#قسمت شصت و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ماشاء الله
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست …
اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم …
بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود …
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … .
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم …
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله …
گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود … .
@shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_تصویری
🔱فریاد ابلیس در روز غدیر
🔴 اگر با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیستید قطعا سرباز شیطان هستید
🎤حجت الاسلام و المسلمین #کاشانی
🦋کانال نهج البلاغه 🦋
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔔سعادتمند کيست⁉️
#نهج_البلاغه
✨وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ
💠سعادتمند آن کسى است که از سرنوشت ديگران پند و اندرز گيرد.»
✍بى شک، حوادث تلخ زندگى و تجربه هاى دردناک، وسيله هوشيارى و مايه پند و اندرز انسان است; ولى چه بهتر اينکه انسان به جاى آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتايج تلخ آن برسد، از سرنوشت ديگران که وضع مشابهى با او داشته اند، عبرت گيرد و تجربه بيندوزد.
📚 #خطبه ۸۶
@shahid_mostafasadrzadeh
▪️رمزگشایی از شباهت بعضی از شخصیتهای سریال #آقازاده با بعضی از چهرههای سیاسی در کشور
@shahid_mostafasadrzadeh
💚کانال منتظران ظهور💚 - @yamahdi_fateme313.mp3
3.64M
#هل_من_ناصر؟❣🌺
⭕️ تاریکی و شبهات در آخرالزمان بیداد میکنه! راه نجات چیست❔
🔰 سه روایت درباره نجات در آخرالزمان
#استاد_عظیمی🎤
#فایل_صوتے🔔
@shahid_mostafasadrzadeh
گلهمندم.mp3
1.72M
#حکیمانه❣💬
گلایهی رهبر انقلاب از بیتوجهی به #زبان_فارسی
پ.ن: هرگونه بیتوجهی نسبت به بکارگیری کلمات فارسی میتواند ضربهای به فرهنگ و ادب این مرز و بوم باشد.
ما تبیینیها متعهد میشویم از #هم_اکنون توجه ویژهای به بکارگیری کلمات فارسی داشته باشیم و این تعهد را گسترش دهیم.
در اولین قدم، کلمات فارسی زیر را بهجای کلمات بیگانه بکار خواهیم گرفت:
به جای "دانلود" ⬅️ بارگیری
به جای "آپلود" ⬅️ بارگزاری
به جای "ادمین" ⬅️ مدیر
به جای "آنلاین" ⬅️ برخط
به جای "سرچ" ⬅️ جستجو
@shahid_mostafasadrzadeh
#شهید_میگوید❣🌸
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده :
برادارن و خواهران من
#ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد
#از_ما_گفتن ، ما که رفتیم.
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#قسمت شصت و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ماشاء الله نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار
#قسمت شصت و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تو رحمت خدایی
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … .
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم …
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم …
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
- حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم … .
@shahid_mostafasadrzadeh