eitaa logo
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
2.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
33 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Jim_mim313
مشاهده در ایتا
دانلود
32.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[چقدر زخمِ نبودت عمیق و جان‌فرساست کجاست داغ تو را التیام فرمانده ...؟! ] 📸 • از کاروان دو هزار نفری دختران حاج قاسم در مزار سرباز وطن 🍃 ♥️ 🌿 ✨ تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
[چقدر زخمِ نبودت عمیق و جان‌فرساست کجاست داغ تو را التیام فرمانده ...؟! ] #گزارش_تصویری📸 • از کاروا
در اقدامی بسیار زیبا و قابل تحسین ۲۰۰۰ نفر از دختران اصفهان به زیارت مزار سردار دلها حاج قاسم سلیمانی مشرف شدند... . +واقعا یه نفر چطور میتونه زندگی کنه که ۲۰۰۰نفر به عشق زیارت مزارش از اصفهان به کرمان برن و نزدیک ۲۴ میلیون نفر تشییع ش کنند . گفتنیه این مردم اصلا از نزدیک حاج قاسم رو ندیده بودند:)
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «برادر» دویست سیصد متری عقب رفتم تا رسیدم به بهیار . کمی بعد ، با یکی دو تا زخمی دیگر من را بردند بهداری . تا رسیدم بهداری ، دیدم جواد قهقه زد که دکتر ، بدو بیا داداشم هم آمد . یعنی توی همین یک ساعت ، این قدر با دکتر رفیق شده بود که انگار چند سال است با هم رفیق اند . دکتر ها به من سرم زدند و بیهوش شدم . وقتی به هوش آمدم ، دیدم جواد نیست . بقیه برایم تعریف کردند که با دکتر ها جر و بحث کرده است . آن ها می خواسته اند بفرستندش دمشق که بعد هم اعزام بشود ایران ، اما جواد قبول نکرده بود . گفته بود برادرم و رفیقم اینجا زخمی اند . من رهایشان نمی کنم بروم . ماموریتم هم تمام نشده . بقیه رفقای توی خط و در مملکت غریب تنها هستند . من از اینجا یک قدم عقب تر نمی روم . بعد هم راضی شان کرده بود که من روزی یک بار می آیم اینجا که شما پانسمانم را عوض کنید یا بخیه ها را بررسی کنید . هر قرصی یا کپسولی هم بگویید ، می خورم . بعد هم یک موتور جور کرده بود با یک عصای چوبی . با همین ها توی خط تاب می خورد . حتی نگذاشت ما را هم بفرستند عقب . یک روز یک ماشین جور کرد . آمد و ما را از بهداری برد که نفرستند دمشق یا ایران . در خط دوم ماندیم توی قرارگاه مرکزی مان . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
#بسم_الله امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «نفس المهموم لظلمنا تسبیح.» نفس کشیدن غم‌زدگان در مصائب ما
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ... منطق همه سختی ها و ابتلائات همین است [چه فردی و چه اجتماعی] او میخواهد مجاهدین و صابرین رابشناسد مجاهد و صابر ....
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» همان روز ها ، جنازه شهید سجاد مرادی را آوردند که از هم رزم های جواد بود . شب چهلم شهید حسینی بود و ما رفته بودیم مزارش . دلم به شور افتاد . نگاه که کردم ، دیدم حاجی نیست . زنگ زدم به گوشی اش . گفت من رفته ام درچه ‌. گفتم برای چی؟ گفت یکی از بچه های سوریه زخمی شده و برگشته . آمده ام سراغ بچه ها را ازش بگیرم . فکر کردم حاجی دروغ می گوید ‌. شاید برای بچه ها اتفاقی افتاده ؛ اما جواد که تازه زنگ زده . راستی چرا جواد ساعت ۳ نیمه شب زنگ زد و احوالم را پرسید ؟ میان همین نگرانی ها دخترم زنگ زد که بچه اش حالش خوب نیست و او را برده اند بیمارستان . رفتیم بهشان سر زدیم . چند روز حواسم رفت پیش نوه کوچکمان که توی بیمارستان بستری شده بود . بچه چهار روز توی بیمارستان ماند تا دکتر ها اجازه ترخیصش را دادند . توی همان روز ها هم جواد بیشتر زنگ می زد . می دانستم گوشی اش را نبرده . باید می آمدند پادگانشان و از آنجا زنگ می زدند . جواد صبح و عصر زنگ می زد که ننه ، به شایعات گوش ندهی ، من و سجاد هر دویمان خوبیم . می پرسیدم چه شایعه ای؟ می گفت هر شایعه ای . اینجا زود شایعه درست می کنند . پرسیدم حالا چطوری میتوانی این قدر زیاد تماس بگیری؟ گفت هیچی ، من توی تدارکاتم . مرتب می آیم عقب جبهه و از اینجا تلفن می زنم . از اینکه خیلی با آرامش حرف می زد ، مطمئن شدم که برای هیچ کدامشان اتفاقی نیفتاده . البته حس کرده بودم که یک خبر هایی شده ‌. چیز های مشکوکی را توی رفتار اطرافیانم مثل حاجی می دیدم ؛ اما خیلی کنجکاوی نمی کردم . می ترسیدم اگر بشنوم زخمی شده اند ، دلم بلرزد و اصرار کنم بچه ها زود تر برگردند . ولی عروس دوممان همان روز ها رفته بود مسجد . خبر شهادت شهید مرادی که پخش شده بود ، توی شهر گفته بودند سجاد شهید شده . عده ای فکر کرده بودند منظورشان سجاد محمدی است . یک نفر توی مسجد زده بود سر شانه عروسم که احوال همسر شهید؟ عروسم عصبانی شده بود که این حرف ها چیست ؟ سجاد مرادی شهید شده ، نه شوهر من . طرف خندیده بود که ما فکر کردیم شوهر تو شهید شده . عروسم گفته بود اگر شوهر من شهید شده بود ، من این قدر آرام نشسته بودم توی مسجد؟ برای یک لحظه خودتان را جای ما بگذارید ، بعد این قدر اذیتمان کنید . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا