روایت از کرمان؛
روایت از یک شهر مقاوم؛
زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانههایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود. لبهایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بیجانش را نگه داشت.
نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش میکنی؟"
زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده سالهی او. سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی."
زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاقها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاقها بیابد.
آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه میرفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشمهایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم."
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت ...
روایت از فاطمه مهرابی
🔴 معاون امنیتی وزیر کشور:
🔻 افراد مختلفی را سربازان گمنام #امام_زمان در ۵ شهر و ۵ استان دستگیر کردهاند.
🔻 این عوامل، عوامل پشتیبان و مرتبط با این حادثه هستند.
🔻در ساعات آینده، گزارش مشروح آن توسط دستگاههای امنیتی اعلام میشود.
#طوفان_الاقصی
27.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سینا آبگون جوان همدانی رو بخاطر ساختِ این آهنگ تهدید جانی کردن!
⭕️درود بر تو جوانمَـرد ، عــالـی بود
🌹 #قرار_عاشقی_وعده_هر_شب🌹
🌺 اِلهی عَظُمَ الْبَلاء وَبَرِحَ الْخَفآء وَانْکَشَفَ الْغِطآء وَانْقَطَعَ الرَّجآء وَضاقَتِ الاَْرْض وَمُنِعَتِ السَّمآء وَاَنْتَ الْمُسْتَعان وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخآء اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب یا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل یااَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرین 🌺
https://eitaa.com/joinchat/377553094Cc3c002e98b
🌹شهدا زمینه سازان ظهور
🔵 ما را در اینستاگرام دنبال کنید:
#شهید_محمد_استحکامی
🌐
https://instagram.com/shahid.mohamad.estehkami
🌐 @shahid_mohamad_estehkami
#اطلاعیه
مراسم تشییع پیکر دانشجوی شهید #فائزه_رحیمی
از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان
فردا؛ #شنبه ۱۶ ديماه
ساعت #۹_صبح
از #حسینیه_امام_رضا (علیه_السلام)
آدرس: چيتگر خیابان كوهك، نسيم شانزدهم غربی
مزار مطهر شهیدان گمنام دریاچه شهدای خلیج فارس
بسم الله الرحمن الرحیم
اطلاعیه شماره ۳ ستاد تشییع شهیده دانشجو معلم فائزه رحیمی:
به اطلاع عموم مردم قهرمان تهران، دانشجویان معلمان، اساتید، و همکاران دانشگاه فرهنگیان میرساند مراسم تشییع و وداع با این شهیده عزیز ساعت ۰۹:۴۵ صبح شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۱۶ از بلوار مرزداران، چهارراه آریانفر به سمت پردیس نسیبه برگزار می شود.
از عموم مردم قهرمان و همیشه در صحنه برای شرکت در این مراسم دعوت به عمل میآید.
#شهیدان_معلمند
#دانشجو_معلم_شهیده_فائزه_رحیمی
محمد حسین حدادیانenc_16677716587325578503281.mp3
زمان:
حجم:
4.42M
سلام رفیق شهیدم سلام همه ی امیدم☔️
برام دعا کنی شاید امام حسینمو دیدم☔️
#بیادشهدا🌹
#شهید_محمد_استحکامی_جهرمی