاده چسبیده بودیم. برادر صادقیان از مسئولین گردان بود. رفته بود روی جاده. او ازبچه های قدیمی لشگر بود. وضعیت را بررسی می کرد. ایشان یک دستش را در عملیات قبلی تقدیم کرده بود. عراقی ها هر از چند گاه رگباری را به سمت مقابل می گرفتند.
یکدفعه رگباری به سمت ما بسته شد. گلولهای درست به گردن برادر صادقیان اصابت کرد. اوروی زمین افتاد. همان لحظه منّور شلیک شد. هیچ کاری نمی شد کرد. اگر دشمن بفهمد که چه خبر است همه تلاشها از بین می رود.
این را برادر صادقیان هم می دانست. با دست جلوی دهان خود را گرفته بود. پاهایش را به زمین می کشید. او در مقابل ما دست و پا می زد. صحنه دلخراشی بود. لحظاتی بعد دستور حمله صادر شد. چندین گلوله آرپی جی به سنگر دشمن شلیک شد. اما سنگر بتونی بود. شلیکها فایده ای نداشت.
بچه هایی که جلو بودند با هم به طرف سنگر دویدند. فاصله کم بود. سنگر پدافند سریع تصرف شد. اما با شلیک پدافند حدود سی نفر از بچه ها از جمله رحمان هاشمی روی زمین افتادند!
محمد تورجی سریع بچه ها را جلو برد. بقیه سنگرها یکی پس از دیگری تصرف شد. ما به کنار جاده رسیدیم. هدف از حمله تصرف پل ها و رسیدن به این جاده بود.
هوا روشن شده بود. شهدا و مجروحین را به عقب منتقل کردیم. سیدرحمان هاشمی در میان شهدا بود. ساعتی دیگر باید منتظر پاتک وسیع عراقی ها باشیم. این را همه می دانستند.
برادر صادقی فرمانده گردان نیروها را آرایش داد. سنگرهای جدا از هم در پشت جاده ایجاد کرد. بعد هم تعداد کمی نیروی ورزیده با تجهیزات کافی به آنجا فرستاد. بقیه نیروها را هم به سنگرهای عقب فرستاد. این کار او نشان از تجربه اش داشت.
عراقی ها پاتک سنگینی انجام دادند ولی با لطف خدا بی اثر بود. با کمترین تلفات جلوی حمله آنها گرفته شد. ساعتی بعد منطقه آرام شد. تورجی را دیدم. با چهره ای گرفته و عصبانی این طرف و آن طرف می دوید. تا من را دید گفت: رحمان رو ندیدی!
حقیقت را نگفتم. فقط گفتم: می دونم مجروح شده.
رنگش پریده بود. بالاخره رفت عقب. در کنار سنگر پدافند پیکر بی جان رحمان را دید. رحمان با آن چهره معصومانه اش. گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود.
آن روز را فراموش نمی کنم. تورجی داد می زد. گریه می کرد و رحمان را صدا می کرد. می گفت: بی انصاف مگه قرار نبود ما با هم بریم! مگه ...
تا چند روز حال محمد همینطور بود. هر وقت کاری نبود می رفت یک گوشه و بلندبلند در فراق رحمان گریه می کرد. این گریه ها تا یک هفته ادامه داشت. تا اینکه یک روز دیدیم محمد خوشحال و بانشاط است. یکی از بچه ها رفت و از او سؤال کرد.
او هم گفت: دیشب خواب رحمان را دیدم. یقه اش را گرفتم وگفتم: مگه قرار نبود ما با هم بریم! پس چرا...
رحمان هم دستان من را رها کرد و گفت: محمد رفاقتهای این طرف با دنیا فرق داره! تو باید بیشتر تلاش کنی!
برادر تورجی تا همین جای خواب را تعریف کرد. اما باید چیزهای دیگری هم گفته باشد. چرا که او بی دلیل اینقدر خوشحال نبود.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124