رضا با قناصهای که داشت شروع به شکار تک تک نیروهای دشمن کرد، من هم اونجا سعی میکردم با بغل دستیها ارتباط بگیرم و هماهنگی موردنیاز رو انجام بدم.
در همین حین یه تانک دشمن به همراه نفربرش اومدند و زدند به خاکریز ما و وارد شدند که اونجا من به رضا گفتم تو اینجا دشمن رو زمین گیر کن تا من بتونم برم با آرپیجی بزنم(چیزی که شهید محمود رادمهر گفته بود اگه بتونیم یه تانک دشمن رو بزنیم معادلاتشون تقریبا به هم میرزه)...
به همین خاطر تصمیم گرفتم یه آرپیجی بگیرم. فاصلهای که ما خط مالک و یاسر داشت به صورت سراشیبی بود خط یاسر بالاتر از خط مالک بود. من بالافاصله با یکی از بچههای فاطمیون یه آرپیجی گرفتیم و حرکت کردیم به سمت روستای خالدیه و وارد روستا شدیم.
از همونجا بود که من و رضا از هم جدا شدیم. آخرین باری که رضا رو دیدم ۱ ساعت بعد از شروع درگیری بود که من تو روستای خالدیه بودم پایین دست و رضا رو یک لحظه اون بالا دست دیدم که از روی خاکریز هنوز داره به سمت پهلو تیراندازی میکنه...
حدود ۲ ،۳ ساعتی تو روستای خالدیه درگیر بودیم. حاج مصطفی تماس گرفت موقعیت منو سوال کرد و گفتم روستای خالدیه هستم که گفت آقا ما جناح دادیم به دشمن, خط حمزه شکسته و دشمن داره ما رو دور میزنه سریع خودتون رو به خاکریز دوم برسونین.
با هزار مشکل خودمون رو به خاکریز دوم رسوندیم که کاملا در تیررس دشمن بودیم.
چند دقیقهای از آمدن ما نگذشته بود که حاج مصطفى آمد پیش من حالم را پرسید و سپس سراغ رضا را گرفت.
تازه آنجا بود که هر دو فهمیدیم رضا نیامده و جامانده، چون درگیری بسیار شدید و نزدیک بود. حاجی فکر میکرد رضا کنار ماست و من هم چون از او جدا شده بودم فکر میکردم او در خط کنار بچههاست.
ظاهرا در زمانی که تصمیم عقبنشینی گرفته شد کسی رضا را ندیده بود و یا اینکه او قبل از عقبنشینی به شهادت رسیده و عقبروی نیروها را ندید.
یکی از نیروهای فاطمیون شهادت رضا را دیده و او را از روی عکس شناسایی کرده بود و گفت رضا قبل از عقب نشینی به خط دوم شهید شده بود، دیگر دیر شده بود زمانی که از روی خاکریز به خط نگاه کردم دیدم دشمن کاملا " خاکریز خط اول ما را گرفته و دیگر نمی شود کاری کرد...
آقارضا جزو آخرین نفراتی بود که تا آخرین لحظه تو خط یاسر مقاومت کرد و مردانه ایستاد، حتی میتونست برگرده امّا مقاومت کرد تا سدی در مقابل تکفیریها باشه، که نیروهای ما راحتتر و به سلامت عقبنشینی کنند.
در همون لحظات میتونست عقبنشینی بکنه شاید تشخیص داده بود که اگر اون موضع رو خالی کنه بقیه بچهها به خطر میوفتن و قابلیت عقبنشینی دیگر وجود نخواهد داشت.