بریم کاظمین....
زندانی که غیر از خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت
هر روز روزه، بود و به هنگام شامگاه
جز تازیانه آب و غذایی دگر نداشت
یا فاطمه به جان تو سوگند روزگار
زندانی، از عزیز تو مظلوم تر نداشت...
😔
ادب کنید مادرمون حاضرند
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا ✋
چه گذشت به حجت خدا، گفت از روزنه در زندان دیدم کَاَنّه لباسی رو زمین افتاده دقت کردم دیدم موسی ابن جعفر علیه السلامه.
یاامام رضا 😔
بذار این روضه رو برات یه کم باز کنم "وَالسَّاقِ الْمَرْضُوضِ" این عبارت رو که آوردن برا موسی بن جعفر از "رَضَضَ" میاد، جایی به کار میبرن که خُرد بخواد بشه، له بخواد بشه، آخه استخونهای پای آقارو خُرد کردن...
دو جا دیگه برا اهل بیت این عبارت رو به کار بردن، یه بارش رو اون نانجیب برا معاویه نوشت: وقتی اومدم پشت در، در آتیش گرفت چنان با لگد به در زدم صدای خُرد شدن استخونای زهرا شنیده شد... 😭💔
اینجا یه نفرافتخار کرد
اما توکربلا ده نفر با افتخار وقتی برگشتن توکاخ یزید گفتن: امیر! اومدیم ازت جایزه بگیریم، گفت: مگه چیکار کردید شما؟
گفتن: "نَحنُ رَضَضنَا الصَّدر" ما اسبامون رو نعل تازه زدیم، چنان تو گودال تاختیم دیگه چیزی از بدن ابی عبدالله نموند...😭😭
یاالله
یافت آن گُل را ولی پرپرشده
پاره پاره پیکری بی سر شده
گفت: آیا یوسف زهرا تویی؟
آنکه من گمکرده ام تویی؟
یااباعبدالله
بدن موسی بن جعفر رو اینطوری به خواری و ذلت میخواستن تشییع کنن، نانجیبا بدن رو روی تخته پاره گذاشتن، از یه طرف سر آقا آویزان، از یه طرف پاها از این تخت آویزان... اما وقتی شیعیان فهمیدن آقاشون رو به شهادت رسوندن همه همدیگه روخبر کردن، بدن روگذاشتن تو بازار "سُوق الرَیاحِین" هدفشون این بود بدن آقارو بذارن سران شیعیه بیان ببینن بگن : ماکاری نکردیم ببینید نه جای خفگی روبدنشه، نهجای شکنجه است.
💔😞
قبل از شهادت حضرت هم اینکار رو کردن همه رو جمعکردن، حضرت تو نفسای آخر فرمود گول اینارو نخورید اینا من رو مسموم کردن... حضرت روشنگری کرد.
اینجام هدفشون این بود، بیان مردم یه نگاه بکنن برن، اما دسته دسته اومدن اینقدر گُل روی این بدن ریختن، قیمتی ترین کفن هارو برا حضرت آوردن. اینقدر گُل ریختن بدن پنهان شد.
یه بدن دیگه هم من سراغ دارم پنهان شده بود، زینب اومد کنار بدن نشست، هی شمشیر شکسته هارو کنار زد، نیزه شکسته هارو عقب زد، سنگارو عقب زد.......
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد … آه
در خلوت او غیر زندانبان نیامد … آه
این بار یوسف زنده از زندان نیامد … آه
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد … آه