#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت هفتم
تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟
بله.
تسنیم: شما که راضی نبودید.
خواست خودش بود. برخی از ماجراهایی که در این 8 سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری میکند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمیگفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود.
رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و 48
ساعت استراحت میکردند. مصطفی میگفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود. میگفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟
بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود. دومین ماموریتش 75روز طول کشید.
تسنیم: خب اینجا یک چیزی ناقص می ماند؛ اینکه این وابستگی شدید شما به مصطفی قطعا دوطرفه بوده است.
نه.مصطفی به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود؛ بهمینخاطر خیلی راحت توانست برود.
پای فیلمهای دفاع مقدس ضجه میزد
تسنیم: چرا به مصطفی نگفتید که نرود؟
مصطفی اصلا برای ماندن نبود. نمی توانست بماند. آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود. وقتی فیلمهای دفاع مقدس را میدید ضجه میزد. هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم. کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس میگشت. از دیدن فیلمهای دوران دفاع مقدس لذت میبرد. هفته بسیج هم همینطور بود. اگر فیلمی پخش نمیشد شروع میکرد به اعتراض و گفتن این حرفها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست. بچهها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است».
تسنیم: ماموریتهای مصطفی معمولا چند روزه بود؟
ندیدنهای ما از 45 روز شروع میشد، 75 روز هم داشتیم. این سری آخر قرار بود خیلی طولانی شود که دیگر سر 73 روز به شهادت رسید.
تسنیم: مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد. گفته میشود که او به مشهد رفته و خودش را افغانستانی معرفی کرده است، درست است؟ پای مصطفی که به سوریه باز شده بود دیگر چه; نیازی به این کار بود؟
بله منم همراه او به مشهد رفتم. فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.
مصطفی برای همراهی با فاطمیون لهجه افغانستانی را بسرعت یاد گرفت.
#ادامه_دارد...
﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#آیه_های_زندگی 🌱
🖤 فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
▪️ ذکر یاحسین کهنهپرستی نیست شکرانۀ قیمتیترین نعمت خداست.
اعراف آیه ۶۹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽
🔴خاطره ای از #مادر_شهید #مصطفی_صدرزاده
🔹یک تابلو آیه الکرسی تو اتاق پذیرایی بود.
عکس بچه ها، همراه #نوه ها دورتادورش بود.
🔹 یه روز دیدم عکس #مصطفی نیست، خیلی ناراحت شدم
به بچه ها گفتم:
کسی عکس مصطفی رو ندیده؟
همه اظهار بی اطلاعی کردن.
🔹اون زمان خود مصطفی #سوریه بود...خیلی دلتنگش شدم.
بعداز چند روز مصطفی اومد،
خیلی #خوشحال شدم بعد بهش گفتم که عکسش و گم کردم .
🔹چیزی نگفت:
فقط یه #لبخند زد .....
🔹بعداز چند روز اومد، گفت: مامان برات یه عکس اوردم توپ !جون میده برای ...
🔹نذاشتم ادامه بده...
بهش گفتم:
نمیخوام ! ...ببرش
عذرخواهی کرد...
🔹وقتی #عکسش و دیدم واقعا دلم ریخت،...
🔹این عکس آخرین عکسی بود که از، دستش گرفتم ، خودش این عکس رو خیلی دوست داشت،ومن #دیوانه ی این عکس زیباش شدم........
➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت هفتم تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟ بله. ت
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت هشتم
تسنیم: فاطمیون برای افغانستانیها است اما مگر مصطفی همان سری دوم اعزامش با آنها رفیق نشده بود؟
خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.
تسنیم: درباره سفرتان به مشهد بگویید. چه اتفاقاتی افتاد؟
زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.
تسنیم: چه چیزی را غیر مستقیم بگوید؟ مگر شما نمیدانستید که برای چه کاری به مشهد رفتهاید؟
نه، چیزی نمیدانستم. فقط برای زیارت رفته بودیم. بعد که برگشتیم و سری بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.
تسنیم:متوجه نشدند که مصطفی ایرانی است؟
فهمیدند.
تسنیم: بعد از اینکه عضو فاطمیون شد فهمیدند؟
بله.
این لباس را از کجا آوردی؟ «هدیه فرمانده ابوحامد است»
تسنیم:از افغانستانیهای فاطمیون چیزی برای شما تعریف میکرد؟ مثلا از فاتح یا ابوحامد.
نه. آن زمانی که برگشت چیزی نگفت. یک دوره قبل از اینکه ابو حامد شهید شود، چیزهای مختصری به من گفت؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید
چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از; عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽
👆👆👆👆
🔴 سید حکیم از سید ابراهیم میگوید
🔹دلمان برایت تنگ میشود
ای کاش بودی
وباز برایمان از سید ابراهیم میگفتی
@shahid_mostafasadrzadeh
28.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔹سید ابراهیم و سید حکیم در خط مقدم
🌹 #دوستان_بهشتی 🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت هشتم تسنیم: فاطمیون برای افغانستانیها است اما مگر مصطفی همان
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت نهم
تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عاشق مصطفی شده است. این را مصطفی تعریف کرده بود؟
بله. مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریا ن عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچهها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
ماجرای حرفهای پشت بی سیم و دیدار مصطفی با سرلشکر قاسم سلیمانی
مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
تسنیم: آخرین اعزامش کِی بود؟
چهارشنبه 20 مرداد.
با مصطفی خداحافظی نمیکردم، همیشه کاری میکردم تا موقع اعزامش در خانه نباشم
تسنیم: شما همینجا در خانه با مصطفی خداحافظی کردید و او خودش راهی فرودگاه شد؟
نه؛ من خداحافظی نمیکردم. او همیشه بدون خداحافظی میرفت. مثلا به بهانه انجام کاری از خانه خارج میشدم و بعد مصطفی تماس میگرفت و میگفت که باید برود.
تسنیم: شما نمیآمدید که او را ببینید؟
نمیآمدم.
نمیتوانستم جدا شدن از مصطفی را تماشا کنم
تسنیم: چرا این کار را میکردید؟
نمی توانستم از مصطفی جدا شوم. نمیتوانستم جدا شدن از او را تماشا کنم.
سوال: یعنی خودتان را جایی مشغول میکردید که زمان خداحافظی کنار مصطفی نباشید؟
بله.حتی یک بار خودم را به خواب زدم که مصطفی برود.
دوست دارم 28امین و 38امین سالگرد ازدواجمان را جشن بگیریم، مصطفی گفت:«هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله»
تسنیم: 8 سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.
خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. سالگرد ازدواجمان را 19 شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست و هشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله».
تسنیم: آخرین دیدار در سوریه چطور انجام شد؟
14 یا 15 شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه میرفتیم.
تسنیم:میدانستید که قرار است عملیات بزرگی صورت بگیرد و اتفاق بزرگی بیافتد؟
یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود.
تسنیم: آخرین باری که با مصطفی حرف زدید کِی بود؟
دو روز قبل از شهادتش. آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بیسیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمندهها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم.
و اما ماجرای یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) به رزمندگان فاطمیون...
#ادامه_دارد....
﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh