شهید #مصطفی_چمران ، از جمله افرادی در زمانه ماست که به دلیل نوع حضورش در سالهای دفاع مقدس و نیز اطلاعاتی مختصر از حضورش در لبنان #ناشناخته شده است؛ اما #سید_مهدی_شجاعی در تازهترین اثر خود به سراغ #نیمه_پنهان زندگی چمران رفته است. «مرد رؤیاها» داستانی است از زندگی شهید چمران در #آمریکا و #لبنان و #مصر که تا پیش از این کمتر درباره آن صحبتی به میان آمده است.
#مرد_رویاها با روایت پرکشش و کمتر شنیده شده از آشنایی شهید چمران با همسرش در آمریکا آغاز میشود و روایت جذاب و در عین حال عفیف از ابراز علاقه همسر چمران به وی را به تصویر میکشد. داستان اما در ادامه به ماجرای اعتراض شهید چمران و برخی از همفکرانش در آمریکا به جنایات ساواک و زندانهای رژیم پهلوی در #سازمان_ملل باز میگردد. تحصن چمران در #معبد ......
بخش دوم داستان نیز به ماجرای حضور چمران در مصر و نیز آشنایی با امام موسی صدر و مهیا شدن حضور چمران در لبنان اختصاص دارد.
♨️ چمرانی که در این کتاب میبینید، با همه چمران های دیگر فرق میکند.
کانال شهیده زینب کمایی
@maghar98
کتاب از دوران دکتر چمران در خارج از ایران به قلم اورده انهم اندکی از خاطرات انجا که جمع اوری شده به صورت فیلمنامه که من خواننده ان را دنبال میکنم بدین جهت
خواننده گرامی اگر تا به حال .....کسی را که زاهدانه زندگی کرده طوری که شیطان را زمین گیر کند .
کسی را که در علم اندوزی و دانش افروزی اراده ای استوار و ذهنی فعال داشته باشد .
کسی که در معرفت و عشق و ارادت به اهل بیت انگونه عمل کند که انگار دلش چون گل افتاب گردان هر لحظه به روی خورشید مولا میگردد.
کسی که در ایثار و فداکاری .شمع به حال او غبطه میخورد و پروانه بر سجاده اش سجود میبرد
کسی که روح نیایش را به این زیبایی با حماسه پیوند زند و علم را در خدمت عزت و ازادگی به کار گیرد و زهد و پرهیز را با جنگ و ستیز بیامیزد و ابتکار و خلاقیت را در خدمت خلق دراورد ندیده ای
در یک جمله اگر لطیفترین شبنم های اشک را بر گونه استوارترین کوه های عالم ّندیده اید میتوانید در شخصیت چمران به عینه جلوه گر شوید
هدایت شده از زهرا فاضلی
#قرآن برای امروز ما حرف داره
اساسی تر از #کتاب های دیگه
از #مطالعه و #تدبر در اصلی ترین #کتاب ارزشمند زندگیمون غفلت نکنیم.
@maghar98
بخشی از کتاب هوای من
از کتاب خانه که بیرون می آییم، کتابم را می دهم به جواد و راه را کج می کنم سمت کافی شاپی که قرار گذاشته ام. قید شهرآورد پایتخت را زده ام. بچه ها رفتند، در حالی که همیشه اول من پایه بودم. جواد خیلی اصرار کرد که قرار را جابه جا کنم اما نمی توانم. میترا بغض کرده بود. دلش می خواست بیاید ورزشگاه. به خاطر او قید این دیدار را زدم.
میترا در ذهنم جا گرفته است و دلم هم می خواهدش. کاش این را بفهمد.
کم نوری فضای کافه و رنگ قهو ای کلافه ام می کند. میز کنار شیشه را انتخاب می کنم تا بتوانم بیرون را ببینم. میترا از ماشین پیاده می شود. موبایلش را کنار گوشش گذاشته و دارد می خندد. از خیابان عبور نمی کند تا صحبتش تمام شود..........
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از یا مهدی والله یعلم ما فی قلوبکم
میرسدقصه به آنجاکه علی دل تنگ ست
میفروشدزرهی راکه رفیق جنگ ست
چه نیازی دگراین مردبه جوشن دارد
"إن یکاد"ازنفس فاطمه بر تن دارد
خبرازشوق به افلاک سراسیمه رسید
تاکه این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی وفاطمه درسایۀ هم فکر کنید
شانه درشانه دوتاکعبۀ یکدست سفید
عشق تاقبلِ همین واقعه مصداق نداشت
سازوآواز خدا گوشۀ عشاق نداشت
کوچه آذین شده درهمهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجرهای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
میرسدقصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام