۲۷ تیر ۱۳۹۹
💔🌱
من حرم لازمم
دلم تنگ است...
روزگارم ببین بهم خورده...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۷ تیر ۱۳۹۹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 😔دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
🍃خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
👤عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💔اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم : «حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
🌾نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
۲۷ تیر ۱۳۹۹
🦋🌱
سلام مرا به رهبرم #امام_خامنه_ای برسانید و به ایشان بگویید از ایشان شرمنده ام چون یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدیم نمایم.
#وصیت_نامه
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۷ تیر ۱۳۹۹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 🍃خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر ب
چون قسمت کوتاهی گذاشتم، شب هم قسمت دیگه ای تقدیم میکنم.☕️🍪
۲۷ تیر ۱۳۹۹
❤️🍃
#امام_خامنه_ای :
من بدون تعارف، نشستن پهلوی والدین شهدا و روی فرش آنها و زیر سقف آنها را برای خود سعادت میدانم...
ما از شماها کسب روحیه و معنویت میکنیم.
مادر و پدر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❣
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۷ تیر ۱۳۹۹
🦋
نگاهِ پنجره
رو به انتظارِ کوچه
نیمه باز...
و عابری که
بی صدا
از خیالِ کوچه رد شده...
و ماهِ پشتِ ابر...
رازِ سر به مُهرِ آسمان!
و پیچکِ درد...
تاب خورده
پایِ دیوارِ کوتاهِ صبر!
نگارِ من!
آسمانی بی ماه...
کوچه ای بی عابر...
و پنجره ای مات شده....
به التماس می گویند برگرد!...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❣
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۷ تیر ۱۳۹۹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 🍃خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر ب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💔برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
😓در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
🗣عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم : «نرجس! حیدر با تو کار داره.»
😍شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد : «چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم : «نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت : «فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💔اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم : «فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد : «امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
✨خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
⛅️تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
۲۷ تیر ۱۳۹۹
۲۸ تیر ۱۳۹۹
🍎🍃
اصلاً همه اتفاقها در همین کلمه حسین است.
همزمان که تو را بیقرار میکند آرام میکند.
همزمان که تو را آرام میکند بیقرار میکند...
سلام! آرامِ دلها ...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۸ تیر ۱۳۹۹
🍎🍃
و فقط کافی است خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد، شهید خواهد شد…
دل اگر لایق شد سر را می ستانند…
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❣
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
۲۸ تیر ۱۳۹۹
❤️🍃
⛔️نه طبق عادت دوستت دارم نه به حکم سنت،
😌همه چیز بنا بر فطرت است، #خوب ها💞دوست داشتنی اند...
❣ #حضرت_دلبر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
۲۸ تیر ۱۳۹۹