قرار شد من و رضا بر اساس تمرینی که از قبل انجام داده بودیم از سمت جناحین چپ خط یاسر رو بگیریم که مجاورت با خط مالک داشت، مستقر بشیم تا بتونیم اون قسمت رو پوشش بدیم. دو نفر از بچهها در مرکز و چند نفر در قسمت کانال خط مستقر شدند.
روز شانزدهم اردیبهشت بود بعد از نماز ظهر، حوالی ساعت ۱ آتش تهیه دشمن شروع شد و بالافاصله بیسیم شهید کابلی اعلام کرد که آماده باش ۱۰۰ درصد و هجوم دشمن قطعی شده.
بالافاصله همهی دوستان سوار خودروها شدند و به سمت خط حرکت کردیم. یه سری از بچهها رو ابتدا خاکریز دوم پیاده کردیم و بقیه به سمت خط اول رفتیم. پیاده شدیم و بر اساس طرحی که از قبل داشتیم من و رضا دویدیم (چون حجم آتش دشمن خیلی سنگین بود) قرار شده بود بین خط یاسر و مالک اونجا مستقر بشیم.
حجم آتش اونقدر سنگین و شدید بود که ما دیدیم که نمی تونیم سالم برسیم، با هماهنگی که با فرمانده خط کردیم خودمون رو چسبوندیم به خاکریز و گفتیم از کنار خاکریز حرکت کنیم تا بتونیم سالم خودمون رو حداقل به اون موضع خودمون برسونیم، که اگه مثل درگیری ۲۱ فروردین که قرار شد دشمن ما رو دور بزنه حداقل بتونیم اونجا با بچههای گردان مالک یه دستی بزنیم و نزاریم این رخنه ایجاد بشه.
به هر ضرب و زوری بود خودمون رو به اون نقطه مورد نظر رسوندیم. اون نقطهی مورد نظر یه ساخمونی بود(خونه شهید) یه خونهای ۳ اتاقهای بود که ما دیوار شو خراب کرده بودیم و داخل حموم خونه که بالاش ۲ تا سقف داشت یه سقف حموم بود و یه سقف خونه بود گفتیم که امنیتش بیشتره.
دیوارشم سمت خاکریز خودمون بود که کاملا دید داشته باشیم. اونجا مستقر شدیم که هم بتونیم نسبت به خط مالک دید داشته باشیم هم به جلوی خودمون و هم به خاکریز خودمون یه ارتباطی داشته باشیم. اونجا مستقر شدیم تا آتش تهیه دشمن تموم بشه.
رضا قناصه چی بود و یه سلاح قناصه به همراه دوربین ترمول همراهش بود. ما روی زمین دراز کشیده بودیم، حجم آتش تهیه دشمن خیلی سنگین بود طوری بود که وقتی این خمپاره ها و جهنمی ها به اطراف این ساختمون میخورد، من و رضا که تقریبا در فاصله یک متری هم بودیم با اون گرد و غبار همدیگه رو نمی دیدیم.
من و رضا هر کدوم به نوبت به صورت سینهخیز می رفتیم اتاقهای همجوار و از گوشه پنجرهها سعی میکردیم به مواضع جلوی خاکریزهای و خونهها رو نگاه بیندازیم.
همینطور که دراز کشیده بودیم در مورد حجم آتش سنگین دشمن با هم صحبت میکردیم که با درگیری ۲۱ و ۳۱ فروردین فرق میکرد و برامون سوال شده بود.
رضا میگفت: جواد دشمن رو نگاه! همینجور تپهای رو به رو ما بود که خط عمار قرار داشت همینجور خودروهای لوکس و آدم پیاده میاد. از نحوه و عمل دشمن تعجب کرده بودیم و با حجم شدیدی از آتش و نیروی انسانی شروع به حمله کرده بود.
این بار که رضا سینهخیز رفته بود به سمت پنجره که بتونه مواضع رو نگاه بیندازه یک دفعه منو صدا کرد. جواد سریع خودت رو برسون.. منم سریع وارد اتاق شدم و رفتم و دیدیم که دشمن حمله ی زمینی خودش رو شروع کرده و با توپ ۲۳ تمام ساختمون ما و اطراف ما رو زیر آتش گرفته. تانک ها ، نفربر ها و زره پوش و... به صورت ستونی دارن به سمت مواضع ما میان.
بالافاصله با بیسیم با خط همجوار ارتباط گرفتیم و به اون ها هم اطلاع دادیم.