هدایت شده از فاطمه رضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚يا صاحب الزمان(عج)...
دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد
قدم یار به هر خانه صفا می بخشد
بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد💚
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
هدایت شده از فاطمه رضایی
تعویذ روز یکشنبه:
چون کسی خواهد در روز امورات بر وفق مراد او باشد و گره ها و گرفتاری ها از او رفع گردد
در هرروز تعویذ انروز را بخواند ان شالله امور بر او اسان و گشایش در کار او پدید اید
اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ اسْتَوَی الرَّبُّ عَلَی الْعَرْشِ وَ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ بِحِکْمَتِهِ وَ مُدَّتِ الْبُحُورُ وَ ظَهَرَتِ النُّجُومُ بِأَمْرِهِ وَ رَسَتِ الْجِبَالُ بِإِذْنِهِ لَا یُجَاوِزُ اسْمَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی دَانَتْ لَهُ الْجِبَالُ وَ هِیَ طَائِعَةٌ وَ انْبَعَثَتْ لَهُ الْأَجْسَادُ وَ هِیَ بَالِیَةٌ وَ بِهِ أَحْتَجِبُ عَنْ ظُلْمِ کُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ عَادٍ وَ جَبَّارٍ وَ حَاسِدٍ وَ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً وَ أَحْتَجِبُ بِاللَّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِیراً وَ زَیَّنَهَا لِلنَّاظِرِینَ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ وَ جَعَلَ فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ جِبِالًا أَوْتَاداً أَنْ یُوصَلَ إِلَیَّ سُوءٌ أَوْ فَاحِشَةٌ أَوْ بَلِیَّةٌ حم حم حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ حم حم حم عسق کَذ لِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِه
به نام خداوند بخشندهی مهربان، خدا برتر است، خدا برتر است، پروردگار بر عرش استقرار یافت، و آسمانها و زمین به حکمتش پابرجا شد، و ستارگان به امرش شکوفا، و کوهها به اجازهاش برپا ایستادند، هر که در آسمانها و زمین است از نامش تجاوز نمیکند.
آنکه کوهها با فرمانبری اطاعت او را کرده، و جسدها با اینکه پوسیدهاند به فرمانش برانگیخته میشوند، و با آن از هر گمراه و تجاوزگر و ستمگر و زورگو و حسودی خود را پناه میدهم.
و به نام خدائی که بین دو دریا حائلی قرار داد، و به خدایی که در آسمان ستارگان را قرار داد، و در آن چراغ و ماهی نور دهنده مستقر کرد، و آن را برای بینندگان تزیین نمود، و از هر شیطان رانده شده محافظت کرد، و در زمین کوههای استواری را قرار داد، خود را در حجاب قرار میدهم که به من بدی یا زشتی یا بلایی را متوجه سازد.
حم، حم، حم، از جانب خدای مهربان بخشنده نازل شده است، حم، حم، حم، عسق، اینگونه به تو و به کسانی که قبل از تو بودند خدای گرامی و حکیم وحی فرمود، و درود و سلام خدا بر محمد و خاندانش باد.
هدایت شده از فاطمه رضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤
🖤✨پربسته بود و وقت
🕯✨ پریدن توان نداشت
🖤✨مرغی که بال داشت
🕯✨ولی آسمان نداشت
🖤✨خوکرده بود با غم
🕯✨زندان خود ولی
🖤✨دیگر توان صبر در
🕯✨آن آشیان نداشت
🖤✨شهادت امام موسی
🕯✨کاظم(ع) تسلیت
٠٠••●●❥❥❥❥🖤
٠٠••●●❥❥❥❥🕯
٠٠••●●❥❥❥❥🖤
📚حکایت کوتاه
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
داستان اموزنده🎐