✍شهید حمیدرضا جعفرزاده به روایت سردار مرتضی حاج باقری...
🔹شهید جعفر زاده نفس خود را چنان تربیت کرده بود که وقتی من واقعه ای را که خود شاهد آن بودم برای علامه بحرالعلوم در اصفهان تعریف کردم ایشان گریست و گفت بنده که هشتاد سال در حوزه هستم متوجه چنین چیزی نمی شوم.
🔸زمانی که در کامیاران بودیم بچه ها عشق به شهادت و جنگ داشتند و زمان نماز دمپایی های همدیگر را می پوشیدند و بعدا از نماز بعضی از آنها گم می شدند حمیدرضا یک جفت دمپایی پاره داشت که یک زنجیر و قفل می آورد و آنها به وسط ستون نماز خانه می بست و بچه ها به این کار او می خندیدند و او با این کارش به بچه ها امر به معروف می کرد و به آنها فهماند کار خوبی نیست.
🔹یک روز می خواستیم به هور برویم تصمیم گرفتیم در آن هوای داغ کمی استراحت کنیم و بعد برویم من برای استراحت به سنگر رفتم و پس از پنج تا شش دقیقه انتظار دیدم شهید جعفرزاده نیامد در آن هوای بسیار بسیار داغ بیرون از سنگر رفتم و دیدم شهید روی زمین در زیر آفتاب خوابیده است و با خود صحبت می کند.
🔸دقیق که گوش دادم دیدم به خود می گوید بهش می گم بیا بریم هور میگه بیا بریم بخوابیم بعد بریم گفتم اشکال نداره می خوابم حالا خوابوندمش توی آفتاب می گه صورتم داره می سوزه سوختم می گم چطور تو فکر من نیستی چرا من باید فکر تو باشم بعد هم شهید به خودش گفت این دفعه می بخشمت ولی وای به حالت اگه دوباره تکرار بشه.
#شهید_حمیدرضا_جعفرزاده
✍شهید شناسی معرفی سردار شهید حمیدرضا جعفرزاده جانشین واحد تخریب لشکر ۴۱ ثارالله...
🔹حمید رضا جعفر زاده پور در یکی از روزهای سرد دی ماه سال ۱۳۳۷ در تبریز به دنیا آمد و در کرمان بزرگ شد از ابتدای نوجوانی تن به لذت کار سپرد تا مرهم کوچکی برای زخم فقر خانواده خود باشد اواسط دهه پنجاه با مطالعه اعلامیه ها و کتاب های امام خمینی با افکار این مرد بزرگ آشنا شد و مجذوب ایشان گردید.
🔸روزهای انقلاب روز های نشاط و شادی او بود حضور فعالانه اش در صحنه های گوناگون انقلاب از او جوان مبارزی ساخت که تا آخرین روز زندگی اش لحظه ای آرام و قرار نداشت.
🔹وقتی صدای جنگ از طبل حزب بعث برخاست حمیدرضا بی درنگ به سوی خطوط نبرد شتافت لشکر ۴۱ ثارالله مقصدش بود و واحد تخریب آن خانه اش بود.
🔸تواضع و فدا کاری او در نبردهای گوناگون باعث شد جانشین مسئول واحد تخریب لشکر شود.
🔹حمید رضا بارها در عملیات گوناگون ترکش و گلوله بر جانش نشست اما ایستاد تا انقلاب بزرگ مردی که از نوجوانی مجذوبش شده بود بماند.
🔸در اولین روز عملیات والفجر هشت در کنار ساحل اروند رود حمید رضا جعفر زاده پور صورت گلگون خود را روی بستر خیس این رود نام دار گذاشت تا برای همیشه نامش روی مخمل سرمه ای آسمان بدرخشد.
💢آدرس مزار مطهر شهید حمیدرضا جعفرزاده گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۰ شماره ۱۸...
#شهید_حمیدرضا_جعفرزاده
#گلزار_شهدای_کرمان
◍⃟🌼◍⃟💫◍⃟🌼◍⃟💫◍⃟🌼◍⃟💫
🌼السلام علیک یا اباصالح مهدی
🌼به هر طرف نظر ڪنم
💫اثر ز روی ماه توست
🌼گر این جهان بپا شده
💫به خاطر صفای توست
🌼ببین که پر شده جهان
💫 ز ظلم و جور ای عزیز
🌼بگو ڪدام لحظه ها
💫ظهور روی ماه توست
🌼اَللّهُمَّ عَجـِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَـرَج🌼
✨
🌼
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸اتفاق عجیب و جالب در مشهد
🔹کشف تونل ۱۰۰ ساله زیر مشهد با سنگ قبرهای دوره صفوی
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد! شما گوش نکنید
چون اگر چنین بود ،
از منش و شخصیت هیچکس،
چیزی باقی نمی ماند !
هر کس، هرچه به سرت آورد،
فقط خودت باش!
نگذار برخورد نادرست آدمها،
"اصالت و طبیعت" تو را خدشه دار کند
اگر جواب هر جفایی، بدی بود؛
که داستان زندگی ما،
خالی از ؛ آدمهای خوب می شد
سلام علیکم روز وروزگارتان امام رضایی
ان شاءالله درپناه امام هشتم موفق و پیروز و سربلند باشید.
بخوان #دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
روز تان مهدوی🍃🌹
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌸حکایت بسیار زیباااا
روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند.
در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت:
«طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت:
«اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند.
هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند.
سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت:
«بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد.
بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد.
شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت:
«آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد.
وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت:
«مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد.
آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید:
«آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
بازرگان دومی پاسخ داد:
«تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است.
پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»🌸🍃
📚بر اساس حکایتی از کتاب قابوس نامه
خـدایـا امشب بـه همه
تـنِ سالم و ذهـن آروم ببخش
شبتون پـراز لحظه هـاى ناب
به امید طلوع آرزوهاتون
#شبتون پـراز آرامش