شهید حسین معز غلامے³¹⁵
﷽ ﴿ #شهید_سجاد_عفتی🌿 ﴾ (ابراهیم) 🎈تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۰۴/۳۰ 🏡محل تولد: رامسر 🕊تاریخ شھا
•°.🌱♡
با #شهيد_صدرزاده و #جانباز_اميرحسين خيلی رفاقت نزديكی داشت.❤️
قرار بود با هم اعزام شوند.
زمان اعزام شان تا صبح فرودگاه بودند، اما #سجاد اعزام نشد و برگشت.
وقتی برگشت كوله پشتی اش را تا ۴۰ روز باز نكرد.
خبر شھادت #مصطفی را كه شنيد بيقراری اش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلی نخورد. چند روز بعد از چهلم #مصطفی اعزام شد.
شبی كه #آقامصطفی_صدرزاده شھيد شده بود #سجاد زنگ زد و گفت:
"دوست عزيزم رفت ديگر نمي توانم بمانم."
می گفت:
"لازم باشد مستقيم می روم از #حاجقاسم اجازه رفتن می گيرم."
آن قدر بی تاب رفتن بود كه اصرار می كرد
منزل مادرش باشيم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزدیک باشد و زود برود.
وقتی پيام هایی را كه در مدت مأموريتش داده بود، می خوانم می فهمم كه می خواسته مرا برای امروز آماده كند.
گفته بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان.📖
هرموقع بی تاب شدی آيه الكرسی بخوان.
دلت را با ياد بی بی آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام می كند.
می گفت #سنا را هم به خانم حضرت رقيه"س" سفارش كردم تا او را آرام كند.🕊💔
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
همه نگران #سنا بوديم، چون خيلی به پدرش وابسته بود.
همان شب شھادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسی كه متوجه شھادت #سجاد شد #سنا بود. شبی هم كه پيكرش را از سوريه مي آوردند #سنا با دو جيغ از خواب بيدار شد.💔😭
روزی #سجاد زنگ زد گفت:
{از حضرت رقيه"س" خواسته ام تا دل #سنا را آرام كند. }
واقعاً هم همين طور شد ...
•
°
📝دلنوشته #دخترشهید:
بابای عزیزتر از جانم
هر صبح با یادت چشم میگشاییم
وقتی
خورشید همچون دستان نوازشگرت
صورتم را بوسه باران میکند ...
و من
به خیال گرمای نفس هایت چشم میگشایم!
حالا که نیستی
چیزی جز خیال بودنت، التیام بخش لحظه های تنهاییم نیست!
تو نیستی، ولی
یادت همیشه با من است!
تو نیستی،ولی
خیالت گرمابخش لحظه های تنهاییم است!
تو نیستی، ولی!
تو نیستی ...!!!!💔
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---