یافتن کتاب خوب این روزها شاید کاری راحت به نظر برسد اما با انتشار حجم وسیعی از آثار آنهم در حوزه دفاع مقدسی کتابی که بتواند پس از سالها انتشار همچنان پرمخاطب باشد و در ذهن مخاطب مانده باشد زیاد نیست.
«خاکهای نرم کوشک» از آن دست آثاری است که خواندن یکبار آن ذهن را برای همیشه از یک اثر خوب پر میکند.
«خاکهای نرم کوشک» این اثر نه تنها در سطح ملی بلکه با ترجمه به چندین زبان توانسته در عرصه بینالمللی هم خوش بدرخشد. به گفته ناشر تاکنون به زبانهای عربی، اردو، فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه و در خارج از کشور منتشر شده است. و به خوبی از آن استقبال گردیده.
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@MAGHAR98
بریده کتاب(۲):
روزی که آمد بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ۲۰ روز مرخصی گرفته ام تا دیوار را درست کنم. خیلی زود شروع کرد. گفت می خواهم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کنم. می خواست بقیه کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمد دنبالش !… گفتم کجا. گفت می خوام برم جبهه. یک آن داغی صورتم را حس کردم. حسابی ناراحت شدم. توی کوچه که می آمدی خانه ی ما با آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف شده بود نقل مجلس !
گفتم شما می خوای منو با بچه قدو نیم قد توی این خونه ی بی در و پیکر بذاری و بری. اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی.
گفت خودت رو ناراحت نکن، به ات قول می دم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد.
صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر. گفت حالا دیوار حیاط خرابه که خراب باشه، این که عیبی نداره.
دلم می خواست گریه کنم باز هم سعی کرد آرامم کند، فایده نداشت. دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد.
خنده از لبانش رفت. قیافه اش جدی شد روی صداش مهربانی موج می زد، گفت: نگاه کن من از همون اول بچگی، وا زهمون اول جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم. الان هم می گم که تو اگر با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمی شه، چون من مزاحم کسی نشدم، هیچ ناراحت نباش.
وقتی ساکش را بست و راه افتاد انگار اندازه سرسوزنی هم نگرانی نداشتم. چند وقت بعد آمد نگاهش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز نشسته بود که رو کرد به من. یک خوب کشیده و معنی داری گفت، بعد پرسید: این چند وقته دزدی چیزی اومد یا نه ؟
گفتم:نه … اثر اون حرفتون اونقدر زیاد بود که با خیال راحت زندگی کردیم. اگر بگی یه ذره هم دلمون تکون خورده دروغ گفتی!
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط خارق العاده ی شهید برونسی عزیز با حضرت زهرا (س)
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهید برونسی با ساده زیستی توأم با خلوص نیت، رضا، توکّل، در همه حال خدا را ناظر اعمال خود دیدن، مجاهده فی سبیل الله و صبر در برابر آنچه پیش می آمد، این مهم را برای خویش مقدور می ساخت.
«آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود از ملایک ز اجتبا»
چند روز قبل از عملیّات بدر، بارها شهید برونسی به مناسبت های مختلف از شهادتش در عملیّات قریب الوقوع بدر خبر می دهد. گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشوم، در مسلمانی ام شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همان طور هم می شود.»(عاکف، 1387: 6)
عنوان اثر مورد کندو کاو، یعنی خاک های نرم کوشک، در واقع عنوان یکی از خاطره های کتاب است که به طور مفصّل در صفحات 101 تا 116 کتاب و به نقل از همرزم شهید، سیّد کاظم حسینی، روایت شده است. به صورت خلاصه اینکه در یکی از عملیات ها که شهید به همراه تعداد زیادی نیروهای خط شکن به سمت دشمن در حرکت بود، باید از دشتی هموار و وسیع عبور می کردند. با منوّر دشمن موقعیت آن ها لو می رود و از مقابل و چپ و راست، زیر آتش بار دشمن بعثی قرار می گیرند. با گذشت مدّت زمانی، از هجمه آتش کم می شود. با به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها، سید کاظم از حاجی برونسی می خواهد که برگردند اما حاجی در حالتی میان شک و تردید، سجده بر خاک می کند و به عالم بی خویشی فرو می رود. پس از مدّتی، سر از خاک برمی دارد و مصمّم، نیروها را با دادن گراهایی دقیق (25 قدم به سمت راست و سپس، 40 قدم به طرف جلو) به سمت دشمن روانه می سازد. همه متحیّر از این دستورات، مجاب به انجام وظیفه می شوند و با قرار گرفتن در محل منظور و افروختن آتش به سمت مقابل، ابتدا سنگرهای فرماندهی دشمن را از بین می برند و به تبع آن، دشمن نابود می شود. فردای آن روز در جریان پاکسازی منطقه، پس از وارسی دقیق منطقه از سوی سیّد کاظم، وی پی به این مسئله می برد که این 25 قدم به راست، درست ابتدای معبری بوده که عراقی ها برای خود ساخته بودند و 40 قدم به جلو، دقیقاً در تیررس سنگرهای فرماندهی دشمن. با اصرار زیاد و پافشاری های بسیار سیّد کاظم، شهید برونسی پرده از راز آن اعداد و آن سجده برمی دارد و قسم یاد می کند که تمام آن دستورات را حضرت فاطمه (س) به ایشان داده بودند.
شاهد دیگر، نقل قول از خود شهید است برای همسرشان که مربوط می شود به مجروح شدن قبل از یکی از عملیات ها و اعزامشان برای درمان به یزد. گویا تیری بین استخوان و گوشت و بازوی ایشان گیر کرده بود و دکتر اصرار به عمل داشت و در مقابل، شهید اصرار به رفتن... «قبل از اینکه فکر هر چیزی بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام) افتادم و فکر توسّل. حالِ یک پرنده را داشتم که توی قفس انداخته باشندش... توی حال گریه و زاری خوابم برد؛ دقیقاً نمی دانم شاید هم یک حالتی بین خواب و بیداری. به هر حال، توی همان حالت، جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازویم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند. بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.»(همان: 165 و 164) شهید دیگر احساس درد در بازو نمی کرد و با اصرار و پس از بازگو کردن حقیقت ماجرا به دکتر، دوباره از دست شهید عکس گرفته شد و اثری از تیر نبود.
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شهید برونسی.
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ در جمع فیلمسازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این کتاب فرمودند: «الان چند سالی است که کتابهایی درباره سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مینویسند و بنده هم مشتری این کتابهایم و میخوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک میشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهای صادقانه است- این هم حالا آدم میتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم میبیند این شخصیتهای برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه میکنم و واقعاً دوست میدارم شماها بخوانید. من میترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاکهای نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعههای دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بیسواد- بیسواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و اینها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، میگفتند آنچنان برای اینها صحبت میکرده و حرف میزده که دلهای همه اینها را در مشت میگرفته. بهخاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس میکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهای بسیار و حضور در میدانهای دشوار، به شهادت میرسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیباییهایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شاید همت و شهید خرازی میتواند پیدا کند و یا اینهایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا میتوانید پیدا کنید؟ کجا میشود پیدا کرد؟»
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
#تقریظ_رهبر
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهید برونسی بعد از عزیمت به مشهد و شاگرد سبزی فروشی شدن و مواجهه با کم فروشی های صاحب مغازه، در یک مغازه لبنیاتی شاگرد می شود که آنجا نیز با مشکلاتی شبیه غِش در کار از سوی صاحب مغازه روبه رو می شود و از آن جا هم بیرون می آید و درد دل شبانه با همسر خود... «گفت: کم فروشی می کنه، کارش غِش داره؛ جنس بد رو غاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالا می فروشه، تازه همینم سبک تر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لگنه خودش باشم!» (عاکف، 1387: 26 و 27) این طرز تفکّر و شیوه زیستن، چیزی جز اعتقاد قلبی به مبحث مراقبه نیست. در بیان خاطره ای دیگر از قول همسر شهید، بر اثر بارش شدید باران، دیوار حیاط خانه شان فرو می ریزد و دیگر حایلی میان حیاط و بیرون منزل باقی نمی ماند. از طرفی دیگر، شهید به دلیل نیاز مبرم به ایشان در جبهه، مُصرّ به رفتن سریع به خطّ مقدم است که با مخالفت همسرش مواجه می شود. همسر شهید با ناراحتی... «گفتم: همین درسته که من توی این خونه بی در و پیکر باشم، اونم با چند تا بچّه کوچیک؟ باز هم سعی کرد آرامم کند؛ فایده ای نداشت... گفت: نگاه کن، من از همون اوّل بچّگی و از همون اوّل جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»(همان: 65)
شاهد دیگر در این زمینه، باز می گردد به جریان برگشتن شهید برونسی از مکّه مکرّمه، بدون در اطّلاع قراردادن خانواده تا مراسمی تدارک دیده نشود و همین مسئله، ناراحتی همسرش را به همراه دارد؛ اعتقادات درونی شهید در این باره قابل تدبّر است که با همسر خود در میان می گذارد... «گفت: خوب گوش بده، ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که توی جبهه، چند نفری هم زیر دست من بودند [به نقل از همسر شهید: تا بعد از شهادتشان، نمی دانستم که چه مسئولیتی در جبهه دارند]، مثل همین شهید صداقت (از شهدای همسایه در محلّه طلّاب) و شهدای دیگه؛ خودت رو بگذار جای همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکّه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ نمی گی شوهر ما رو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکّه؟ همین رو نمی گی؟... گفت: اگه یک قطره اشک از چشم یک یتیم بریزه، می دونی فردای قیامت خدا با من چه کار می کنه زن؟!...»(همان: 127 و
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98