eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ در جمع فیلم‌سازان و کارگردانان سینما و تلویزیون درباره این کتاب فرمودند: «الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با این‌که بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است- این هم حالا آدم می‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده. ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعه‌های دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بی‌سواد- بی‌سواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، می‌گفتند آن‌چنان برای این‌ها صحبت می‌کرده و حرف می‌زده که دل‌های همه‌ این‌ها را در مشت می‌گرفته. به‌‌خاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس می‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌های بسیار و حضور در میدان‌های دشوار، به شهادت می‌رسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شاید همت و شهید خرازی می‌تواند پیدا کند و یا این‌هایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا می‌توانید پیدا کنید؟ کجا می‌شود پیدا کرد؟» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهید برونسی بعد از عزیمت به مشهد و شاگرد سبزی فروشی شدن و مواجهه با کم فروشی های صاحب مغازه، در یک مغازه لبنیاتی شاگرد می شود که آنجا نیز با مشکلاتی شبیه غِش در کار از سوی صاحب مغازه روبه رو می شود و از آن جا هم بیرون می آید و درد دل شبانه با همسر خود... «گفت: کم فروشی می کنه، کارش غِش داره؛ جنس بد رو غاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالا می فروشه، تازه همینم سبک تر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لگنه خودش باشم!» (عاکف، 1387: 26 و 27) این طرز تفکّر و شیوه زیستن، چیزی جز اعتقاد قلبی به مبحث مراقبه نیست. در بیان خاطره ای دیگر از قول همسر شهید، بر اثر بارش شدید باران، دیوار حیاط خانه شان فرو می ریزد و دیگر حایلی میان حیاط و بیرون منزل باقی نمی ماند. از طرفی دیگر، شهید به دلیل نیاز مبرم به ایشان در جبهه، مُصرّ به رفتن سریع به خطّ مقدم است که با مخالفت همسرش مواجه می شود. همسر شهید با ناراحتی... «گفتم: همین درسته که من توی این خونه بی در و پیکر باشم، اونم با چند تا بچّه کوچیک؟ باز هم سعی کرد آرامم کند؛ فایده ای نداشت... گفت: نگاه کن، من از همون اوّل بچّگی و از همون اوّل جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»(همان: 65) شاهد دیگر در این زمینه، باز می گردد به جریان برگشتن شهید برونسی از مکّه مکرّمه، بدون در اطّلاع قراردادن خانواده تا مراسمی تدارک دیده نشود و همین مسئله، ناراحتی همسرش را به همراه دارد؛ اعتقادات درونی شهید در این باره قابل تدبّر است که با همسر خود در میان می گذارد... «گفت: خوب گوش بده، ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که توی جبهه، چند نفری هم زیر دست من بودند [به نقل از همسر شهید: تا بعد از شهادتشان، نمی دانستم که چه مسئولیتی در جبهه دارند]، مثل همین شهید صداقت (از شهدای همسایه در محلّه طلّاب) و شهدای دیگه؛ خودت رو بگذار جای همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکّه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ نمی گی شوهر ما رو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکّه؟ همین رو نمی گی؟... گفت: اگه یک قطره اشک از چشم یک یتیم بریزه، می دونی فردای قیامت خدا با من چه کار می کنه زن؟!...»(همان: 127 و ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
...... پیرامون شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی در سال 1321 هجری شمسی و در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه، دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، خون ستیزه با ستم و طاغوت در رگ هایش جریان داشت. در پی مشاهده رفتاری شنیع از معلّم طاغوتی اش با یکی از همکلاسی های دختر، در کمال ادب و احترام از والدین اجازه ترک تحصیل می گیرد و با موافقت آنها، روانه مکتب خانه می شود. این پایبندی به اصول و اعتقادات دینی، موجب آزار و اذیّت وی از سوی افسران رژیم طاغوت در دوران سربازی نیز می گردد. در سال 1347 در مسیر ازدواج با دختر یک خانواده روحانی، قدم در راه اثبات عقایدش برمی دارد و با اجرای طرح اصلاحات ارضی از سوی محمّدرضا شاه، روستا را مناسب ادامه زندگی نمی بیند و با خانواده، جهت سکونت راهی مشهد مقدّس می شود. جهتِ یافتن کار مناسب، چند شغل عوض می کند و در نهایت با دیدن بی عدالتی های فراوان از سوی صاحبان مشاغل، همچون کم فروشی و غِش در معامله، سرانجام به کار سخت و جانفرسای بنّایی، جهت کسب روزی حلال روی می آورد. به عنوان یک مبارز پرشور انقلابی، بارها مورد شکنجه های وحشیانه ساواک قرار می گیرد و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت گروه ضربت سپاه در می آید. با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصه پیکار حق علیه باطل می گردد و این آغاز جدید برای زندگی شهید است. ارائه لیاقت ها و ایثارهای فراوان، از وی در میدان نبرد یک اسطوره می سازد. او در ظاهر، بنّایی ساده بود اما در باطن، قابل تامّل و تدبّر! این دلاورمردی ها موجب می گردد تا عراقی ها برای سرش جایزه بگذارند و حتّی تیپ عبدالله را که تیپ خط شکن به فرماندهی شهید برونسی بود، تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی می خوانند. (عاکف، 1387: 233) آخرین مسئولیت این شهید دلاور، فرماندهی تیپ جوادالائمه(ع) بود که با همین عنوان در عملیات بدر و در روز 1363/12/23 به درجه رفیع شهادت نائل می آید. ..... تحلیل اصول عرفان در شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی ....... اخلاص و پاکیِ نیّت امام الموحّدین و امیرالمؤمنین علی(ع): «سَیّئهٌ تَسوُکَ خیرٌ عِنداللهی مِن حَسَنَهٌ تُعجِبُکَ: سیّئه و بدی که تو را اندوهگین سازد، نزد خدا بهتر است از حسنه و خوبی که تو را به خودبینی و سرفرازی وادارد». (نهج البلاغه، حکمت 43) در کتاب «کشف المحجوب» و درتعریف اخلاص از قول مالک بن دینار آمده است: «... چنانکه جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود.»(هجویری، 1383: 138) شهید عبدالحسین برونسی، نمونه ای والا از اخلاص در عمل بود. وی همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دید و هیچ گاه انگیزه خود را از کردارش به زبان نمی آورد بلکه جامه عمل پوشاندن به گفتار، نیّت پاک درون خویش را عینی و ملموس می ساخت. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهید با رفتن به آبادی زادگاه، سه تا از نوجوان های،روستا را جهت آموزش درس های طلبگی با خود به مشهد می آورد و خود، هزینه ی تحصیل و معاش شان را تامین می کند و....« خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه، روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی درگیر مبارزه با رژیم شده بود.» (عاکف، 1387: 28) حتّی برای کسب روزی حلال، گویی در راه خدا مجاهده می کند که در این باره حجّت الاسلام رضایی می گوید: «بهتر و محکم تر از همه، او کار می کرد. خستگی انگار سرش نمی شد. به طرز کارش آشنا بودم. می دانستم برای معاش زن و بچّه اش، مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. توی گرم ترین روزهای تابستان هم بنّایی اش تعطیل نمی شد.»(همان: 40) این تلاش و مجاهدت بی دریغ شهید در صحنه های نبرد و در میدان جنگ نیز به طور ناخودآگاه، در روحیّه هم رزمان تأثیر مستقیم می گذاشت و آنها را نیز همپای شهید، به جهاد در راه خدا فرا می خواند. حمید خلخالی، (همرزم شهید)، در این باره می گوید: «در تمام این مدّت، چیزیکه روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابرویشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. جدیّتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد... همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد...» و در ادامه می افزاید: «بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد. عبدالحسین در جزئی ترین کارها، همپای بچّه ها بود. به سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتّی در جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد...»(همان: 196 و 195) این روحیّه فداکارانه و این ایثار و از خودگذشتگی ها، ثمره وجودی سرتا پا عشق به میهن و اهل بیت پاک عصمت و طهارت است. سید کاظم حسینی در جای دیگر از این روحیّه، این گونه سخن می راند: در «جبهه همیشه مشکل ترین کارها، شکستن خطوط دشمن بود. او هم بین تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همه وجودش برای به انجام رساندن آن، مایه می گذاشت.»(همان: 201) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
از دیگر کارهای او رساندن_آب‌و‌تغذیه به نیروهای در گیر در خط مقدم بود. اما مهمترین کار فرهنگی هادی ذوالفقاری برگزاری نمایش دستاوردهای حشدالشعبی در ایام اربعین بود.🏴 هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایی اربعین را بهترین زمان و مکان برای این کار تشخیص داد .👌 واقعا هم تفکر فرهنگی او جالب بود.👏 هادی یک چادر در نیمه ی راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران_کربلا قرار داد.👀 برادر ناجی میگفت: هادی برای این نمایشگاه خیلی زحمت کشید. کار عقب بود و کاروان ها از راه می رسیدند . هادی گفت که شب ها کمتر بخوابیم و کار را به نتیجه برسانیم. طی چند_شبانه_روز هادی بیش از سه ساعت نخوابید. کار به خوبی انجام شد و مخاطب بسیاری داشت. اما همین که نمایشگاه آغاز شد به نجف برگشت❗️ او عاشق گمنامی بود و نمیخواست کسی بفهمد این نمایشگاه مهم کار او بوده است.✋ ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
#شهید_اربعین 📌شهید مدافع حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است. پیکر او طبق وصیت خودش در دادی السلام نجف،واقع در #عمود_۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده. زیارت مزار #هادی_ذوالفقاری یادتان نرود❗️ 🔺 #نشر_دهید‼️ 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
کتاب " پسرک فلافل فروش " زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم ، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری می دانید ابراهیم هادی، با کسی که با او رفیق شود رفیق میشود و در آخر شهیدش میکند ... محمدهادی نیز پس از آشنایی با شهید ابراهیم هادی، از وی برای شهادتش کمک میخواهد. لحظه لحظه زندگی محمدهادی جوان برای جوانان امروز درس است، او از درس و دانشگاه دل میکند و طلبه می شود، چندسالی در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی می پردازد، بعد از شروع فتنه داعش در عراق و محاصره شهر سامرا محمدهادی رهسپار سامرا برای دفاع از حرم میشود، انگار نامگذاری او حکمتی داشته و همانجا مدافع حرم سامرا میشود و شهید دفاع از حرمین شریف سامراء محمدهادی ذوالفقاری آمد تا ثابت کند میشود مث ابراهیم هادی شد و در این راه بهانه پذیرفته نیست ... شما را به مطالعه این کتاب دعوت می کنیم ... 📔 کتاب " پسرک فلافل فروش " خاطرات و زندگینامه بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری 📖 انتشارات شهید ابراهیم هادی —ذوالفقاری فلافل فروش کتاب شهیده زینب کمایی