.
حداقل شما اگر حرفی دارید اینجا بزنید 👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/17086355590580
.
🔴معاون اول پزشکیان خبر از قطع گاز در زمستان داد!
🔹محمدرضا عارف معاون اول پزشکیان در اظهارنظری گفته که از الان مشخص است که زمستان با ناترازی گاز روبهرو خواهیم شد. بعد از آن هم در تابستان ناترازی برق خواهیم داشت.
🔹این در حالی است که دولت سیزدهم در همان شهریور ۱۴۰۰ برنامههای متنوعی برای عدم تکرار قطعی گاز در دولت حسن روحانی را اجرا کرد و با احیای سواپ گاز با ترکمنستان، مانع از تکرار تجربه تلخ قطع گاز در زمستان ۱۳۹۹ شد.
🔹اما دولتمردان چهاردهم از هماکنون سیگنالهای قطع گاز و برق به مردم میدهند؛ آن هم در حالی که با اقدامات دولت سیزدهم در سه سال گذشته هیچگاه در زمستان مشترکان خانگی با کمبود گاز مواجه نشد./اقتصاد ۱۲۰
#فتنه
#نارضایتی_مردم
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔴معاون اول پزشکیان خبر از قطع گاز در زمستان داد! 🔹محمدرضا عارف معاون اول پزشکیان در اظهارنظری گفته
.
بفرما تحویل بگیرید
البته این خوبش هست
روزهای بدتری در انتظارمون هست
و من کماکان میگم این دولت به ۴ سال نمیکشه
چه خوشتون بیاد چه نیاد
و این حرفمون بماند به یادگار .....
.
ب نوامیستون بگید عکس خودشون (حتی محجبه) رو پروفایلشون نزارن (چ پیام رسانی داخلی چ خارجی)
جدیدا با هوش مصنوعی حتی تا ساخت فیلم مستهجن هم پیش میرن با یک عکس!
خلاصه وظیفه بود بگم
.
.
خب ببخشید دوباره مزاحمتون شدیم
بهترین ها نصیبتون
التماس دعای فرج
.
استاد میرزامحمدی ربیع.mp3
7.27M
🔰 استاد میرزامحمدی
#محسنیه !
بحثهای تخصصی تاریخ تعصببردار نیست!
اقامه عزا دلیل می خواهد!
#ربيعالاول #روشنگری
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔰 استاد میرزامحمدی #محسنیه ! بحثهای تخصصی تاریخ تعصببردار نیست! اقامه عزا دلیل می خواهد! #ربي
.
هرچند یکم گذشته
ولی حتما گوش کنید
واسه داشتن اطلاعاتمون هم که شده گوش کنید این صوت رو
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت سی و سوم ▫️گوشۀ چادرم در یک دستش مانده بود؛از شدت وحشت انتقامش،قدرت هر
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سی و چهارم
▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعلهها به دامن من افتاده بود که چشمانم با بیقراری میان دود و آتش میگشت.
▪️هرچه به معرکه نزدیکتر میشدیم، تپش قلبم بیشتر میشد و دیگر به درستی نمیشنیدم پدر و مادرم چه میگویند که همه از انفجار مهیبی که به فاصلۀ کمی از ماشین رخ داده بود، وحشت کرده بودند.
▫️تاریکی وهمانگیز و آتشی که به جان دو اتومبیل افتاده و انسانهایی که در برابر چشمانمان در آتش میسوختند و از هیچکس کاری برنمیآمد.
▪️در این ساعت از شب، جادۀ فرودگاه نسبتاً خلوت بود و همان چند ماشینی که در مسیر تردد میکردند، کنار اتوبان ایستاده بودند و عامر هم ماشین را متوقف کرد.
▫️رنگ از صورت مادرم پریده بود و نورالهدی مضطرب پرسید: «یعنی این دو تا ماشین با هم منفجر شدن؟» و پدرم آیه را خوانده بود که سراسیمه در را گشود و همانطور که به آسمان نگاه میکرد، حدس زد: «احتمالاً با هواپیما زدن!»
▪️اما هیچ هواپیمایی در آسمان پیدا نبود و نورالهدی قلبش برای مقاومت میلرزید: «نکنه آمریکا دوباره نیروهای مقاومت رو زده باشه!»
▫️در ابتدای همین هفته آمریکا یکی از پایگاههای حشدالشعبی در مرز عراق و سوریه را بمباران کرده و دهها نفر از نیروهای مقاومت شهید شده بودند.
▪️در طول این چند روز هم در اعتراض به این تجاوزگری، مقابل سفارت آمریکا تظاهرات میشد؛ ترامپ تهدید کرده بود پاسخ میدهد و نورالهدی دلواپس انتقام از نیروهای مقاومت بود.
▫️شدت آتش به حدی بود که حجم دود و بوی سوختگی فضا را پُر کرده و نمیفهمیدم چرا حرارت این شعلهها اینطور جگرم را میسوزاند.
▪️تاریکی شب و سرخی آتش و آسمان کبود از دود، منظرهای فراتر از مظلومیت آفریده و غربت عجیبی داشت؛ احساس میکردم سرنشینان این ماشینها هم درست شبیه دل من در آتش سوختهاند که روی چشمانم را پردهای از اشک پوشاند و از ترس مردی که محرمِ دل من نبود، حتی اشکم را پنهان کردم.
▫️میدانستم عامر از گروههای مقاومت عراق و هرچیزی که به ایران ارتباط داشته باشد، متنفر است و نمیخواست در شب دامادیاش بیش از این شاهد صحنه باشد که رو به پدرم صدا رساند: «سوار شید بریم.»
▪️انگار دل پدرم هم کنار شعلهها جا مانده باشد، مردد سوار شد و با گلویی که از غیرت پُر شده بود، نجوا کرد: «آمریکاییها کِی دست از سر این کشور برمیدارن؟»
▫️نیم نگاهی به عامر کردم و دیدم وسوسه شده تا پاسخی به پدرم بدهد و شاید نمیخواست امشبش خراب شود که به جای پاسخ، صدای موزیک را بلند کرد.
▪️همه در بهت جانهایی که در برابرمان از دست رفته بود، در خود فرو رفته و عامر انگار در این عالَم نبود که با ترانه همخوانی میکرد و برای من عشوه میریخت تا حالم را بیشتر به هم بزند.
▫️پدر و مادرم حیا میکردند حرفی بزنند و نوالهدی میدانست امشب دل چند خانواده داغدار شده که با لحن تندی توبیخش کرد: «آهنگ رو خاموش کن!»
▪️اما عامر مثل یک دیوانۀ تمام عیار یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر بشکن میزد و به گمانم از شهادت نیروهای مقاومت، شادی امشب برایش صدچندان شده بود که رو به خواهرش به تلخی طعنه زد: «به من چه؟ امشب عروسی منه، میخوام خوش باشم!»
▫️وقاحتش به حدی بود که تا رسیدن به فرودگاه کسی در پاسخش حرفی نزد و من میدانستم از امشب این زندگی، زندان و شوهرم، شکنجهگر من خواهد بود که در دلم آرزوی مرگ میکردم.
▪️نه اشکی از چشمانم میچکید، نه لبهایم برای زدن حرفی تکان میخوردند و پا به پای عامر به سمت سالن فرودگاه میرفتم.
▫️مطمئن نبودم حقیقت را گفته باشد و نمیدانستم چه زمانی به عراق برمیگردم که با دلی غرق خون، با نورالهدی و پدر و مادرم وداع کردم و از هم جدا شدیم تا من بمانم و این عاشق دیوانه.
▪️ساعتی از زمان پروازمان گذشته و ظاهراً همچنان این پرواز تأخیر داشت.
▫️در سالن فرودگاه، منتظر اعلام سوار شدن به هواپیما، کنار هم نشسته بودیم و از هر نامحرمی برایم غریبهتر بود که نگاهم را به سمت دیگر سالن گرفته بودم و او یک نفس زیر گوشم میخواند.
▪️از نغمههای عاشقانه گرفته تا وعدههای پر رنگ و لعاب و سرانجام از اینهمه بیتوجهیام کلافه شد که با آرنج به پهلویم کوبید و تشر زد: «من شوهرتم! چرا نگام نمیکنی؟»
▫️از اینکه دستش به تنم خورده بود، گُر گرفتم و از همین واژۀ «شوهر» حالم به هم خورد که از کنارش برخاستم و او بیمحابا صدایش را بلند کرد: «از اینجا تکون نمیخوری!»
▪️هنوز چند ساعت از عقدمان نگذشته، روی وحشیاش را نشانم داد و من نمیخواستم از همین ابتدا کنیزش باشم که بیاعتنا به عصبانیتش به راه افتادم.
▫️صدای گامهای بلندش را میشنیدم که از پشت سر نزدیکم میشد و بلافاصله با قدرت مچ دستم را گرفت...
📖 ادامه دارد...
🚨شیخ موسی الخلف یکی از روحانیون اهل سنت #لبنان که روز گذشته در حال اهدای خون به مجروحان حمله تروریستی رژیم صهیونیستی #پیجر
❌شیخ الخلف نوشت:
روح و خون ما فدای مقاومت اسلامی و حزب الله و سید حسن نصرالله #هفته_وحدت
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
✍هر شهید
کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا،
تشنهی خون اوست و زمان،
انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛
و آنگاه خونِ شهید،
جاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود..!
روحش را از آن، به سفری خواهد برد که
برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
#شهید_سیدـمرتضی_آوینی...🌷🕊
#کربلا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124