🌹 بسم رب الشهدا 🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش بيست و يكم
🌸پشت بى سيم مدام تقاضاى كمك و پشتيبانى داشتيم. قدرى كه گذشت، دو تا ماشين براى كمك آمدند اما زير ديد و تير شديد دشمن، زمين گير و سوراخ سوراخ شدند. سيدابراهيم هم همراه حاج حسين و عده اى از بچه ها تو خانه اى كه در آن مستقر بودند، زمين گير شده و تعداد زيادى شهيد و مجروح داده بودند. كربلايى به پا شده بود ...
🌸به دستور سيدابراهيم، از مواضع و سنگرهاى بچه ها سركشى مى كردم و توصيه هاى لازم را به شان مى كردم. چشمم كه به شهدا و مجروحين مى افتاد، شرمنده مى شدم. شرمنده از اينكه نمى توانم كارى براى آن ها انجام بدهم. فقط مقاومت مى كرديم بلكه روزنه اميدى باز شود. روز ميلاد آقا امام محمدباقر (ع) بود و بچه هاى مان يكى يكى با لب تشنه پرپر مى شدند.
🌸تيربارهاى مان مهمات نداشت. هر نفر كم تر از يك خشاب تير كلاش داشت. من هم كه شب قبل به جاى سراميك هاى ضدگلوله، هشت تا خشاب اضافه برداشته و تو جيب جليقه ام گذاشته بودم؛ جمعاً ١٣ خشاب داشتم كه حدود هشت تايش را زده بودم و پنج تاى باقى مانده را مى خواستم به حاج حسين و سيد برسانم.
ادامه دارد ...
صفحه ٢١
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نماهنگ کوتاه رو چندتا از اهالی شمال غزه برای شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان ساختن!
حقیقتا دلم شکست💔🇵🇸
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌺ساعت دو بامداد روز چهارشنبه
19شهریور 1365 مصادف با 5محرم الحرام
در بیمارستان والفجر شهرستان #شوشتر چشم
به جهان گشود.😊 زمانی که از پرستار سؤال کردم سالمه، گفت: بله بسیارسالم و سرحال.
گفت :می خوای بدونی پسره یا دختر؟
گفتم :هرچی باشه خداروشکر 🌹 همین که سالمه ممنونشم، ان شاء الله عاقبت بخیر بشه.🌹❣ گفت: یه#پسر_پیشانی_بلند، معلومه که عاقبت بخیره. گفتم ان شاء الله....🌹 و پرستار گذاشتش در آغوش من،
وقتی با دقت نگاهش کردم ، روی دستش یه #کبودی بود.😔 با نگرانی پرسیدم ضربه خورده؟! گفت : نه این علامته،
دست #سفید_کوچکش را مرتب بوسه می زدم.
پرستار گفت اسمشو چی میذاری؟
گفتم: اسمی که برازنده اش باشه ، این سرباز امام زمانه (ع). 🌹
پرستار با حالت اعتراض گفت: دعا کن
این جنگ زود تمام بشه، که دیگه نیاز به
سرباز نباشه تا این بچه ها برن جنگ.😔 گفتم: ان شاء الله
به امید روزی که شاهد هیچ گونه ظلم وبی عدالتی و جنگ و خونریزی در دنیا نباشیم؛🌹 و این زمانی محقق می شود که ،
#منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله ظهور فرماید، ان شاء الله.
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
❤️خاطرات #مادر شهید مصطفی صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید_ابراهیم
🎊🎈🎀🎊🎀🎈🎊🎀🎈🎊🎀🎈
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹 بسم رب الشهدا 🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش بيست و دوم
🌸از بچه ها خداحافظى كردم. بچه ها گفتند نرو. مى گفتند تك تيراندازهاى دشمن شما را مى زنند. توجهى نكردم و با سرعت به سمت سيد و حاجى دويدم. در فاصله حدود سيصد مترى، در حدفاصل صد متر اول با توجه به اينكه جاده توى خط القعر قرار داشت و از ديد و تير دشمن در امان بود، خطرى متوجهم نشد.
🌸از خط القعر كه گودترين محل آن منطقه بود درآمدم و در مسير و ديد دشمن قرار گرفتم. آنجا تازه فهميدم در چه مخمصه اى گير افتاده ام. از چند جهت تير مى آمد. به قدرى آتش شديد بود كه هر لحظه منتظر اين بودم با گلوله اى روى زمين بيافتم. به قدرى گلوله دور و اطرافم روى زمين مى نشست كه خاك هايش به سر و صورتم مى پاشيد. احساس مى كردم نامردها هر چه مهمات دارند، مى خواهند روى سر من خالى كنند.
🌸در همان حالت اشهدم را با صداى بلند مى خواندم، به وضوح صداى گلوله ها را كه از مقابل صورتم رد مى شدند، مى شنيدم. خدا مى داند حس مى كردم تغيير مسير گلوله ها از مقابل صورتم اتفاقى نيست. آنجا بود كه متوجه شدم رفتنى نيستم.
ادامه دارد ...
صفحه ٢٢
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای اعدام های سال 67
شهید رئیسی عضو هیئت رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی در آن سال بود.
⁉️در این کلیپ دلیل خوشحالی ضدانقلاب از شهادت ایشان کاملا مشخص میشود
@shahid_mostafasadrzadeh
🌷19 شهریور 1386
بالاخره وقتش رسید تابرایش آستین بالابزنم...
یکی ازدوستانش که مصطفی اورا خیلی قبول داشت، سمیه خانم رامعرفی کرد.
بااینکه همسایه مان بودن
اما تا
آن موقع ندیده بودمشان
جالب اینجاست که حتی نمیدانستیم قراراست به خواستگاری خواهر یکی از دوستان مصطفی برویم.
✨جلسه اول راتنهایی به دیدن
خانواده شان رفتم؛جلسه دوم را خودمصطفی
همه چیز خیلی سریع و بدون حاشیه پیش رفت
وقتی رفتند توی اتاق صحبت کنند.
هنوز پانزده دقیقه نشده بود که از اتاق بیرون آمدند.
همان جلسه رضایت دادند
✨چندجلسه ای خانواده
هارفت آمد کردند و بیشتر باهم آشنا شدیم.
🌷خانواده آقای ابراهیم پور درباره مهریه حرفی نزدند.
از آنجایی که مهریه عروس بزرگم و دخترم سیصد سکه طلا بود،این تعداد راپیشنهاد دادم.
مصطفی نه آورد و میگفت: من باید بتوانم مهریه را پرداخت کنم یانه؟؟؟
باید چیزی باشه که درتوانم باشه
من اگر داشته باشم بیشتر
از سیصد سکه طلا پای سمیه خانم میریزم اما الان ندارم.
اما چون من خیلی اصرار کردم،دیگر مصطفی حرفی نزد.
آنقدرمصطفی نگران این بودکه بدهکار از
دنیابرود که سمیه خانم ناراحت
میشد و میگفت ؛این بدهی نیست.
بالاخره۱۳اردیبهشت۱۳۸۶ عقد
کردند و سمیه خانم سرسفره عقد برای راحتی حیال آقامصطفی؛
مهریه اش رابخشید
۱۹شهریور همان سال هم عروسی کردن😊
❤️خاطرات #مادر شهید مصطفی صدرزاده
🌹🌹❤️❤️🌹🌹❤️❤️🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌺🌺🌹
کلیپی کوتاه از عروسی سید ابراهیم 😍
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده با مادر گرامی
🚀 خلبانی که سهله، من برای بیبی اگه لازم باشه فضا هم میرم
#سیدابراهیم
#فدایی_بی_بی
#اللهم_الرزقنا
@shahid_mostafasadrzadeh
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | #حتما_ببینید
🌹شهید مدافعحرم مصطفی صدرزاده و شهید مدافع حرم فرمانده دلاور مرتضی عطایی (ابوعلی)🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹 بسم رب الشهدا 🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش بيست و سوم
🌸رسيدم نزديك دو ماشينى كه مقابل مقر حاج حسين و سيدابراهيم متوقف شده بود. حدود سى مترى بچه ها، كنار حصار اطراف خانه كه از قلوه سنگ هاى موجود در منطقه و به ارتفاع حدود هفتاد سانتى متر درست شده بود، در كنار بچه هايى كه پشت ديوار سنگر گرفته بودند، نشستم. مى خواستم به سمت حاجى بروم كه صداى فرياد حاجى من را به خودم آورد و گفت "مگه نمى بينى قناصه داره يكى يكى بچه ها رو مى زنه؟! ... سرجات بشين ..." نشستم. از آن فاصله نمى شد خشاب ها را براى شان پرتاب كنم.
🌸داشتم نفر سمت چپم را توجيه مى كردم كه سرت را بدزد؛ چندتا قناصه زن دارند بچه ها را مى زنند ... كه همان موقع ديدم مغزش پاشيد روى سنگ همان ديوار كوتاهى كه پشتش سنگر گرفته بوديم و دقيقاً به حالت سجدت افتاد رو زمين. نگاهش كردم. از كنار گوش سمت راستش تير وارد شده و از سمت چپ سرش خارج شده بود. حدود اذان ظهر بود. تكبير گفت و ركوع نرفته، سر به سجده گذاشته بود.
🌸نفر سمت راست را صدا كردم و بهش گفتم "حواست باشه كنارمون رو هم زدن!" ديدم جواب نمى دهد. تكانش دادم. واكنشى نشان نداد. گفتم شايد توى آن شرايط هنگ كرده. دوباره كه تكانش دادم ديدم به پشت افتاد روى زمين. تير دقيقاً توى گلويش خورده بود. همان جا داد زدم "خدااا ... اين چه امتحانيه كه دارى من رو مى كنى؟ يا منم ببر يا يه راهى باز كن ..."
ادامه دارد ...
صفحه ٢٣
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh