13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلتنگی_شهدایی
کسانی که خیلی مرد تر از شهدا هستن ..😔
@shahid_mohammad_belbasi
••••
-میگفت:✨
هرڪسیروزے³مرتبہ
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ'بگہ🌿
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدے﴾
حضرتیجورخاصےبراشدعامیکنن
#شہید_بابڪ_نوری
@shahid_mohammad_belbasi
#قسمت_دوم
#برای_زین_اب
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی)
به دوره آموزش تکمیلی سپاه رفته بودیم .
پانزده1️⃣5️⃣ شبانه روز را باید در پادگان🔫💣 (شهید باقرزاده ) میماندیم . .آموزش های سختی بود و حسابی خسته می شدیم😫😩😓🤤 . یک روز فرمانده مان👤 ، سرهنگ حسن رضایی گروهان ما را به خط کرد🗣 و دستور از جلو نظام داد . مدتی ما را در همین حالت نگه داشت ، اما چون می دانست بچه های خیلی خسته هستند 😓، دلش سوخت و اجازه داد بنشینیم .🛋 همه نشستیم ، اما محمد هنوز ایستاده بود🚶♂️🕺 . سرها به سمتش چرخید . کل گروهان زد زیر خنده 😂، محمد همان طور استاده ، کنار یک ستون خوابیده بود😴🛌 . آقای رضایی که این صحنه را دید ، باصدای بلند 🗣گفت : «قدم رو ! » محمد از خواب پرید😧😨 . کاملا معلوم بود که گیج میزند 😮😲. با همان وضعیت می خواست دستور فرمانده را اجرا کند که ستون را ندید و سرش محکم به آن خورد🤪😜 . همه تا چنددقیقه می خندیدیم 🤣😂. بعد از آن هر وقت محمد را می دیدیم ، به شوخی😝😜 میگفتیم :«محمد ، محمد ، ستون ! »😉
ادامه دارد....
#علمدار_جهادی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
#شهید_محمد_بلباسی
@shahid_mohammad_belbasi
{•🌿🌸}
زندگےرادوستدارمـــــ
امــــــــــا
رهبرم رابیشتر🤗❤️
@shahid_mohammad_belbasi
#قسمت_سوم
#برای_زین_اب
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی)
از دوران نوجوانی با هم جمع می شدیم و زیارت عاشورا می خواندیم📖 . محمد از صبح تا ظهر مدرسه بود 🕞👨🏫. بعد از آن هم می رفت مغازه و به پدرش کمک میکرد👨🔧 .
شب هاکه زیارت عاشورا داشتیم . آن قدر خسته بود که موقع سجده خوابش می برد😴😴 .
شاید به نظر بعضی ها شعار بیاید 🗣، اما اگر از من که دوست چندین و چند ساله او بودم بپرسید ، می گویم محمد واقعا خستگی ناپذیر بود 🙏🙏🙏🙏🙏🙏.دو دقیقه هم نمی توانست یک جا آرام بنشیند . حتی برای اتفاقاتی که ظاهرا ربطی به او نداشت هم آتش به اختیار 🌋🔥بود ، مثلا چند سال پیش ، دوهفته ای گاز بعضیاز شهر های مازندران از جمله قائم شهر قطع شده بود 😱. قیمت نان🥐🍞 و لوازم گرمایشی مثل یک مدل چراغ نفتی به نام ((علا ء الدین ))🕯 و بخاری برقی 💡🕯خیلی بالا رفت . آقا محمد می رفت از شهر های اطراف نان 🍞میخرید و می آورد بین کسانی که می دانستند مشکل دارند😢😢😰 ، پخش می کرد . وقتی دید قیمت وسایل گرمایشی بی جهت بالا رفته♐️ ، رفت تهران و با پول خودش کلی وسیله خرید و در مغازه پدرش به همان قیمت تهران فروخت💳💶 .
ادامه دارد.....
#شهید_محمد_بلباسی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
#علمدار_جهادی
@shahid_mohammad_belbasi
و چه زیبا گفت شهید محمد بلباسی
آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید!!!
الهم ارزقنا شهادة فی سبیلک 🌹🌹
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_بلباسی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
@shahid_mohammad_belbasi
[ #تلنگر]
ماهیان🐟 از تلاطم دریا🌊 به خدا شکایت کردن
وقتی دریا آرام شد خودشون رو اسیر صیاد دیدن🔪
تلاطم زندگی حکمت خداست
مشکلات و سختی ها همیشه هست💯
از خدا دل آرام بخوایم😇🍃
نه دریای آرام...
@shahid_mohammad_belbasi
#قسمت_چهارم
#برای_زین_اب
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی)
الآن که دارم به آن روز ها فکر میکنم🤔به نظرم محمد واقعا خستگی😩 را خسته کرده بود😇.این جوان چیزی به نام خواب🛌 و استراحت نمیشناخت.
تازه رسیده بودیم شهرک پایین و قرار شد در حیاط مدرسه ⛪️چادر بزنیم⛺️⛺️. من گشتی در مدرسه زدم تا ببینم اوضاع چطور است.
چون مدتی از آنجا استفاده نشده بود سرویس بهداشتی☹️ کثیف و دیوار هایش شکاف برداشته بود برای همین امنیت👮♂ نداشت. با خودم گفتم:(می رم جلسه🕺🚶♂ بعد با کمک بچه ها اینجا رو درست میکنیم).
وقتی از جلسه برگشتم دیدم دستشویی🚽 تمیز و مرتب است.
زیر سقف پلاستیک کشیده بودند تا در صورت بارش باران⛈ یا ریختن سقف کسی آسیب نبیند.
پرس و جو کردم ببینم کار چه کسانی است.
محمد خندید و گفت:( یه گروه غیبی🌑 اومدن کارو انجام دادن و رفتن. منم نفهمیدم کار کی بود).😂
ادامه دارد....
#علمدار_جهادی
#شهید_محمد_بلباسی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
@shahid_mohammad_belbasi
#سالگرد_شهادت
امروز سالگرد شهادت شهید حاج محمد بلباسی هست😔
سالگرد شهادت حاج محمد بلباسی رو به اعضای محترم کانال تسلیت میگیم😭🏴🏴🏴
#شهید_محمد_بلباسی
@shahid_mohammad_belbasi