eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 اشک بی‌معرفت واقعاً اشک بی‌معرفت فایده ندارد. واقعاً زیارت بی‌معرفت فایده ندارد. اگر خود امام زنده هم می‌بود و تو به محضرش هم می‌رفتی، اما معرفت نمی‌داشتی و نمی‌شناختی‌اش، این زیارت هیچ فایده‌ای نداشت؛ انسان هیچ اثری از آن نمی‌گرفت و نمی‌برد. (علیه‌السلام) @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تموم عالم میدونن؛ که دخترا بابایی اند...😭 🔺نامه ی دختر شهيد مدافع حرم در مراسم سالگرد,به پدرش . @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🔴#قسمت_سوم #مصاحبه_با_خانواده #شهید_فـاتح #مدافع_حرم_شهید_رضا_بخشی #جانشین_لشگر_غیور_فاطمیون 🔻س
🔴 🔻خواهر شهید: اگر به شخصیت ایشان دقیق‌تر نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که اخلاق ایشان از زمانی که وارد حوزه شده بودند، به گونه دیگری به شدت متفاوت شده بود. احترام گذاشتن‌های ایشان به خواهران و برادران کوچکتر و بزرگتر و پدر و مادر و سایر اقوام و دوستان به عنوان یک ویژگی ملموس زبانزد بود. به هر حال ما در بطن جامعه و حلقه دوستان ایشان نبودیم و از ارتباطات ایشان اطلاع چندانی نداشتیم. اما این روزها که دوستانشان برای عرض تسلیت به منزل ما می‌آیند از تکثر آنان متوجه می‌شویم که فردی با روابط عمومی بسیار بالا بوده و دوستانی در تراز علمی و فرهنگی متعالی داشته است. برادرم رضا، در منزل هم شخصیتی متواضع داشت. هیچ‌وقت ما را با اسم کوچک و تنها خطاب نمی‌کردند حتماً از لفظ «خانم» یا «آقا» استفاده می‌کردند. از در که وارد می‌شد، بلا استثناء دست پدرم را می‌بوسیدند.در درس هم همین‌طور بودند. در دانشگاه شاگرد ممتاز بودند. در حوزه هم سواد علمی و رشد و پشتکار ایشان این روزها از جانب اساتیدشان تایید می‌شود. آقا رضا اهل قرآن بود. من خوب به یاد دارم که برای شرکت در کنکور سراسری ایران چقدر تلاش کرد و درس خواند و همزمان درس حوزه را می‌خواند. به او گفتم یکی را کنار بگذار و دیگری را بخوان تا فشار روی تو کمتر شود. به من گفت: خواهر من حوزه و دانشگاه مکمل هم هستند. چندی پیش که درباره دروس دکترای خودم با ایشان مشورت می‌کردم به من می‌گفت علاقمند است که بعد از دفاع از پایان‌نامه‌اش برای دکترا آماده شود و در رشته حقوق، ادامه تحصیل دهد و برای ادامه به تهران برود. تا آخرین لحظه در هر زمینه‌‌ای تا انتهای مسیر پیش می‌رفت. علاقمند بود در هر مسیری بهترین باشد. 🔻خواهر شهید:همه دلسوزی ما بر سر این است که چرا این برادر هیچ‌وقت درباره مقام و مرتبه‌اش برای ما نگفت. چرا درباره توانایی‌هایش برای ما نمی‌گفت و انقدر افتاده بود. از چهره‌اش هیچ‌گاه نمی‌شد پی به اسرار درونش برد. خوب به یاد دارم که در دوران تحصیل دکترا در چند زمینه مرتبط با متون تخصصی دچار اشکال شدم و به شدت مضطرب و فکرم مشغول بود، اما ایشان با حوصله برای من وقت گذاشتند و مرا حسابی در آن زمینه راهنمایی کردند. شاید باورتان نشود، ظرف چند ساعت تمام نگرانی‌های چند روزه من با راهنمایی و کمک ایشان حل شد اما ایشان هیچ ادعایی نداشتند که در بسیاری از زمینه‌ها توانایی بالاتری دارند. آنجا بود که متوجه شدم ایشان چقدر مسلط بر زبان‌های خارجه انگلیسی و عربی بودند. ایشان بدون هیچ ادعایی مرا متوجه توانایی خودشان کرده بودند. ...👇 ارادت شهید فاتح به اهل بیت (ع) ... https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🔴 #قسمت_چهارم #مصاحبه_با_خانواده #شهید_فـاتح #مدافع_حرم_شهید_رضا_بخشی #جانشین_لشگر_غیور_فاطمیون
🔴 * این خاطراتی که شما می‌گویید ما را یاد فرماندهان شهید جنگ 8 ساله می‌اندازد که بدون هیچ ادعایی خیلی افتاده در رده‌های بالا مشغول خدمت بودند و اطرافیان آنان هیچ شناختی از توانایی‌های آنان نداشتند. جالب اینکه درباره شهید کلانی هم که فرمودید چندی پیش تصاویری از ایشان دیده بودم که در اردوهای راهیان نور حضور پیدا کرده بودند و آلبومی از تصاویر شهدای ایرانی همچون شهید همت و ... جمع‌آوری کرده بودند. یک ویژگی مشترک که در میان رزمندگان تیپ فاط میون شهره است و شنیده‌ایم این است که آنان به شدت درباره اهل‌بیت(ع) حساس بودند و درباره حفاظت از حریم ایشان بسیار غیرتمندانه در میدان حضور دارند. شهید ابوحامد و شهید فاتحه هم در ایام فاطمیه به شهادت رسیدند. دوست داریم قدری برایمان درباره این اعتقادات و علاقه بگویید. عرصه و زمینه را چطور می‌دیدند؟ 🔻خواهر شهید: شهید فاتح مداح اهل بیت(ع) بود. همیشه 10 روز اول ماه محرم مجلس روضه‌ای که مادر ما برگزار می‌کردند را ایشان پیش می‌بردند. تمام روضه‌های خانه را شهید فاتح می‌خواندند. جای دیگر منبر نمی‌رفتند، حالا حساب همین تواضع بود یا مشغله کاری زیادشان، نمی‌دانم اما غیر از خانه خودمان جای دیگری روضه نمی‌خواندند. صدای فوق‌العاده‌ای هم داشتند. همه اقوام و خویشاوندان در خانه جمع می‌شدیم و هیأت ما را ایشان می‌گرداند. فقط این را هم اطلاع دارم که صبح‌های جمعه هم برای تعدادی از بچه‌های مسجد سخنرانی می‌کرد و درباره مسائل روز دنیا حرف می‌زد و شرایط را تحلیل می‌کرد. برای هیأت خیاطان افغانستانی ساکن مشهد هم ایشان هم منبر می‌رفت هم در مناسبت های مذهبی مداحی می‌کرد. * قصه مهاجران افغانستانی داخل ایران از ابتدای انقلاب تا امروز دارای فراز و فرودهای زیادی بوده است. جمله مشهوری هم امام دارند که فرمودند «اسلام مرز ندارد.» و بسیاری از مهاجران به این جمله استناد می‌کنند و در بیان جهان‌بینی خود آن را تکرار می کنند. شناخت آنان از دین و هویت گویا جور دیگری است. امروز عملکرد افرادی مانند شهید فاتح هم گویا امروز مؤید این نگاه است. جوانانی که ملیت افغانستانی دارند، در ایران بزرگ شده‌اند و امروز در خاک کشور سومی مثل سوریه برای دفاع از مناسبات دینی و مذهبی به مبارزه با دشمن مشغولند. این نشان از یک نگاه با المان‌هایی متفاوت با ملاک‌های ناسیونالیستی مرسوم یا محدود شده جغرافیایی دارد. نگاهی که شاید با دید ترویج یافته منفعت‌گرایی که این روزها بر زندگی جامعه جدید سایه افکنده زیاد قابل توجیه و درک نباشد. مخالفانی دارد همانطور که موافقانی هم دارد. اما گویا افرادی مانند شهید فاتح از زاویه‌ای دیگر به این موضوع نگاه می‌کنند و حساب و کتاب و منفعت در سیستم فکری آنان به گونه دیگری تعریف شده است که در این مسیر از جان خود نیز می گذرند. هیچ منفعت‌گرایی مادی توان توجیه اقدام آنان را ندارد. تمایل دارم درباره این «آرمان‌گرایی بدون مرز» اگر نظراتی از شهید می‌دانید که می‌تواند تبیین‌کننده این نگاه باشد، برایمان بگویید و در این باره قدری صحبت کنیم. 🔻سجاد برادر شهید: وقتی ما مسلمانیم همه باید زیر یک پرچم جمع شویم. وقتی همه دنیا علیه ما متحد شده است، ایرانی، افغانستانی، ترک، عرب، بلوچ و ... معنا ندارد. همه مسلمانان که به دنبال اسلام اصیل هستند باید زیر یک پرچم باشند و برای حفاظت از آن تلاش کنند. در تشییع پیکر آقا رضا هم شرایط همین‌طور بود، دوستان ایرانی که ما آنان را انصار می‌خوانیم، در کنار ما مهاجران حضور یافته بودند و پا به پای ما در مراسم حضور داشتند. این ارزشمند است. ...👇 شهید فاتح:اسلام را بدون مرز بشناسید ... https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🍀روایتی جالب از سفر رئیس جمهور به اندونزی 1️⃣ یکم؛ پیش به سوی آفتاب ساعت ۲۰:۴۵ بود که هواپیمای رئیس جمهور فرودگاه مهرآباد را به مقصد اندونزی ترک کرد. مهماندار اعلام کرد ۹ ساعت تا جاکارتا طول مسیر است، ۳ ساعت و نیم هم اختلاف ساعت، معنیش این بود که زودتر از ۹ صبح فردا نمی رسیم. تازه چشمام گرم شده بود که صدای مهماندار رو شنیدم که میگفت آقایون چند دقیقه دیگه اذان صبحه. ساعت رو نگاه کردم ۲و نیم به وقت تهران بود. چند دقیقه بیشتر بین اذان تاطلوع آفتاب وقت نبود! شنیدم آقای رئیسی مثل همیشه نماز شبش رو خونده و بعدهم با بعضی همراهان نماز صبح رو به جماعت خونده بود. 2️⃣ دوم؛ورود به کاخ هواپیما فرود اومد.دمای هوا روچک کردیم ۲۸درجه با رطوبت ۵۴درصد! یکی گفت هوا خوبه چون گاهی اینجا ۸۰درصد هم رطوبت داره! اندونزی با اقتصاد و فناوری قوی براورد میشه به زودی جزو ۱۰ اقتصاد اول دنیا باشه با این حال ۱۷ سال پیش رئیس جمهور ایران رو برای سفر دو جانبه دیده بود. 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/01_ykct.jpg تا رسیدیم متوجه این جمله بچه های رسانه ایسفر شدم که میگفتن کار هماهنگی این سفر خیلی سخته! طرف خارجی سخت گیری زیادی کرده بود. علی رغم اینکه مقامات اندونزی در استقبال رسمی و سایر برنامه ها سنگ تموم گذاشته بودن ولی تیم اجرایی سخت گیری کرده بود. یکی از بچه ها می گفت ازشون پرسیدم چرا اینجوری کردید؟ طرف گفته به تلافی دفعه قبل بود که ما سال ۹۵ اومدیم تهران و مهمان شما بودیم! خواستم بهش بگم تو ایران دولت عوض شده، دیدم خوب نیست! هیچی نگفتم. 3️⃣ سوم؛آقا سینا، عضو جدید هیئت رسمی تشریفات میزبان استقبال خاصی تدارک دیده بودن.با رژه یگان اسب سوار جلوی ماشین رییس جمهور شروع شد و به استقبال مردمی و اجرای سرود ملی و شلیک توپ ختم شد. غرس نهال توسط ۲ رئیس جمهور و بعد شستن دست رئیس جمهور مهمان توسط میزبان صحنه جالبی بود که تابحال ندیده بودم. بعد هم مذاکرات خصوصی دوجانبه در ایوان کاخ و امضای ۱۱ تفاهم نامه و قرارداد توسط هیات همراه با همتایان اندونزیایی! 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/02_1fwk.jpg غیر از اعضای هیات رسمی سفر، در داخل جلسه مذاکرات، «ربات ایرانی جراح» به نام «سینا» هم حضور داشت و ظاهراً گل کاشته بود و طرف اندونزیایی حسابی مشتری شده بود. تماشای فیلم عمل جراحی پزشکی توسط رباتهای جراح ایرانی خیلی افتخارآمیز بود. برای اولین بار بود که توی این سفرها در جلسه مذاکره رسمی شنیدم دوتا رئیس جمهور نشستن و فیلم عمل جراحی رباتیک با ربات جراح ایرانی رو تماشا کردن! میزبان با شگفتی گفته بود شما با این تحریم‌های شدید چطوری تونستید اینقدر پیشرفت کنید؟! بعدشم قرارداد صادرات دارو و فروش تجهیزات پزشکی برای۱۲ بیمارستان اندونزی منعقد شد علی برکت الله! 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/03_2957.jpg 4️⃣ چهارم؛ خدا پدر زارع پور را بیامرزه! این سفر بهمون سیم کارت نداده بودن. از بچه های تشریفات پرسیدم چرا سیم کارت ندادید؟ وقتی روند دریافت سیم‌کارت توی اندونزی رو برام توضیح دادن جواب سوالم رو خیلی شفاف گرفتم! از گرفتن تصویر همه صفحات گذرنامه و عکس از چهره و انگشت نگاری دریافت کننده سیم کارت تا ثبت شماره IMEI گوشی و ... اینجا بود که بچه ها به وزیر ارتباطات که رییس کمیسیون مشترک با اندونزی هم بود میگفتن خدا پدر زارع پور رو بیامرزه! 5️⃣ پنجم؛ محرمانه و محترمانه! دو تا از وزرای همراه رییس جمهور رو دیدم، با هم صحبت می کردند. یکی شون خیلی خوشحال بود. اون یکی پرسید چی شده؟ گفت: بستیم! چیو؟ با کی؟ گفت فقط همین قدر بگم که طرف اندونزیایی گفت شماها چرا تا حالا نیومدین با ما کار کنید. گفتم خوب دولت ما عوض شده ما تازه اومدیم و معتقدیم باید با همه دنیا کار کرد! اون یکی وزیر پرسید: واقعا دنبال کار با ما هستن؟ گفت: خیلی! فقط به خاطر محدودیتهای تحریمی میگن محرمانه باشه و راهکارش رو هم پیشنهاد بدید. ما هم که خدای راهکاریم! 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/04_tq2.jpg خیلی افسوس خوردم که چقدر فرصتهای کشور از دست‌رفته! گفتم خوب حالا چی بستی؟ خلاصه اینکه از هر کدوم از اعضای هیئت رسمی می‌پرسیدم، میگفتن بیش از چیزی که فکرشو میکردیم ظرفیت و آمادگی همکاری وجود دارد و تفاهم‌های خوبی هم انجام داده بودن! ادامه در پست بعدی...👇
شهید مصطفی صدرزاده
🍀روایتی جالب از سفر رئیس جمهور به اندونزی 1️⃣ یکم؛ پیش به سوی آفتاب ساعت ۲۰:۴۵ بود که هواپیمای رئیس
6️⃣ ششم؛ با مردم! برای برنامه مرکز اسلامی جاکارتا زودتررفتم. هنوز یکی دو ساعت مونده بود تا رئیس جمهور بیاد. دیدم یه عالمه ازمردم اونجا از مرد و زن و پیر و جوان و بچه و بزرگ، چند ساعتیه اونجا جمع شدن و تو اون گرما و رطوبت منتظرن آقای رئیسی رو ببینن. یه عده از خانمها با کمک بچه ها نشسته بودن و داشتن پرچم درست میکردن. به مسول اونجا گفتم اینا خسته نشدن این همه اینجا نشستن؟ چرا اینقدر زود اومدن. گفت اینا سادات رو خیلی دوست دارن. آقای رییسی رو هم دوستش دارن. خیلی از اینا از شهرهای دیگه با چند ساعت فاصله اومدن بعضی هاشون دو سه ساعت با هواپیما توی راه بودن. بعضی هاشون ۱۰-۱۲ ساعت رانندگی کردن بعضی ها هم از مالزی اومدن! 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/05_xu2j.jpg 7️⃣ هفتم؛ طلع البدر علینا! حاج آقا الهی می‌گفت علمای اینجا هم اومدن تا حاج آقا رو ببینن گفتم کو؟ کجا هستن؟ اشاره کرد و چندتاشون رو نشونم داد. ضایع شدم! چون همه اش دنبال روحانی معمم می‌گشتم که حاج آقا گفت علمای اینجا عمامه به سر نیستن. خلاصه رئیس جمهور که رسید همه پا شدن و ریختن جلوی درب و ازدحام جمعیت!یه گروه دف زنی هم داشتن که شروع کردن به دف زدن و خواندن شعر «طلع البدر علینا ...» که مردم موقع ورود پیامبر به مدینه میخوندن تو همین حین چشمم افتاد به دختر جوون محجبه ای که داشت گریه میکرد! یه مترجم اومد گفت: این بنده خدا میگه دوست داره آقای رییسی رو ببینه و باهاش عکس بگیره فقط همین! دیگه اشکهاش به پهنای صورت جاری شده بود که آقای رییسی وارد شد و با کمک بچه های خودمون تو اون جمعیت به آرزوش رسید! 8️⃣ هشتم؛ لبیک یا حسین! سرتیم امنیتی اندونزیایی وحشت کرده بود از این همه جمعیت و ازدحام و داشت به این فکر میکرد که چطور رییس جمهور رو وارد اینجا کنه. عصبی شده بود داشت دستور میداد که این جمعیت رو ببرید عقب و نیروهایش رو فراخوان داد بیان کمک و.. این طرف هم بچه های تشریفات داشتن بهش آرامش میدادن که بابا نگران نباش و اشکالی ندارد رییس جمهور ما مردمیه و ..می‌گفت مردم باید برن عقب من اینطوری نمیتونم رئیس جمهور رو بیارم و خلاصه دعوا بود. گوشیمو درآوردم سرچ کردم عکس و فیلمهای حضور رئیسی رو بین مردم پیدا کردم و نشونش دادم! با دیدن این عکس و فیلمها یه کم آروم شد. با ورود رئیس جمهور، مردم ریختن دور و برش و ابراز احساسات. چهره ها پر از انرژی مثبت بود . فکرشم نمی کردم اینقدر گرم و پر انرژی و اهل ابراز احساسات باشن. اینو هم تو جمع شیعیان دیدم هم فرداش تو جمع اهل سنت باصفای اونجا توی مسجد استقلال جاکارتا. بعضی ها هم جوری دست رئیس رو می‌گرفتن و فشار میدادن که گفتم الان انگشتش می‌شکنه! جالب بود که وقتی آقای رئیسی صحبت میکرد تا اسم رهبری رو با تعبیر «امام خامنه ای» می‌آورد با ذوق و انرژی صلوات می‌فرستادند. یکی دو جمله هم که رییس جمهور اسم اهل بیت رو آورد تو جمع شیعیان ندای لبیک یا حسین شون بالا گرفت! 🖼 عکس: s8.uupload.ir/files/06_5ose.jpg 9️⃣ دهم؛ روح امام شاد! یه بنده خدایی که از سال ۹۵ جاکارتا بود تو هواپیما همراه ما داشت میومد تهران. فکر می‌کردم خیلی اذیت شده و الان یه چیزی بهمون میگه ولی ظاهراً فضای صمیمی و بی تکلف آقای رییس جمهور و همراهانشون و این سفر یک و نیم روزه پر تراکم و پر دستاورد کاری رو که دیده بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و حسابی اطرافیان رییس جمهور رو سرزنش کرد که چرا شماها این فضا و روحیات رییس‌جمهور رو به مردم دنیا نمی‌شناسونید و از این حرف ها... شروع کرد به نقل خاطرات سفر سران بعضی کشورها به اندونزی. مثلا می‌گفت سران یکی از کشورهای عربی با چند تا هواپیما و هزار نفر همراه اومد اندونزی و نه روز اینجا بود. ۳ روزش رو جاکارتا بودن و ۶ روز هم رفتن بالی شهر توریستی اندونزی برای خوشگذرانی. می‌گفت برای نفر اولشون پلکان طلا آورده بودن و چند تن خوراکی های مخصوص و یه چیزای دیگه! و خاطرات اعجاب برانگیزی از بعضی مقامات خارجی دیگه. حالا ما چی؟! از این سفر ۴۸ ساعته ۲۰ ساعت هواپیما نوردی داشتیم و مابقی هم جلسه و در و دیوار هتل و اتاق جلسات و البته مسجد و مردم بسیار خوب و گرم اندونزی! چقدر یاد امام خمینی رحمت الله علیه کردیم و آثار ماندگار انقلابش در اقصی نقاط جهان. روحش شاد ✍️ مجتبی باجلان https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
توییت جالب یک بانوی آمریکایی در وصف رهبر ایران: پارسا، فروتن، مهربان، عاقل، باهوش، قوی https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❣🌸 يكى از باارزش ترين كارهاى كريمان تغافل از چيزهايى است كه از آن آگاهند(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است). 📘 @shahid_mostafasadrzadeh
❣📝 📖 ماهیت دین دین، یعنی صراط زندگی. اگر شما به یک جامعه انسانی و به یک کشور نگاه کنید، می‌بینید انسان‌ها در این جامعه، برای مسائل شخصی و عاطفی و معیشتی و عمومی خود، فعالیت‌های متنوّع و گوناگونی دارند. دین، همه این فعالیت‌ها را جهت می‌دهد؛ آن‌ها را هدایت می‌کند و به کمک خرد انسانی می‌شتابد تا انسان بتواند این فعالیت‌ها را طوری تنظیم کند و کنار هم بنشاند تا سعادت او را در دنیا و آخرت تأمین کند. @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا🌹 خاطرات مادر شهید  زمانی که  به دنیا آمد،بعد از چند روز مشکل پیدا کرد 😔 .بیمارستان بستری شد. بیمارستان رفتم .  در بخش نوزادان پشت در اتاق نشسته بود ،ازش پرسیدم: مصطفی  بهتره؟ 😔🌹 گفت: الحمدلله خیلی بهتر شده، ولی من نگران بودم . مصطفی متوجه نگرانی من شد. گفت : مامان اینقدر که نگران   هستی ؟🌹💕 کمی هم برای شدنش دعا کن .✅ بهش گفتم: نگران نباش ، قبل از اینکه شما به دنیا بیایی از  خواستم که اگر قرار است نسلی از من بوجود آید ، که در غیر راهت باشد اصلا بوجود نیاید .👏🌹👏 این  همیشگی ام بوده . بعد از چند دقیقه گفت:  چه دعای اساسی کردی ، این دعای ریشه ای است ،خیلی .👏💕 🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 غافلگیری همسر دریانورد ناوگروه ۸۶ ⭕️ همسر رحمت باطولی شب قبل از پهلو گیری ناوگروه پر افتخار ۸۶ نداجا، در منزلش با یک حس خوب و به یاد ماندنی سورپرایز شد‌. ⭕️فرزند ناو استوار رحمت باطولی در غیاب ایشان به دنیا آمده و در حال حاضر سه ماهه است. @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های سردار حاج رحیم نوعی اقدم در برنامه صبحگاهی شبکه سه سیما @shahid_mostafasadrzadeh
💌 اینگونه گفتگوها را کم کنیم! @shahid_mostafasadrzadeh
🔅 ✍ خراش‌های عشق خداوند 🔹در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباس‌هایش را درآورد و خنده‌کنان داخل دریاچه شیرجه زد. 🔸مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. ناگهان تمساحی را دید که به‌سوی پسرش شنا می‌کرد. 🔹مادر وحشت‌زده به‌سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. 🔸مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می‌کشید، ولی عشق مادر آن‌قدر زیاد بود که نمی‌گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. 🔹کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به‌طرف آن‌ها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. 🔸پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آرواره‌های تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن‌های مادرش مانده بود. 🔹خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از او خواست تا جای زخم‌هایش را به او نشان دهد. 🔸پسر با ناراحتی زخم‌ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم‌ها را دوست دارم، این‌ها خراش‌های عشق مادرم هستند. 🔹گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش‌های عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست‌داشتنی هستند.❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🔰 زندگی به سبک شهید مصطفی صدرزاده ‍ 💠 آقا مصطفی به هر دری میزد تا بتونه خودشو به سوریه برسونه تا از حرم آل الله در برابر تکفیری های تا دندان مسلح دفاع کنه از یک طرف دیگر محاصره دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا که بیشتر اونها از سید های جعفری هستن نمیذاشت خواب به چشم های آقا مصطفی بنشینه سخت درگیر بود تا به سوریه بره اون زمان هم دولت ایران جلوی اعزام به سوریه گرفته بود آقا مصطفی مجبور شدند برن عراق و از کشور دومی وارد خاک سوریه بشن بعد از اعزام در ایام محرم هیچ هیئتی نرفتن تا شب هفت محرم که وارد یه حسینیه میشن که بیشتر اونها از رزمنده های فارسی زبان افغانی بودند به اسم تیپ فاطمیون که اون زمان تازه در زبان ها افتاده بود آقا مصطفی به هر دری میزد تا وارد این تیپ شهادت طلب بشه حتی خودشون با ابو حامد حرف زدن آخه شهید ابو حامد میگفتن که ما نمیتونیم برادرای ایرانی داخل تیپ راه بدیم شهید صدر زاده هم گفتن که اون دنیا مگه ازت میپرسن ایرانی هستی یا افغانی ما برای خدا میجنگیم بالاخره هر جور شد وارد فاطمیون شدند خودشون رو شبیه افغانی ها کردند شناسنامه افغانی گرفتن تا وارد لشگر فاطمیون بشن.   https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
چهل روز مانده به محرم چله گناه نکردن بگیرید تا سوز دل واشکتان برای سید الشهدا جاری گردد. +آیت‌الله‌بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣🌸 🔻گناه برتر از نيكى ▫️سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ . 🟤گناهى كه تو را ناراحت (پشيمان) سازد، نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه تو را مغرور سازد. 📘 🌱🌷🌱🌷🌱 🎤آیت الله جوادی @shahid_mostafasadrzadeh
❣📝 📖 هدف انبیاء انبیاء می‌آیند تا انسان‌ها را از بدی‌ها، از پستی‌ها، از جهالت‌ها، از رذیلت‌های اخلاقی، از پوشیده ماندن استعدادهای درونی خلاص کنند، نجات بدهند، آن‌ها را انسان‌های کامل و متعالی بسازند. این هدف اولی انبیاست. پیامبر ما می‌فرماید: مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را، اخلاق زیبا را، اخلاق خوب را تمام کنم. @shahid_mostafasadrzadeh
سید ابراهیم و گوسفند داری... 👇👇👇
شهید مصطفی صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده سید ابراهیم و گوسفند داری... 👇👇👇
📝  و گوسفند داری 😊😉 💐 استعداد عجیبی داشت نشون به این نشون که، چند باری، بهش پیشنهاد داده بودند، بیا ستاد اجرایی یا مسئولیت پایگاه بسیج دیگه رو، بر عهده بگیر  ولی نه!!  🌹انگار دنبال کار دیگه ای بود، راحت تر بگم انگار دنبال یه گمشده دیگه ای بود، به خاطر همین از همه ی این حرف ها گذشت. حالا بعد از چند سال کار فرهنگی و کسب تجربه،موقعش شده بود تا کار مهم دیگه ای رو شروع کنه خیلی با خودش فکر کرد🤔  🔹یه لحظه، به خودش گفت: "چه جایی بهتر از محله ای که همین بغل محله ی خودم هست که نیاز به کار فرهنگی هم شدیدا حس میشه؟؟؟" این محله فاصله چندانی با خونه خودش نداشت. برای اینکه بتونه تاثیر گذار باشه و بیش تر از اون محله بدونه باید بیش تر از این محل اطلاعات جمع میکرد. کار رو با جذب چند تایی از بچه های این محله شروع کرد. وقتی کامل با اون محله بعد چند مدت آشنا شد، حالا زمانی رسیده بود که اولین قدم بزرگ خودش رو برداره شد اولین قدم بزرگ و با برکت در اون محل هر چهارشنبه هیئت، خونه یکی از بچه ها بود که تعداد بچه های موقع هیئت،بعضی موقع ها به زور به اندازه انگشتان دست می رسید. 🌹کم کم دو نفر به لطف خدا شد چهار نفر و همین طوری در کنار لطف خدا و شیوه فوق العاده جذب سید ابراهیم، کار به جایی می رسه که جای خالی یه پایگاه بسیج،در کنار هیئت حضرت ابلفضل علیه السلام احساس می شد سید ابراهیم که خیلی وقت بود،منتظر این لحظه مهم بود، فرصت رو غنیمت شمرد و با تمام وجود شروع کرد به انجام مقدمات تاسیس پایگاه بسیج!!!  ✅اما مگه تاسیس پایگاه بسیج به همین سادگی بود؟....... ان شاءالله شب های آینده از اولین سختی های تاسیس پایگاه بسیج براتون خواهیم گفت.✋ .... 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📝 #سید_ابراهیم و گوسفند داری 😊😉 💐 استعداد عجیبی داشت نشون به این نشون که، چند باری، بهش پیشنهاد داد
📝  و گوسفند داری 🔴قسمت دوم اما مگه تاسیس پایگاه بسیج تو این محله، به همین سادگی بود؟ 🔴 یکی از اولین نیازهای پایگاه بسیج این هست که یه جایی باشه، که بشه حداقل یه میز و کمد گذاشت، تا حداقل بچه ها برای ثبت نام بیان اونجا!!! 🔴 تازه اگر کاری به کار فرهنگی نداشته باشیم... ✅  وقتی هیئت رو به کمک بچه ها راه انداخت، هر هفته خونه ی یکی از بچه ها، محل برگزاری هیئت می شد اما حالا مگه میشه خونه مردم رو پایگاه بسیج کرد؟ تازه سید ابراهیم اگه میخواست این کار رو هم انجام بده،نمیتونست!!!چون بیش تر خونه ها 50 متری یا 60 متری بودن یا حتی کم تر!!! ✅ چند مدتی (ایام خاص مثل محرم و...)سید ابراهیم تونست هیئت رو تو یه سوله ای که اصلا ظاهر مناسبی هم نداشت، با همت بچه های هیئت برگزار کنه، همین جا بود که وقتی شروع به تمییز کردن سوله کرد جمله معروف خودش رو، روی دیوار سوله، با اسپری رنگ نوشت: "پایان ماموریت یک بسیجی شهادت است" ولی باز این سوله تنها برای یه مدت کوتاه اونم برای برگزاری هیئت گرفته شده بود و سید ابراهیم نمیتونست از اونجا برای کارهای بسیج استفاده کنه ♦️حالا شما فقط این لحظه رو تصور کنید 🔺اشتیاق بچه ها از یک سمت 🔺نبود امکانات حتی بسیار ساده و اولیه  تو این وضعیت چقدر تصمیم گیری سخت میشه؟ 🔸حالا زمانی شده که سید باید یه تصمیم مهم بگیره ✅ میدونم سخته قبول کردنش برای شما، ولی باور کنید!!!! که سید رفت تو همون محل یه خونه مسکونی رو اجاره کرد!!!! یه خونه ای که علاوه بر حال یک اتاق خواب هم داشت و حیاط تقریبا بزرگی هم داشت. حالا موضوع جدی تر شده بود، دیگه باید علاوه بر اینکه برای کارهای فرهنگی پول کنار میذاشت،فکر پول اجاره خونه هم میکرد! ✅ همیشه علاوه بر پولی که از خیرین جمع میکرد ولی چون دوباره پول برای کار فرهنگی کم میاورد از پول خودش میذاشت، حالا تصور کنید سید اضافه بر اجاره خونه خودش، اجاره یه خونه دیگه رو باید بده تازه پول لازم برای کار فرهنگی هم یادتون نره 🖋 اوضاع روز به روز داره سخت تر میشه، این همه پول رو کی قراره بده؟ 🖋 اگر کار زمین بخوره چی؟ 🖋 و چندین فکر دیگه ..... ... https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📝 #سید_ابراهیم و گوسفند داری 🔴قسمت دوم اما مگه تاسیس پایگاه بسیج تو این محله، به همین سادگی بود
و گوسفند داری 🔴 قسمت سوم ✅اوضاع داشت روز به روز سخت تر میشد، بارها شده بود برای تامین مخارج، از جیب خودش پول میگذاشت، با این که حالا خودش دیگه متاهل شده بود و مسئولیت یه زندگی رو هم بر عهده داشت. از طرفی هم انقدر از فامیل و آشنا کمک گرفته بود که روش نمیشد دوباره پا وسط بذاره و بره برای کار فرهنگی پول جور کنه ✅ حالا هر روز فکرش از روز قبل مشغول تر میشد. بعضی اوقات انقدر در خودش فرو می رفت که، وقتی ازش سوالی میپرسیدی، چند بار باید تکرار میکردی تا جوابت رو بده!!!! جا گذاشتن مهر یا تسبیح مسجد،تقریبا به یکی از کارهای روزانه اش،تبدیل شده بود!!! ✅ یه بار وقتی، یه جمع چند نفری توی پایگاه، دور هم نشسته بودیم، یکدفعه یه بنده خدایی وارد شد و بعد از سلام و علیک کردن، یکدفعه بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد از مشکلات خودش برای سید گفتن، حالا چشمای همه ما از تعجب داشت، از حدقه در میومد!!! همین جوری که داشتیم با تعجب بهش نگاه میکردیم و حرفاش رو گوش میکردیم به سید گفت؛ "آقا من چند تایی گوسفند دارم، امنیت این جا هم که خودتون بهتر از من میدونید چه جوریه!!! چند باری رفتم کلانتری گفتم: تو رو خدا یه گشتی،یه چیزی، راه بندازید تا ما، تو امنیت باشیم اما تا الان هیچ خبری نشده!!! حالا امیدم بعد خدا شمایید، مگه شما بسیجی ها برام فکری کنید." سید با لحن آروم و دلسوزانه همیشگیش گفت: "چرا عزیزم نگهبان نمیگیری؟" اون بنده خدا گفت:آقا اتفاقا دنبال نگهبان خوب هستم ولی.... ✅نمیدونیم چی تو ذهن سید عبور کرد که یکدفعه دیدیم هشت تا،هشت تا شروع به جدا کردن دونه های تسبیح کرد!!! حتما تصمیم مهمی بود که دست به استخاره زده بود!!! وقتی جواب مشخص شد سید با جمله ای که گفت همه رو شوکه کرد!!! و از همه دیدنی تر،عکس العمل صاحب گوسفند ها بود. سید گفت:به امید خدا، هر شب چندتامون (از بچه های پایگاه)برای نگهبانی گوسفندهاتون میایم،  خوبه؟ مرد چوپان با نهایت خوشحالی گفت:چه کسی بهتر از شما؟ ✅ وقتی صاحب گوسفندان نظر سید ابراهیم رو قبول کرد، از جمع ما خارج شد. ✅سید ابراهیم رو به چهره های متعجب ما کرد و از کمبود بودجه ای که به خاطر اجاره خونه مشکل ساز شده بود گفت. با لحن قشنگی، رو به ما گفت هر کی دوست داره داوطلبانه از گوسفند ها نگهبانی بده بگه، قراره پول این کار رو هم خرج اجاره خونه بدیم. .... https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#سید_ابراهیم و گوسفند داری 🔴 قسمت سوم ✅اوضاع داشت روز به روز سخت تر میشد، بارها شده بود برای تامی
📝  و گوسفند داری 🌺قسمت چهارم (پایانی) ✅ هر شب، سه یا چهار نفر از بچه ها از گوسفند ها نگهبانی میدادن،الحق و الانصاف بچه ها با تموم وجود اون روز ها، نگهبانی دادن . خیلی از اوقات میشد که برای چند تایی از بچه ها کار پیش میومد ولی همین که به سید ابراهیم میگفتن، با این که متاهل بود، ولی همیشه میگفت اشکال نداره فدات شم، خودم جات نگهبانی میدم. ✅ این کار تا دو سه ماهی خرج اجاره خونه پایگاه رو تامین کرد.... 🔍 اما بیاید، یه سوال از خودمون بپرسیم  اگر جای سید ابراهیم بودیم چنین کاری رو میکردیم؟؟؟؟؟ 🌹"پایان ماموریت یک بسیجی شهادت است" https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh