eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
155 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - سلام آیه های نور سلام ماه استغفار - نریمانی.mp3
4.06M
🌙استقبال از احساسی 🍃سلام آیه های نور سلام ماه استغفار 🍃سلام سحر پرشور سلام سفره افطار 🎤 👌فوق زیبا
از اون عکس‌هایی که هیچ وقت تو رسانه‌هایی مثل بی‌بی‌سی و اینترنشنال نمیبینید چون اونها ماموریت دارن نیروی نظامی ایران رو سرکوب‌گر و وحشی و زنان ایرانی رو بدبخت و ذلیل نشون بدن! پ.ن: احترام نظامی فرمانده ارشد نیروی زمینی ارتش به پرستار بخش بیماران کرونایی بیمارستان تربت حیدریه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با سلام خدمت همراهان کانال شهید صدرزاده امشب ان شاءالله ختم صلوات وقرائت زیارت عاشورا میخواییم برگزار کنیم به نیابت از : و تعداد صلوات های ختم شده وزیارت عاشورای قرائت شده رو به ایدی زیر ارسال کنید باتشکر از همراهی همه بزرگواران👇👇👇👇 @shahid_sadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_15 #بدون_تو_هرگز دیگه جا نبود … مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم … با این امید … که
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 دست کشیدم روی سرش … – زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد … – بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … – حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…- مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه… پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه …اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم … مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … – چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد …کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود .زینب …  👇👇👇
حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید … عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست …. ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
❤️🍃 *|پناهِ دلم|* آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری...❤️ . 💠________🌸_______💠 ورود مذهبی ها اجباری! عضو شو ببین چی داریم برات؟! بدو بدو🏃‍♀🏃‍♂ . . . رمان "پناه دلم❤️" متفاوت ترین رمان عاشقانه مذهبی 😍 نوشته خودمه🙈 وایییی متن های عاشقانه ، متن های مذهبی💗🍃 . کپشن میخوای برای اینستا؟!🙃 . . . دیگه چی بگم برات؟ بیا ببین پشیمون نمیشی😎 . 💠________🌸_______💠 https://eitaa.com/Panahe_Delam0
♨️ هم زیبا بود😍 هم پولدار😎 موقعی که داشت میرفت حجله ، BMW خودش رو گل زده بودن🚘 اسمش احمد بود و نفر ۷ دانشگاه... اما... به تموم خوشیای دنیا گفت و یک داد به.... ... بیا ببین چطوری یه نفر میشه eitaa.com/joinchat/1431830531Cec81cd2f0e دعوت شدی از طرف 😊
😅😅😅 اینو دیگه نشنیدین شهید شدن پسر سلطان شراب🍷 شهید شدن پسر رئیس کارخونه فیات😱 شهیدی که پدرش براش یه بنز خرید نره جبهه شهیدی که بدنِ پر از خالکوبیش پودر شد😭 شهیدی که تو یه پاسگاه فقط حدود ۷۰ـ۸۰ تا پرونده خلاف داشت، خلاااافااااا🙈🙈 این کانال با شهدایی آشنا میشین که همه میگفتن عاقبت به خیر نمیشن این کانال متوجه میشی درِ توبه همیشه بازه.. های شهدایی،😇 مدافعانه💪 و مذهبی😊 ما نمیگیم بهترینیم ولی... متفاوتیم😉 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 @Aah3noghte را جستجو کنید
💢اعمـال شـب اول مـ🌙ـاه رمضـان💢 ⤵️ شب اول در آن چند عمـل است↯ ❶ آنكه طلب هلال كند و بعضى استهلال اين ماه را واجب دانسته‌اند ❷ زمانی که هلال ماه مبارک رمضان مشاهده شد رو بہ قبله كند و دست‌ها را بہ آسمان بلند كند و خطاب كند هلال را و بگويد: 《رَبّى وَ رَبُّکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَيْنا بِالاْمْن وَالاِْيمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاِْسْلامِ وَالْمُسارَعَةِ اِلى ما تُحِبُّ وَ تَرْضى اَللّهُمَّ بارِکَ لَنا فى شَهْرِنا هذا وَارْزُقْنا خَيْرَهُ وَعَوْنَهُ وَاصْرِفْ عَنّا ضُرَّهُ وَ شَرَّهُ وَ بَلاَّئَهُ وَ فِتْنَتَهُ》 پروردگار من و پروردگار تو خدا پروردگار جهانيان است خدايا اين ماه را بر ما نو كن با امنيت و ايمان و سلامتى و اسلام و پيشى گرفتن بہ آنچه تو دوست دارى و خوشنود شوى خدايا برڪت ده بہ ما در اين ماه و خير و خوبى و کمک آن را روزى ما كن و بگردان از ما زيان اين ماه و شر و بلا و فتنه‌اش را 💠🔹پیامبر اکرم ﷺ چون هلال ماه رمضان را رؤیت می‌کرد روى شریف را بہ جانب قبله می‌کرد و می‌فرمود: 《اَللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَیْنَا بِالْأَمْنِ وَالْإِیمَانِ وَالسَّلامَةِ وَالْإِسْلامِ وَالْعَافِیَةِ الْمُجَلَّلَةِ وَ دِفَاعِ الْأَسْقَامِ وَالرِّزْقِ الْوَاسِعِ وَالْعَوْنِ عَلَى الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ وَالْقِیَامِ وَ تِلاوَةِ الْقُرْآنِ اَللَّهُمَّ سَلِّمْنَا لِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْنَا فِیهِ حَتَّى یَنْقَضِیَ عَنَّا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدْ عَفَوْتَ عَنَّا وَ غَفَرْتَ لَنَا وَ رَحِمْتَنَا》 ❸ غسـل هر کسی در شب اول ماه رمضان غسل کند تا ماه رمضان آینده‏ خارش بدن بہ او نرسد و نیز غسل کند در نهر جاری و همچنین ۳۰ کف آب بر سر بریزد تا ماه رمضان آینده‏ با طهارت معنوى باشد. ❹ زیـارت امـام حسیـن علیه‌السلام که گناهانش ریخته شود و ثواب حجّاج و عمره‌گزاران آن سال را دریابد. ❺ از مستحبات شب اول ماه رمضان خواندن دعای جوشـن کبیـر است. ❻ خواندن دعاهای وارده مخصوصاً دعای چهل و چهارم صحیفـه سجادیـه در این شب سفارش شده است: 《اَلْحَمْدُللهِ الّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَکُونَ لِاِحْسَانِهِ》 ❼ دو رڪعت نماز بگزارد و در هر رڪعت ‌سوره «حمد» و سوره «انعام» را بخواند و از خدا بخواهد تا او را کفایت کند و از دردها و آنچه می‌ترسد نگهداری کند ❽ بعد از نماز مغرب دست‌ها را بلند کند و بخواند دعای وارده از امام جواد علیه‌السلام را 《اَللَّهُمَّ یَا مَنْ یَمْلِکُ التَّدْبِیرَ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ یَا مَنْ》 ↫◄ برای اعمال بیشتر شب اول ماه رمضان و خواندن کامل دعاهای وارده بہ مفاتیح‌الجنان مراجعه شود. ✨حلـ🌙ـول مــاه مبـارک رمضــان✨ بـر شمـا بنـدگان خـوب خـدا مبـارڪ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
مداحی آنلاین - امام زمان (عج) برات دعا میکنه - حجت الاسلام مومنی.mp3
4.72M
♨️ (عج) برات دعا میکنه 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
☑️ بخـش دوم ✅ برای تربیت ولایی بچه ها مثلا چه برنامه ای داشتید؟ یا اینکه شهید بزرگوار مطالعات خاصی داشتن؟اهل کتاب و ؟!؟ ✍️ایشان در تربیت بچه ها خیلی تاکید می‌کردند و کار فرهنگی برای نوجوانان انجام می‌دادند همه نوجوانان محل که خیلی ها بخاطر شیطنشان توجه ای به آنها نمی‌کردند را جمع کردند و پایگاه نو جوانان را تاسیس کردند و الان همه آن نوجوان‌ها با تحصیلات دانشگاهی و شغل عالی ازدواج کردند و از بچه های هیئتی و ولایی محل هستند ✅ ...بانو خواب شهید رو میبینید ایا وقت گرفتاریاتون کمک دستتون بودن ؟ ✍️خیلی الان بیشتر قبل در کنار ما هستند گفتم خدمتتان فاطمه حتی بلند شدن موهاش را توی خواب با لفظ های دخترانه و لوس کردن های دخترها برای بابا تعریف می‌کنه ✅ سوال# اگرمیشه ازازدواجتون بگیدازخاطراتی که ازشون دارید ماازشماهمسران شهید بهتربرای الگوگرفتن چه کسانی روداریم🙏😔 ✍️ما از دو منطقه شمال و جنوب بودیم عرض کردم خدمتتان وقتی زندگی را شروع کردیم قانون های زیاد با خط قرمز هایش زیادی قرار دادیم برای زندگی بعد از ۶_۷سال زندگی روزی به من گفتند میدانی چرا زندگی هایش زیادی با این کار نسبت فامیلی دارند خراب میشود و اختلاف زیاد دارند ولی من و شما با این که حتی اختلاف ذائقه داریم در کنار هم خوش هستیم این که من شما از لحاظ اعتقادی و و لایتی یکی هستیم و این زندگی ما را مستحکم میکند ✅ خانم صدرزاده میدونم وضع حجاب وهمه ی بی حرمتی هایی که دیده میشه خصوصابرای شماهمسران شهیدخیلی سخته وظیفه ماچیه ؟چیکارکنیم شرمندتون نباشیم؟ ✍️شرمنده ما چرا؟ خدا نکنه، ما کی باشیم؛ ان شاءلله همه ما شرمنده امام زمان نباشیم ✅ سرکار خانم صدر زاده ،شعار وشعر حماسی ای بود که شهید همیشه تکرار بکنن؟ اون چی بود؟ ✍️اتل متل توتوله چشم تو چشه گلوله اگه پاهات نلرزیده نترسیدی قبوله و...... ✅کانال ( با نام جهادی )