eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
🌹فرستاده‌ای به تاخت از شام تا مدینه می‌آید. به تاریکی شب بر اسب و هنگام آفتاب، خزیده زیر سایه‌ای. منزل به منزل، مرکب رها می‌کند و مادیانی تازه نفس و باز به تاخت تا مدینه… فرستاده شام را نه کسی می‌بیند و نه می‌شناسد. تنها دو کس با او دیدار می‌کنند… معاویه در شام و… 🌹در می‌گشایم و فرستاده هم نقاب از چهره: – مرا با جعده بنت اشعث کاری هست. سر می‌گردانم و تا انتهای کوچه را می‌پایم. تنهاست. – جعده… منم. سر می‌گرداند و تا انتهای کوچه را می‌پاید. رهگذری نیست. فرستاده؛ بی هیچ کلامی دست در همیان می‌برد و رقعه‌ای پیچیده می‌دهدم. و دوباره نقاب بر چهره می‌زند و بر اسب… 🌹پرآشوب، جایی در پستوی خانه می‌شوم به خواندن مکتوب💌: – از امیر مۆمنین و خلیفه مسلمین، معاویه بن ابی‌سفیان به دخترم و نور چشمم، جعده بنت اشعث؛ او که به زودی جامه همسری پسرم، یزید می‌پوشد. هزار شکر و سپاس خدا را که چشمان بی‌سویم، آفتاب زیبایی و حُسن تو را، از پس فرسنگ‌ها دید و شناخت؛ و دانستم که تو شایسته سروری در قصر شامی و نه کنیزی، در خرابه‌ای میان مدینه. 🌹تو هم شکر و سپاس خدا را بگو که بعد از سال‌ها، حق بزرگی خاندانت باز پس داده می‌شود و دِین این امت به اشعث هم. تا قصر شام و سلطنت بر عرب، تنها یک گام داری و آن هم ظرف زهری است به همراه این مکتوب. 🌹او که در خانه‌اش همسری، پیوسته به کار توطئه علیه حکومت ماست و مدام در اندیشه این تخت و مقام. و آن یک گام تو، خوراندن این زهر به اوست که خلافت ما بی‌دغدغه باشد و البته تو هم، در پی‌اش، عازم شام شوی و به همسری یزید درآیی، با کابینی برابر قریه‌ای از شامات و تمام باغ‌هایش. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹آن زمان علی داشتند و مالک و هشام و عمار و ذوالشهادتین و… برافروخته تر فریاد می زنم: اکنون حسن دارند و قیس و عدی و حجر و سعد و… 🌹 فراموشت نشده که این همان حسن است که پی نافرمانی ابوموسی از نافرمانی علی، برای یاری راهی کوفه شد و به یک خطبه ده هزار مرد به لشگر علی افزود. 🌹این همان حسن است که در صفین جنگاوری و رشادتش عاجزمان کرد در برابری… باز هم بگویمت! (صفحه۵۶) (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
🌹«… که اگر جز این راه پیش گیری، بین مان خدا حکم فرماید و هو خیر الحاکمین. والسلام.»💌 🌹خیرۀ معاویه می شوم: – شنیدی چه خواندم یا سیر آسمان ها می کنی؟🙄 معاویه خودش را یله می کند: – شنیدم عتبه! شنیدم… تکرار حکایت همیشگی، باز هم خدا و بهشت و جهنم و عذاب و… افسانه هزار بارۀ خاندان محمد. به خدای خودشان سوگند، مانده ام که این جماعت به چه ایمان آورده اند؟😠 پدران و اجدادمان، جان کندند تا مردم به بتی که می‌دیدند مؤمن شوند؛ چه سِحری است در کار محمد که پیروانش برای خدای ندیده جان می دهند؟ مانده ام ولله!🧐....... 🌹ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد…😡 متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. – اما محمد… انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: – سال هاست که مرده اما… اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد… 🌹آه بلندی می کشد: – عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد الله فریاد می زنند.😒 🌹– خودت را خسته چه لاطائلاتی می کنی معاویه! اصلاً روزی هزار بار بر سر مأذنه ها نامش را فریاد کنند، اصلاً بگو پیش از نام خدا بخوانند، من و تو را چه زیانی می رسد؟..... 🌹– یا تو پسر ابوسفیان نیستی یا من؛ که انقدر نمی فهمی و اسباب حماقت علم می کنی.... – همانی که نامش را بعد از نام خدا بر سر مأذنه ها می خوانند؛ داغ «ابناء الطلقاء» بر پیشانی مان زده ابله. می فهمی؟ یعنی تا همیشه ای که نام او در تاریخ می ماند، کنارش ننگ فرزندان امیه هم می درخشد… چشمانش را می بندد: – ابناء الطلقاء… 🌹نامه را که همچنان در دست داشتم، مقابلش می گذارم: – برای تاریخ وقت بسیار داریم، عجالتاً برای این غائله تدبیر کنیم. معاویه می خندد، بلند، قهقهه می زند: – باید به شکرانه این سرور، با همه کنیزان شام بخوابم… احمق! تاریخ و این غائله، اینجا به هم می رسند! کجایی محمد که ببینی، آن قمار که تاسش را تو انداختی به ابتدا، من برنده ام.😏 🌹متعجبم، اما معاویه هنوز می خندد: – بازی باخته را به برد بدل می کنم😎 عتبه! آزادشده ای در برابر آزادشده… نمی گذارم تاریخ با یک «الطلقاء» بماند… کفه را برابر می کنم… کجایی محمد… برمی خیزد، تند و پرشتاب: 🌹– کاتب بیاید و آن دو پیک حسن را هم خبر کن. بسر و مغیره هم حاضر باشند. دربانان را، اوامر امیر می گویم و باز می گردم، همچنان متحیر که معاویه چه خواهد نوشت برای روزگار شام.🤔 (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹شجاعی در اثر پیش رو با اقدامی ابتکاری که خاص ذوق جوان و طبع سرکش قلمش است علاوه بر طرح آیات  و روایات به تبیین برخی ضرب المثل‌های عربی در کشاکش ماجرا پرداخته که تاکنون به سمع کمتر مخاطبی آشنا شده. 🌹وی در اثر پیش رو به تلفیق مجموعه تکنیک‌های بدیع در نگارش رمان پرداخته که من‌جمله می‌توان به نحوه روایت ماجرا اشاره داشت؛ روایتی جسورانه که از کلام یار امام ناگهان به کلام دشمن امام تغییر می‌کند! آنی راوی دوست‌دار امام است و در لحظه‌ای جای خود را به شخصیت منفی داستان می‌سپارد. 🌹این رمان زیبا توانسته هم علاقه مندان به روایت های مذهبی را به خود جذب کند و هم علاقه‌مندان جدی رمان فارسی را.و موفق،شد در بیست و پنجمین دوره جایزه کتاب فصل، اثر برگزیده حوزه رمان شود. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹نامگذاری خلاقانه و زیبای «حاء.سین.نون» به واسطه رمز‌آلودی شخصیت امام حسن مجتبی(ع) و با عنایت به حروف مقطعه قرآن انتخاب شده است. و پیکره اصلی کتاب که همانا فهرست اثر است، بر مبنای حدیث پیامبر که فرمودند: « حسن منی و انا من حسین»، بناشده. 🌹رمان، روایتی است از زندگانی امام حسن مجتبی (ع)، در بستر زمانی شهادت حضرت امیر و آغاز خلافت امام تا شهادت ایشان. و محوریت موضوع صلح. 🌹شجاعی در این رمان با رفت‌ و برگشت‌های راوی میان دو جبهه امام و معاویه و بازسازی و بازیابی اهداف و افکار و شخصیت معاویه، تصویری جدید از صلح امام به مخاطب ارائه میدهد. نویسنده که آغاز کتاب آورده است: و خداوند را آیه ای است، که نازل شد به آغوش پیامبر: حاء. سین. نون. ذِکرُ رحمَتِ رَبکَ عَبدَه مُجتَبی… با تاکید بر رازورانگی شخصیت حضرت و رفتارشان در برابر مکر معاویه، تلاش میکند تا کمی از اسرار نهان انتخاب‌های امام را برای خواننده تصویر کند. 🌹« حاء سین نون » علاوه بر افزایش آموزه های دینی و شناخت فتنه و بصیرت زایی، خواننده را با سیره امام حسن (ع) آشنا میکند. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌹نوشیدن جام شهادت در موقعیت امام حسین و حفظ سرمایه‌ي زندگى بوسیله ي صلح در موقعیت امام حسن، بعنوان دو نقشه و دو وسیله براى جاودان داشتن مکتب و محکوم ساختن خصم، تنها راه حلهاى منطقى و عاقلانه‌اي بودند که با توجه به مشکلات هر یک از دو موقعیت، از انجام آنها گزیرى نبود و جز آنها راه دیگرى وجود نداشت. 🌹هر یک از این دو راه در ظرف خود، برترین وسیله‌ي تقرب بخدا و امتثال فرمان او بود. هر چند که از لحاظ دنیوى چیزى جز محرومیت به همراه نداشت و باز هر یک پیروزى حتمى و قاطعى بود که در طى تاریخ جلوه‌ي خود را آشکار ساخت، گرچه در حین وقوع جز محرومیت و از دست دادن قدرت، مظهرى نداشت. 🌹این دو فداکارى: نثار کردن جان در ماجراى حسین و چشم پوشى از حکومت و قدرت در داستان حسن، آخرین نقطه‌اي است که رهبران مسلکى در نقشها و رسالت‌هاى انسانى و مجاهد تبار خود بدان رسیده‌اند. 🌹قدرت حاکم در دوره‌ي هر یک از این دو برادر، یگانه عاملى بود که شرائط خاصى از لحاظ دوستان و یاوران و شرائط خاصى از لحاظ دشمنان و معارضان براى وى ایجاد کرده بود که به شرائط آن دیگرى شباهتى نمی‌داشت و بدیهى است که دو گونگى شرایط، لازمه‌ي طبیعى‌اش دو گونگى شکل جهاد و در نتیجه، دو گونگى پایان و فرجام ماجرا بود. (ع) ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
امام حسن (ع) بهترین میگویی، اخلاق نیکو است. میلاد گل پسر ارشد حیدر مبارک. گل زیبا نمایان در چمن هست شب میلاد و مولایم حسن شد. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @MAGHAR98
🍎جبرئیل همراه با دو فرشته دیگر از آسمان آمده اند، آنها می‌خواهند پیامبر را به اوج آسمانها ببرند. 🍎امشب شبی است که پیامبر مهمان عرش خدا می‌شود. امشب شب معراج پیامبر است سفر آغاز می شود پیامبر سوار بر اسبی بهشتی می شود و به سوی بیت المقدس می‌رود. 🍎همه پیامبران خدا در آنجا جمع شده اند. آنها می‌خواهند پیامبر را ببینند و سخنانش را بشنوند. 🍎ساعتی بعد پیامبر به آسمانها میرود فرشتگان به استقبال او آمده و به او خوش آمد می گویند. مدتی می‌گذرد اکنون پیامبر وارد بهشت میشود ، بهشتی که خدا برای بندگان خویش آماده کرده است. 🍎به به عجب بوی خوشی می آید این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت غلبه پیدا کرده است؟ پیامبر مدهوش این بو است. او از جبرئیل سوال می کند این عطر خوش از چیست؟ 🍎_ این بوی سیب است. ۳۰۰ هزار سال پیش خدا سیبی با دست خود آفرید. از آن زمان تاکنون این سوال برای ما بدون جواب مانده که خدا این سیب را برای چه آفریده است. 🍎 لحظات بعد دسته ای از فرشتگان نزد پیامبر می آیند آنان همراه خود همان سیب را آورده اند آنها به پیامبر می گویند ای محمد خداوند این سیب را برای شما فرستاده است. 🍎باید صبر کنی تا پیامبر این سیب را تناول کند و از آن سیب فاطمه(س) خلق شود آنوقت راز خلقت این سیب را می فهمی. فاطمه بوی بهشت میدهد، بوی سیب سرخ بهشتی. کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
🌴مردم تکبیر گویان به طرف منبر می روند منبری از چوب درخت گز با سه پله. همه از آن تعریف و تمجید می کنند😊. گویی نمک بر قلب چاک چاکم می پاشند😔 . منبر را به جلوی صفوف می‌آورند. همه همانطور که نگاهشان به منبر است می‌نشینند منتظرند تا پیامبر بر فراز آن بروند و خطبه شان را شروع کنند. 🌴اما وجود من آتشفشانی شده که در حال فوران است نفسم در سینه حبس شده💔 در این هیاهو و همهمه هیچ صدایی نمی شنوم، فقط می بینم پیامبر دارند به سمت منبر می روند. 🌴دیگر نمی توانم تاب بیاورم ناله ام را سر میدهم ناله ای که ستونهای مسجد را به لرزه می اندازد ناله جدایی عاشق از معشوق. 😩همه ساکت می شوند؛ نگاه های متحیر جمعیت به من می‌افتد😳. 🌴پیامبر لبخندی می زنند و کمی از دندان های چون درّشان نمایان می شود.😊 به طرفم می آیند در آغوش می گیرند.❤️ همان آغوشی که آرزویش را داشتم. آغوشی لبریز از مهر... 🌴ای کاش خورشید برای همیشه سر جایش می ایستاد 🔆تا لحظه ها نگذرند! کاش تا همیشه در این آغوش بمانم! آغوشی که چشیدنی است، نه گفتنی. پیامبر دست های همیشه گرمشان را روی تنه ام می گذارند و می گویند: «حنانه آرام باش.»🖐 🌴در مسجد عده ای صدای گریه شان بلند شده است؛ 😭حتی پسر نجار پیر زن. اما من با سخن پیامبر آرام آرام شده‌ام.🙂 طنین صدای پیامبر در مسجد می پیچد. حنانه اگر می‌خواهی تو را در بهشت می نشانم تا از جوی ها و چشمه های آن آب بنوشی و دوباره رشد کنی و ثمردهی تا بهشتیان از میوه ات بخورند و اگر می‌خواهی تو را در این دنیا نخلی میسازم چنان که بودی. من همنشینی در آخرت را می خواهم تا همیشه نزدشان بمانم.😇 🌴پیامبر به طرف منبر می روند و رو به جمعیت گریان می گویند، مردم این نخل خشک به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می‌کند و از دوری وی محزون می گردد😌. ولی برخی از مردمان باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در آغوش نگرفته و بر آن دست نکشیده بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98