ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت6⃣1⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«ویژگی ها»
راویان : دوستان شهید
مجموعه ای از صفات خوب را در خودش ایجاد کرده بود.
علی مثل تمام عارفان و عالمان عامل،راه رسيدن به خدا را رها شدن از خود می دانست و قيود مادی را مانعی بر سر راه کمال.
زمزمه همیشگی اش این جملات بود :
در زدم،گفت کیست؟
گفتمش ای دوست،دوست.
گفت اگر دوستی، از چه در این پوستی؟
دوست که در پوست نیست!
گفت: عجب عالمی است!ساغر بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست،دوست....
بیشتر لبخند بر لبانش بود.
خیلی سریع با افراد جوش میخورد و آن ها را جذب میکرد.مکروهات را انجام نميداد.
مثلا وقتی سرسفره می آمد،دستش را می شست و با نمک غذا را شروع و در میان غذا آب نميخورد.
مراقبت از چشم او فوق العاده بود.در کوچه و خیابان،سرش را پایين می انداخت و اصلا بلند نمی کرد.
وقتی منزل ما می آمد،هنگام رفتن همینطور که سرش پایين بود چقدر از مادرم تشکر میکرد.
یکی از الگو های رفتاری او برخورد با مادرش بود.ما از علی در این موضوع درس گرفتیم.
وقتی پیش مادر بود اینقدر خوش برخورد بود که تعجب میکردیم.
مادر دور سرت بگردم،چیکار میکنی،شرمنده ام کردی و...جوری برای مادرش زبان می ریخت که همه درس می گرفتند که آدم با پدرومادر چطور صحبت کند.
⬜️⬛️
در هر کاری پیش قدم بود.هروقت هزینه داشتیم کمک میکرد.
وقتی دعا میخواند در وسط می نشست و تکبر نداشت با این که مداح وقاری مسلط قرآن بود،اما مثل بقیه رفتار میکرد.
در نماز ها بیشتر پیش نماز بود،او اينقدر با سوز نماز میخواند که بیشتر رفقا گریه می کردند.
علی به تمام معصومین ارادت داشت،اما بیشتر موقع شروع روضه به حضرت زهرا(ع) و امام حسین(ع) متوسل میشد.
عجيب به حضرت زهرا(ع) ارادت داشت.
یکی از دوستاش میگفت:بعد از شهادت علی،او را در خواب دیدم.صدای مداحی آمد.
پرسیدم علی جان کجا هستی؟
گفت نمیدانم❗️
واقعا نمیدانم کجا هستم❗️
بعد مکثی کرد و گفت: هرجا حضرت زهرا(ع)باشد من هم آنجا هستم....
صداقت نهفته در صدایش، موقع مناجات صبحگاهی هنوز در گوش دوستان طنین انداز است.
زمانی که با همان لهجه شیرین آذری،از صمیم قلب،خدا را صدا می زد واز عمق وجود،شهادت را طلب میکرد.
شوخ و خنده رو بود اما طوری شوخی میکرد تا خدای نکرده کسی ناراحت نشود.
به همه محبت داشت که معنویت او را نشان میداد.
امر به معروف و نهی از منکر را با محبت انجام میداد.
طوری که انسان مقید به انجام میشد.
مثلاً یک بار دوستی با دوستش شوخی کرد.
طرف کمی ناراحت شد.
علی خیلی با محبت و مخفیانه گفت:
عزیزم،به اینجا توجه کن که وقتی این شخص در جمع ناراحت شد،بعد ها باید او را پیدا کنی و حلاليت بگیری.
⬛️⬜️
مستقیم نمی گفت که این کار خوب نیست.
تنها می گفت و جوری میگفت که طرف خُرد نشود.
بیشتر مواقع ساکت بود و ماخوذ به حیا.
تا نمی پرسیدی لب به سخن نمی گشود.
وقتی هم کلامی بر زبانش جاری بود،سخنانش،سرشار از آموزه بود و نکته های سنجیده.
اکنون او در عالم بالا سکنی گزیده و ما واماندگان از قافله عشق،در حسرت یک ديدار او.
تمام امیدمان به نگاه او و دیگر یاران شهیدمان است تا زمانی که عقده های دلمان وا و دلمان کربلایی می شود،با دست نوازش خويش،آراممان سازند.
بدان امید که روزی به جرگه و حلقه آنان بپیوندیم و این فراق پایان پذیرد.
خیلی اهل نصيحت نبود،ولی چون جذبه بسیار بالا داشت بدون اینکه نصيحت کند باعث میشد طرف مقابل تغییر کند.زیاد نصیحت نمی کرد ولی باعث شد که آن فرد منقلب شود...
به صله ارحام خیلی توجه داشت.
موقعی که از منطقه برمی گشت یکی از همسایه ها می آمد و می گفت:
مژدگونى بدین علی از جبهه برگشته،ولی شب می شد و هنوز از علی خبری نبود❗️
نگو که يکسره از جلوی راه آهن تا خونه،به تمام اقوام و دوستان سر میزد.
موقع برگشت هم همینطور بود.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
شهید حسین معزغلامی:
این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید....
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
دلـ♥️ خوشم
به شفاعتت رفیق🦋
ڪاش پیش مادرمان آبرودارےِ
منِ بےآبرو ڪنے...
#شهیدحاجحسینمعزغلامے🌹
#اللهمعجللولیڪالفرج
#شادےروحشهداصلوات
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
••🕊••
خدایا...♥️
بگیر از من!
آن چه ڪه "شهادت"
را مےگیرد از من...
این روزهــا عجیب دلم؛
به سیم خاردارهــای دنیا!
گیر ڪرده است...
#شهادتکجاییکماوردهام!
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تلنگــرانــہ✨
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند✨:↓
°•اگہ کسے در جنگ
#شهیدبشہ یڪبار شهـید شده
اما کسے اگہ
با هواےِ نفـس خودش بجنگه
#هرروزشهـیدمیشہ•°
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
عاشقانـــه شهدایــ❤️ـی
مراسم خواستگاری وبله برون تو دوشب تموم شد،واین بخاطر ایمان آقامحسن بود
منوایشون وقتی رفتیم باهم صحبت کنیم،ایشون گفتن توقعات من ازهمسرآیندم اینه همراه من باشن که منوبه سعادت وبعدبه شهادت برسونن...
شمامیتونی؟ منم گفتم بله..
ایشون قرآن روهمراه خودشون اورده بودن و میگفتن من برای ازدواجم باخدامشورت کردم،الانم میخوام تفأل بزنم..
بعدبهم نشون دادن و گفتن چیزی که قرآن گفته میتونین اینطورباشین؟ گفتم بله
جواب قرآن درباره حجاب بود...
#شادی روح شهیدمحسن حججی صلوات
#عاشقانه شهدایی
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
هرکس #حیا داره قطعا حجاب داره
ولی هرکس #حجاب داره نمیشه گفت قطعا حیا داره....
همین جمله کافیه بنظرم...
به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که....
شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی...
چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت....
مجرد یا متاهل...
چه حسی دارین؟
حجالت میکشی نه؟
خب مجازیم همونه...
حیای مجازیت از بین رفته...
خدا به دادت برسه با اینهمه حق الناسی که گردنته....
حق الناس پول نیست ...
ممکنه دل باشه...
دل هزاران پسرمجرد که نمیتونن ازدواجکنن میلرزونی.....
واقعا نمیترسی؟ ...
واقعا خیلی شجاعی تو...
نمیدونی زمین گرده؟
نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟
بابا از دینفقط چادرشو به ارث بردی؟😔
یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم....
#تبرج
#بی_حیایی_لایک_ندارد ❌
#استاد_عزیزی
#پویش_حجاب_فاطمے
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت7⃣1⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«لشکر سیدالشهدا»
راوی : برادر طهماسبی
اوایل سال ۶۳ از تهران به عنوان تبلیغ رزمی به جبهه اعزام شد.
این بار گردان تخریب لشکر ده سیدالشهدا(ع) را برای خدمت انتخاب کرد.
به محض ورود علی به گردان تخریب، معنویت این عزیز باعث شد که بچه های تخریب، گرد وجودش حلقه زنند و از سلوک معنوی او بهره ببرند.
شاید علی از جهت ظاهر، زیاد دروس حوزوی نخوانده بود، اما در سیر وسلوک سرآمد بود.
وقتی برای بچه های تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجهی آن را دیده است.
او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در واحد تخریب لشکر سیدالشهدا(ع) بود، همه را شیفتهی اخلاق خود کرد.
صدای دلنشین و توأم با اخلاص علی موجب شد سایر گردان های لشکر سیدالشهدا(ع) هم برای عزاداری در مقر واحد تخریب حضور پیدا کنند.
روزهای به یاد ماندنی بعد از عملیات خیبر و غصهی بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در جزیره مجنون، با نوای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد.
او وقتی روضه میخواند، خودش را در صحرای کربلا میدید و بارها شده بود که در حین مداحی، بی حال میشد و نفس هایش به شماره میافتاد.
اوج ارادت علی در مداحی اش، روضه حضرت رقیه(ع) بود.
خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی را بیان میکرد.
سعی میکرد در جمع بچه های تهران، با لهجه اذری نخواند، اما در خلوت خود نغمات اذری را به زبان میاورد و تک و تنها پشت خاکریز گریه میکرد...
علی نمازهایش طولانی میشد.
انقدر نماز را با #حضورقلب میخواند انگار توی این دنیا نیست.
🟡🟦🟢🟪🟤🟧🟣🟥🟠
یک روز بچه ها به علی اعتراض کردند و گفتند نماز را تند تر بخوان.
علی برگشت و با آن چهرهی ملکوتی، در جواب حکایتی از شهیدِ محراب آیتالله مدنی تعریف کرد و گفت:
«در صف اول نماز جمعه تبریز، پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نماز هایش توأم با ارامش و اشک بود.»
شخصی در صف اول نماز بود و شهید مدنی درحال خواندن اقامه و اماده شدن برای نماز بود که شنید می گویند:
«اقا نماز را تند بخوان.»
یک دفعه دیدم شهید مدنی تمام قامت برگشت و درحالی که قطرات اشک، صورتش را پر کرده و از محاسنش سرازیر بود فرمود:
«قارداش جان، میدونی میخواهی با کی حرف بزنی❓»
نقل این حکایت، با ان اخلاصی که علی داشت، همه را به تفکر وا داشت...
***
اوایل اردیبهشت سال ۶۳ بود که لشکر سیدالشهدا (ع) به موقعیت شهید موحد در سه راه جفیر نقل مکان کرد.
علی بلافاصله پیگیر سروپا کردن حسینیه شد.
شبها بعد از نماز بچه هارا دور هم جمع میکرد و دسته عزاداری در مقر تخریب به راه میافتاد.
او برای امتحانات حوزه، به تهران میرفت و به محض فراغت، خود را به جبهه می رساند.
علی بارها و بارها در عملیات های مختلف جان را در کف گرفت که تقدیم دوست کند.
اما خدا چیز دیگری میخواست.
🟡🟦🟢🟪🟤🟧🟣🟥🟠
اخرین باری که او را دیدم قبل از عملیات والفجر۸ بود.
برای نماز جمعه به دزفول رفتم، درحالی که سخنران قبل از خطبه مشغول سخنرانی بود.
از دور هم من او را دیدم، هم او من را دید و بی اختیار از صفوف نماز گذشتیم و همدیگر را در اغوش گرفتیم.
بعد از دوران گردان تخریب دیگر او را ندیده بودم.
علی ملبس به لباس روحانیت بود.
من اولین بار بود که او را دراین لباس میدیدم.
قیافه ترکهای و عمامه سفید، چهره عرفانی او را زیبا تر کرده بود.
وقتی او را در اغوش گرفتم، شروع کردم به تکان دادن او، علی که خوشحال از این دیدار بود با مهربانی و همان شوخ طبعی همیشگی گفت:
«تکانم نده که معنویتم میریزه»
چند دقیقه گذشت، انگار نه انگار که ما در صفوف نماز هستیم.
این اخرین دیدار ما بود.
وقت خداحافظی به علی گفتم:
به کدوم یگان رفتی❓
اینقدر که یادم هست گفت لشکر۲۵ کربلا هستم. بعدهم خداحافظی کردیم.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️