eitaa logo
کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار
293 دنبال‌کننده
875 عکس
142 ویدیو
15 فایل
کانال رسمی شهید مدافع وطن پاسدار مصطفی«کمیل»صفری تبار شهادت:1390/06/13 شمالغرب کشور_ارتفاعات جاسوسان درگیری با گروهک تروریستی پژاک صفحه اینستاگرام شهید:👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar ادمین کانال همسرشهید👇: @my_ma97618
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه های یگان صابرین برخی با یکدیگر آنقدر نزدیک بودند که عقد اخوت می بستند تا در صورت شهادت یکی، شفاعت دیگری را در صحرای محشر برعهده بگیرد در این میان اما دو شهید، چنان به یکدیگر وابسته شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای چند لحظه تحمل کنند در آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند, او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند, اما دوست و در حقیقت برادرش مصطفی (کمیل) صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در همان لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
36.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وداع حضرت امام حسین ع با حضرت زینب س و حضرت سکینه س 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
. در شگفتم چگونه از دلبستگی هایت گذشتی و پل زدی! پلی از زمین تا آسمان,پروازی عاشقانه تا خدا! نگاهت برق درخشانی داشت, دلت بزرگ و مهربان بود, به بزرگی آسمان... چهره ات معصوم و پاک اما در سر آرزوی پرواز داشتی... همین ها کافی بود تا خیلی ها با تو انس بگیرند یکی بیراه رفت و دستش را گرفتی یکی در آرزوی داشتن فرزند بود و به تو متوسل شد و جواب گرفت یکی گرفتار بود یکی مریض دار بود, یکی مشکل مالی داشت, یکی کربلا خواست, یکی در آرزوی خواستن همسری صالح, گاهی هم شدی سنگ صبور خیلی ها که با تو درد و دل میکردند و آرام میشدند در این نه سال از پرواز آسمانیت بارها و بارها شاهدش بودم که چگونه از تو یاری خواستند و تو دست رد به آنها نزدی... و اما... کسانی هم بودند که داغ شهادتت آتش بر جانشان زد که خاموشی نداشت,و در آرزوی شهادت آنقدر دویدند تا رسیدند که بر سر مزارت آمد و نوشت به یادش باشی که بعد از شهادتت بیقرار بود و میگفت بعد از تو قلبش آرام ندارد و در آرزوی وصال تو هست که عکس تو را در خانه اش نگه داشت و از تو و تازه دامادی ات برای همسرش تعریف میکرد و غصه میخورد که عکس ها و فیلم های تو را به همسرش نشان میداد و میگفت میخواهم بعد از شهادتم مثل همسر این شهید صبور باشی که بر سر مزارت آمد و سینه میزد پور که به مراسمت آمد و از تو میگفت و از دیدن چهره معصومت اشک میریخت که به عشق تو عکست را همیشه با خود داشت و با حسرت میگفت از آن قافله جا ماندم که همسرش میگفت وقتی به مازندران می آمد اول بر سر مزارت حاضر میشد که پدرش میگفت بعد شهادتت غصه میخورد و میگفت تو را در جلوی چشمانش شهید کردند که به عشق تو نام مستعار خود را کمیل گذاشت و.... پس مگر میشود با تو مأنوس نشد!؟ این است انس با شهدا و طی نمودن مسیر آنها خوشا به حال شهدا که همه زندگی شان رنگ و بوی حسینی داشت سلام بر مردان جبهه حق و حقیقت و سلام بر سید وسالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین ع به دل پاکتان قسمتان میدهیم ما را رها نکنید که سخت محتاج نگاهتان هستیم.... 13 شهریور نهمین سالگرد شهادت شهید مدافع وطن مصطفی (کمیل) صفری تبار و یازده نفر از همرزمانش را گرامی میداریم 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
38.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بر مزار شهید مدافع وطن مصطفی (کمیل) صفری تبار 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
به پیرانشهر (ارومیه) برای شناسایی رفته بودند صبح زود که برای نماز بیدار می‌شود، بخاطر حس ششم قوی که داشت متوجه می‌شود محاصره شدند می رود گشتی بزند، دوستانش بی خبر بودند و مانع می‌شوند، ولی علی می‌رود صد متری که دور می‌شود، دوستانش با شنیدن صدای تیراندازی برای کمک می‌روند او در 1390/5/3 در ساعت 5:45 دقیقه, بعد از اقامه نماز صبح در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از رشادتی بی نظیر و کشتن دوازده نفر از منافقان،در اثر اصابت تیرمستقیم به پیشانی به شهادت میرسد همچنین اون در یگان ویژه صابرین به معروف بود 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
🌷نردبانی به سوی خدا🌷 روایت: شکرالله احسان نیا کتابخانه آماده شده بود. تابلوی سر در کتابخانه را هم آورده بودند که نصب کنند. همه اصرار میکردند که محمدعلی خودش تابلو را نصب کند چون از ایده تا اجرای این کار به عهده‌ی او بوده. قبول نمی کرد ، اما اصرار بچه ها او را قانع کرد. از نردبان بالا رفت و یک سمت تابلو را نصب کرد و سریع پایین آمد، طوری که انگار اتفاق بدی افتاده، همه متعجب شدیم. و پرسیدیم: -چرا پایین اومدی؟ اون طرف تابلو رو نصب میکردی دیگه! سکوت کرده بود. بهم گفت: شکرالله برو بالا، اون طرف رو تو نصب کن! ـ به شوخی گفتم :آقا محمدعلی،کار را آن کرد که تمام کرد، دست خودت و می‌بوسه! نگاه جدی محمدعلی خیلی سنگین بود. با تاکید گفت: «خودت برو.» ـ ای بابا، حالا چرا من برم؟ هر کاری که برای رضای خدا باشه یه ثوابی داره، حتی اگر نصب یه تابلو باشه، معطل نکن برو بالا، ثواب این کار مال تو! بر گرفته از کتاب یادداشت های یک غواص و غواص دریادل. (نشر شهید کاظمی) 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ٍ🌹به بهانه افتتاح کتابخانه شهید علی بابایی در روستایی بیشه سر بابل🌹 (هدیه 60 عنوان کتاب کودک برای دومین بار بعد از 34 سال به نیت شهید محمد علی معصومیان توسط خانواده شهید به کتابخانه بسیجی شهید علی بابایی) 🌷هدیه کتاب🌷 10 فروردین سال 1365 می باشد ، رفتم شهراهواز. حدود شصت تا کتاب کودکان به قیمت 263 تومان خریدم و به محل کتابخانه شهید بابایی پست کردم و هدیه فرستادم. ؛ یکمرتبه نیمه های شب، صدای رگبار مسلسل و مارش حمله از بلندگوی گردان بلند شد. همه ریختیم بیرون. ساعت 15/12 نیمه شب را نشان می داد. به رزم شبانه رفتیم. بعد از نماز که دوباره خوابیدیم، خواب شهید علی بابایی را دیدم. آمد پیش من. چهره ای بسیار نورانی داشت. گفت: «محمدعلی، من علی هستم.» خیلی خوشحال شدم. با گریه او را بغل کردم و گفتم: «همین طور به خانه نرو... بگذار من یک تلفن کنم.» و خیلی چیزهای دیگر! والسلام محمدعلی معصومیان 1365/1/26 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
اواخر ماه رمضان بود و آخرین روزهایی که با شهیدیوسف عزیز زیر یک سقف نفس میکشیدیم نمیدونم از سر دلتنگی بود یا هر چیز دیگه ای از مادر بزرگوارش درخواست کرد که امشب برای افطار چند تا از فامیل رو دعوت کنیم که دور هم باشیم همون شب هم باید اعزام میشدن به منطقه عملیاتی اون شب به همه مهمان ها و بچه هاشون مثل همیشه نهایت احترام و ادب و مهربانی رو کرد ... همه مهمانها رفتند و شهیدیوسف آخر شب به دوستش زنگ زد و طوری که کسی متوجه نشه گفت : مسلم ترسیدی ؟ جا زدی ؟ امشب ماموریت داریم باید بریم تهران و بعد ... اون شب انقدر طول داد که همه بخوابن ... نمیدونم شاید طاقت خداحافظی نداشت شاید اگه خداحافظی می کرد دلش می لرزید و نمی رفت ... اما شهیدیوسف تصمیم خودش رو گرفته بود ... وقتی پدر بزرگوارش خواب بود در همون حالت رفت و کف پای پدر رو بوسید وقتی پدر نسیم خنکی که از رفتن یوسفش رو احساس کرد از خواب پرید و گفت داری میری یوسف؟ گفت آره باباجان دیگه مامان رو صدا نکن من باید زود برم ... اما مادر همه این وداع جانسوز رو مشاهده کرده بود حتی متوجه شده بود که یوسفش غسل شهادت کرده مادر رو بوسید و همینطور تک تک اعضای خونواده رو مادر هم آماده شد تا شهیدیوسف رو برسونن به ایستگاه اتوبوس اما یوسف فقط داشت دل می کند از خونواده از خونه ای که توش خاطره داشت از عطر چادر نماز مادر از دستان پینه بسته پدر از اتاقش که محل عبادتش بود یوسف می رفت و پدر مادر به دنبالش و نظاره گر قامت رعنای پسرشون پدر بزرگوارش تعریف می کرد وقتی رسیدن ایستگاه ، یوسف خیره شده بود به ماه آسمون... ماه اونشب عجیب زیبا بود از چشماش مظلومیت می بارید یوسف رفت به طرف اتوبوس و در حالیکه میخواست سوار بشه به رسم عادت همیشگی دوتا دستاشو برد بالای سرشو خداحافظی کرد یوسف دل کند رفت برای همیشه تقریبا چند روز بعد در حالیکه خواب شهادتش رو دیده بود و حتی فرمانده شون خبر از شهادت عده ای داده بود با آگاهی کامل رفت که شهید راه خدا بشه به همراه همون دوستش که اونشب تلفنی حرف زده بودند شهید مسلم احمدی پناه رفیق شفیق شهید یوسف و 11 دلاور مرد دیگر بعد از نبردی مردانه جانانه به قافله یاران پیوستند... :1390/6/12 شمالغرب_سردشت_ارتفاعات جاسوسان درگیری با گروهک تروریستی پژاک 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
به یگان خودمان هم یک کتانی سالامون، دو پتو و ... بدهکارم بگویید حلال کنند. یک سطل زباله جلوی گردان بود که یک روز در آن یک کاغذ در حال سوختن انداختم که قسمتی از سطل آشغال سوخت و من مسبب آن بودم. این مورد را هم خواهشا درست کنید. در مجموع از مادر، پدر، برادر و خواهر خوبم می خواهم که مرا کاملا حلال کنید و برایم دعا کنید که پاک، سفید و کاملا بنده‌وار در پیشگاه خدا حاضر باشم و برای مخصوصا حق الناس و تمام حقوقی که به گردنم است دعا کنید که از شما انتظار دعای جدی دارم راه حق، یعنی راه خدا را در پیش گیرید و ثابت قدم باشید تا به خدا برسید 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
کتاب چی بخونیم!!! ❌اولین کتاب که به رسیده 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
✍️دست نوشته شهید محمد علی معصومیان در کتاب یاد داشت های یک غواص. صفحه 19 🌷 را نه می توان نوشت، نه می توان تعریف کرد و نه می توان خواند. چرا؟ برای این که عمل حماسه آنقدر عمیق و پرمعناست که هرگز فکر مادی ما نمی تواند آن را درک کند؛ آن هم حماسه ای این چنین؛ حماسه ای که از کانال الله بگذرد و رفتگان این کانال هم آن کسانی باشند که امام امت فرموده: «من دست و بازوی شما را که دست خدا بالای آن است، می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم.» برادر جان! حقیقت حماسه را باید با جوهر سرخی که در رگ های وجودت در جریان است، بنویسی تا حقیقت حماسه رنگ خون گیرد. ما باید با خون حماسه را بنویسیم و به دیگران تعلیم بدهیم. تعریف و درک حماسه، از فکر مادی ما به دور است. باید از دریچه ی روح الهی به آن نگاه کنیم و تنها همین روح است که می تواند حماسه ی اسلامی را درک کند. بله، برادر، جبهه، جای درک روح است؛ آن هم روح الهی. ای انسان ها، حرکت کنید تا جان حماسه را، ریشه ی حماسه را، حرکت حماسه را بیابید و خودتان یک فاعل باشید و این خون را در دیگران نیز تزریق کنید. 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar
دو روز قبل شهادتش سید محمود با پدرشون تماس میگیرن گفت پدر جان عازمم پدر گفت میتونی نری؟ سید محمود گفت پدر جان اقا دستور داده ارتفاعات (ارتفاع جاسوسان شمالغرب) باید ازاد بشه از همان شب بیقراری اغاز شد برادر کوچک سید محمود به مادرش گفت بریم مهمونی, مادر گفت سید محمود رفته عملیات، بیقرار سید محمودم در نیمه بامداد 13 شهریور سال 90 سید در خاک و خون بود و پدر,مادر, همسر و فرزند بیخبر از شهادت یار 🌹کانال رسمی شهیدمصطفی (کمیل) صفری تبار🌹 👇👇👌👇👇 @SHAHID_MOSTAFA_SAFARITABAR 🌹پیج رسمی شهید مصطفی صفری تبار در 🌹 👇👇👌👇👇 https://www.instagram.com/komeyl.safaritabar