eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان از یکی از کوچه های فرعی، بابا میدود بیرون و به طرفم میاید. رنگ به صورت ندارد و عرق از سر و رویش میریزد. مرا که میبیند دستم را میگیرد و میکشد: _اینجا چه غلطی میکنی؟ میگویم: « غذاتونو.....» اما صدایم در میان انفجار مهیب دیگری گم میشود. بابا نفس زنان میدود و مرا به دنبال خود میکشد. کم کم دور میشویم و سر و صدا ها مبهمتر میشود. تا چهار راه اول، بابا یک نفس میدود. سر چهار راه ناگهان درجا می ایستد! انگار پاهایش روی زمین قفل میشود! نفسم به سختی بالا می آید........ ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
نویسنده در رمان «آن مرد با باران می آید» به خوبی از پس شخصیت‌پردازی ها برآمده است. شخصیت بهزاد پسری ساده با بیانی شیرین و صمیمی است که به دل می نشیند و مخاطب می‌تواند به‌راحتی با او همزادپنداری کند. مخاطب در بخش های مختلف داستان هیجان‌زده می شود و به‌دلیل کشش زیاد داستان و قلم روان نویسنده، خواندن داستان را پیوسته ادامه می‌دهد. سامانی توانسته مخاطب را تحت تأثیر دغدغه‌ها و اندوه‌های پدرانه، مادرانه، خواهرانه و برادرانه قرار دهد. در این داستان نویسنده به‌خوبی توانسته درهم‌آمیختگی ترس و دلهره با کنجکاوی و شجاعت را نشان دهد. این درهم‌آمیختگی بهزاد را دچار چالش می کند و این همان مسئله ای است که در روزمرۀ نوجوانان بسیار اتفاق می افتد که در نهایت باید بر این چالش‌ها پیروز شوند. روشی که سامانی برای پیروزی بر این چالش‌های درونی ارائه داده این است که نوجوان باید ضعف‌های خود را بپذیرد و تلاش نماید تا با اعتماد به نفس و همراهی با انسان‌های شجاع و عاقل بر ترس خود غلبه کند. استفاده و ترویج مقاومت و ایستادگی در قلم سامانی مشهود است. نویسنده در این داستان با آوردن جملاتی نظیر «حتماً کار این رژیم تمام است»، «حتماً داداش بهروز آزاد می‌شود»، «حتماً بهناز به مدرسه بر‌می‌گردد» و... می‌کوشد تا تلاش، استقامت، تحمل سختی‌ها و همچنین امید داشتن را به‌عنوان راهی برای رسیدن به عزت و پیروزی معرفی کند. این داستان روایت‌گر چندین ماه مبارزه پی در پی، بیداد ستمگری‌های رژیم شاه، اعتقاد و استقامت مردم و پیروزی نهایی حق علیه باطل است. «آن مرد با باران می آید» داستانی شورانگیز و نشاط‌آور است. این رمان نوجوانانه مخاطب را تحت تأثیر قرار می دهد؛ به گونه ای که ممکن است آن را در صحنه های مختلف داستان از مرز گریه تا اوج نشاط پیش ببرد. داستان از این نظر که نویسنده، روش تحمل و صبر در عین شور و نفی کناره‌گیری و انزوا را برای موفقیت و پیروزی و غلبه بر چالش‌های درونی آموزش می‌دهد بسیار مفید است. این رمان برگزیدۀ سومین جشنوارۀ داستان انقلاب حوزۀ هنری در حوزۀ نوجوانان است و موفق شد در دومین همایش «مقابله با تحریف تاریخ معاصر» نیز برگزیده شد. خواندن این رمان را به همۀ نوجوانان علاقمند پیشنهاد می‌کنم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
عصر میروم دیدن سعید. برایش دو تا کمپوت گیلاس هم میبرم. هنوز رنگ و رویش پریده و حالش خوب سر جا نیامده. دستش از آرنج تا سرشانه باند پیچی شده است......به سختی لبخندی بی جانی میزند و با بی حالی می گوید: « نگذاشتی شهید بشم ها». می خندم: _حالا بیا و خوبی کن. بیچاره! از دهان اژدهای مرگ نجاتت دادم. حالا این عوض تشکرته؟!😊 بعد چشمکی میزنم و میگویم: « بازم که واسه جیم شدن از مدرسه بهونه پیدا کردی؟ » سعید میخندد...... مادر سعید به جای او از من تشکر میکند به جای یکبار، چندین با . میدانم که در این دا. دنیا، خدا همین یک پسر را به آنها داده. اشک میریزد و به جان مادر و پدرم دعا میکند. برای آزادی بهروز هم دعا میکند. میگوید پدر و مادرم باید به وجود من افتخار کنند که مردانگی کردم و توی آن واویلا بجای فرار و نجات جان خودم ، سعید را از مهلکه نجات دادم...... یواشکی به سعید نگاه میکنم که لبخند بر لب، به من خیره شده. 😏یواشکی انگشت اشاره ام را به علامت تهدید برایش تکان میدهم؛ یعنی: خدا میداند وقتی حالت خوب شود، چه به روزت می آورم.»😁 ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
تقریظ رهبری: _بسیار خوب و هنرمندانه و پر جاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماههای،آخر مبارزات نشان میدهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همه ی جوانها و نوجوان های امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسنده کتاب باید تقدیر و تشکر شود. مرداد 98 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
پ مثل پزشک👩‍⚕ پ مثل پرستار😷 پ مثل پروانه👩‍🔬👨‍🔬 دوست داشتم که این تشکر قلبی خودم را به همه ی برادران و خواهران محترم پزشک و پرستار و کادرهای درمانی عرض بکنم؛ انشاءالله که موفق باشید. کارتان بسیار با ارزش هست. هم ارزش جامعه ی پزشکی و پرستاری در جامعه را بالا میبرد که برده، هم مهمتر از این، ثواب الهی است که خدای متعال قطعا به شما اجر و ثواب خواهد داد. سید علی خامنه ای به یاری خدا ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
📚رهبرانقلاب: كتاب، دروازه‌یی به سوی گستره‌ی دانش و معرفت است و کتاب خوب، یکی از بهترین ابزارهای کمال بشری است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
آیا میدانید که لاکپشت تنها جانداریه که از زمان دایناسورها تا کنون تمام سختی‌های جهان را دیده و منقرض نشده ؟ راز این ماندگاریش اینه که همیشه در خانه میماند 😂😂😂😅😅 مثل لاکپشت باشید ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
پرسیده بودند زیارت قسمت هست یا همت؟ گفته بود هیچکدام ، دعوت است! با صد بهانه خودش را به کربلا رسانید. هم بار امام را کشیده بود، هم نازش را. حسین مظهر ناز هست و جون هم شد مظهر نیاز، تا نشان دهد که خادم همیشه تجلی،نیاز باید باشد و اما دیگران هم هستند که کار امام حسین (ع) انجام دهند. ( قابل توجه بعضی خادمین) علم زمین نمی خورد ولی افتخار علم داری را برای چه کسی خواهند نوشت؟ ؟ (ع) ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
برای کسی نوکرید که جبرئیل به او افتخار میکند. فرشته وحی افتخارش حسین است، مباهات میکند به خادمی حسین(ع). شما هم مباهات کنید به خادمی آستانش؛ هر کس در اینجا کاری میکند. هیچکس بی کار نیست. میکائیل گهواره جنبان و لالائی خوان اوست. ملائک گریه کنان.... باید از نوکری شروع کرد... ؟ (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
خود را بشکن، به امام بگو شرح ما وقع را در دل چه داری؟ همینجا این کوزه خودساز را بشکن، خاکش را به دست امام بسپاریم تا او را دوباره بسازد، این کوزه را تو نساختی. جون خودش را شکست، عرضه داشت: من کجا بروم؟ بدن من کجا؟ من بوی خوشی ندارم، چطور خون من با علی اکبر قاطی شود؟ اصلاً برای خودش در مقابل امام ارزش قائل نبود. برای خود کلاس نگذاشت. خود را شکست! وقتی خود را شکست، آنوقت امام او را درست کرد، آن وقت خوش صورت شد. خادم ارباب! وقتی خودت را شکستی بیا، ما درستت میکنیم. ؟ امام(ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب شامل تلنگرهای دوستانه است. برای آنان که دغدغه در سپاه امام زمان بودن را دارند. نویسنده با محوریت شخصیت جون، نشان میدهد چطور میتوان وارد پادگان عشق شد. قصه، قصه عشق بازی با امام حسین (ع) هست. قصه ای که همه خدام باید بدانند. باید بدانند چگونه یک خادم با کیاست خود به اعلی علّیین میرسد. و چگونه نینوا از شمیم عشق او معطر میگردد. این داستان راز بندگی جون بن حوی خادم امام حسین(ع) هست. ؟ (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98