📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_132
« همسر »
خانه مامان بودیم و حالم بد شد چیزی توی دلم می لرزید زیرورو می شد. انگار اکسیژن هوا کم شده بود از دل شوره نفس نفس میزدم بعد از مغرب حواسم به گوشی بود خودم زنگ زدم به آقا جواد جواب نداد. براش پیام گذاشتم که من بیدارم حتی اگر دیر وقت هم شد زنگ بزن من نگرانم.
تا سحر، مثل کسی که تب دار است به خودم پیچیدم نشستم دراز کشیدم راه رفتم.
سحری همین طور دست نخورده ماند توی سفره دوباره زنگ زدم جواب نداد گفتم شاید گوشی پیشش نبوده زنگ میزند ، صبح زنگ میزند صبح تا ظهر هر چند دقیقه یک بار زنگ زدم فقط بوق آزاد بود .
گریه کردم دست به دامان حضرت زینب (س) شدم . خانم دارم میمیرم شما به دلش بیندازید به من زنگ بزند فقط سلامش را بشنوم اگر گوشی خودش پیشش نیست با یک گوشی دیگر زنگ بزند. خانم شما را به عزیزتان قسم بهش کمک کنید به من زنگ بزند.
ظهر مامان گفت برویم نماز جماعت؟ گفتم نه خانه کار دارم چیزی از دل شوره هایم نگفتم برای چه باید میگفتم؟ طوری نشده بود. یک روز گذشته بود و زنگ نزده بود آدم که برای چنین مسائل کوچکی بقیه را آشوب نمی کند جنگ است دیگر هی از این طرف میروند آن طرف گوشی اش پیشش نیست اصلاً داشته میدویده از دستش افتاده شب زنگ میزند؛ ولی میمانم خانه تا زنگ بزند بعد دوباره گریه کردم خانم شما را به خدا مراقب جوادم باشید .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
|شهید مدافع حرم جواد محمدی|
#بسم_الله ⚫️ مولا امام صادق (ص) می فرمایند : نَفَس کسى کـــــــــه بخاطر مظلومیّت ما اندوهگین شود
🌱آیتالله بهجت: تار مویی از محبت اهلبیت برای نجات کافیست.
#محرم
ابا عبدالله
گره های کور را
باز می کند
وقتی همه جا
رانده شدی
ابا عبدالله راهت میدهد💔
#محرم
#امام_حسین
enc_17140904366438793649501.mp3
3.03M
دلم برات تنگ شده حسین 😭
#بسم_الله
#امام_حسین
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
محرم پارسال.. 💔
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز
#محرم
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی سیدالشهدا فقط امام خوبا نیست...
حسین جان خودت پاکمون کن خاکمون کن
#محرم
#امام_حسین
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_133
« خاله »
توی این چند روزی که رفته بود هم خودم بهش پیام میدادم هم هرجا مادرش را میدیدم سراغش را میگرفتم ، شبی که فردایش جواد شهید شد حال خوبی نداشتم به پسرم گفتم نمیدانم چرا این قدر دلم برای جواد شور میزند گفت نگران نباش و رفت طبقه بالا خانه خودش .
ساعت ۱۲:۳۰ بود که دیدم از توی راه پله صدایش می آید ، در را که باز کرد گفت پسر خواهرت است با ایمو باهاش تماس تصویری گرفته بود ، گفت خاله ات دلش برایت تنگ شده . صدای جواد را شنیدم که
گفت برو گوشی را بهش بده .
گوشی را که گرفتم تصویرش روشن و تاریک میشد نفس نفس میزد معلوم بود که دارد می دود بهش گفتم خاله چرا یک جایی نمی ایستی؟ سر به سرم میگذاشت و میگفت خاله داعشی ها دنبالم هستند.
الان است که من را بگیرند. اولش فکر کردم راست میگوید؛ چون خیلی صدای تیر می آمد گفتم خاله تو را به خدا گوشی را قطع کن و برو یک جای امن ، دیگر دلم آرام شد همین که دیدمت برایم کافی است
بعد دیدم دارد میخندد میگفت خاله از اردوگاه آمده ام بیرون؛ چون اگر ببیند با ایران تماس گرفته ام گوشی را ازم میگیرند؛ ولی نترس مشکلی پیش نمی آید.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii