🕊خیلیها هنوز خوابیده و مثل پرستو ها سر در بالهای خود فرو برده بودند. تقریباً تمام شب را از هیجان و دلهره گاهی می خوابیدم و گاهی از خواب می پریدم و میترسیدم که همه ی اتفّاق ها فقط یک خواب باشد.
🕊اتوبوسها برای بردن اسیرانی که نامشان در فهرست بود بیرون از محوطه پشت سیم های خاردار به انتظار ایستاده بودند. مأموران به هرکدام از ما یک ساک کوچک برای وسایل دادند و با همان تن پوش و لباسهایی که در سرما و گرما تنمان بود برای رفتن آماده شدیم.
🕊اسرا دور من را گرفتند. هر کدام درد دل و پیغامی داشت که میخواست به خانوادهاش برسانم. چشم ها غرق اشک بود. پیام ها زیاد بودند و من با مهربانی سعی میکردم نام و پیغام شان را در حافظه حفظ کنم.
🕊یکی گفت: سلام من را به امام برسان و به اوبگو همیشه جایش در قلبم است. دیگری می گفت: سلام به خانواده ام برسان و به مردم بگو ما هنوز پشت سر اماممان ایستاده ایم و به خاطر کشورمان در مقابل همه سختیها مقاومت میکنیم. دیگری گفت: اگر پدر و مادرم آمدند دیدنت بگو حلالم کنند.
🕊با شنیدن حرفهای دوستانم اشک در چشمانم حلقه زد و آنها را بوسیدم و به دقت به آنها نگاه میکردم تا صورتشان در ذهنم بماند.
#ملاصالح
#اسراء
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🕊پسر داییم دستم را کشید و با هم دویدیم. سر کوچه که رسیدیم، ایستادم. چشمانم از تعجب گرد شد. ماشین های مختلف، جیب و پاترول های زردرنگ کمیته کنار و روبروی خانه مان در کوچه ایستاده بودند. جمعیت زیادی هم در کوچه جمع شده بودند. صدای تکبیر و صلوات شان در کوچه طنین انداخته بود.
🕊قصابی گوسفندی را پیش پای مردی لاغر و سبزه رو که سر و صورتش بی مو بود بر زمین زد و ذبح کرد. حلقه های گل بود که به گردنش آویخته می شد.هرکس به طرفش می آمد، سر و رویش را میبوسید صادق گفت : این پدر است. مردم او را با سلام و صلوات داخل منزل بردند کوچک و بزرگ به دنبالش داخل رفتند.
🕊بیرون خانه ایستاده بودم و مات و مبهوت به مردم نگاه میکردم. تاکسی، کنار در حیاط ایستاد و مادر و دایی حبیب که به تهران رفته بودند، از آن پیاده شدند. با دیدن ماشین های به صف ایستاده و مردمی که بیرون و داخل حیاط بودند، مطمئن شدم که پدرم برگشته است.
🕊وقتی مادرم داخل اتاق رفت و در مقابلش مرد لاغر و پژمرده، با صورت استخوانی و چشمان گود افتاده بی ریش سر بی مو را دید، جیغ زد و بی حال بر زمین نشست. نزدیک بود از هوش برود شروع به گریه کرد. باورش نمی شد که پدرم برگشته است.
#ملاصالح
#اسارت
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🕊بیشتر مأموریت ها به کشورهای حاشیه خلیج فارس و آشنایی با گروههای اسلامی انقلابی مستقر در آنجا بود که در پوشش تجارت میوه و تره بار انجام میشد. و در واقع ارتباط گیری با انقلابیون دیگر کشورهای اسلامی عراق و یمن و لبنان بود.
🕊مأموریت ما نشر اهداف انقلاب و رهنمودهای امام برای بیداری دیگر ملت مسلمان بود تا از سلطه استعمار دیکتاتورها نجات بیابند.
🕊این مأموریتها در شرایطی انجام میشد که شهرهای مرزی همچنان در تیررس بمبهای روزانه بعثی ها می سوختند....
#ملاصلاح
#اسارت
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🕊کتاب ملاصالح روایت پرشوری است از زندگی و خاطرت آزاده سرافراز، ملاصالح قاری که در سه دوره تاریخ انقلاب اسلامی، اسیر و زندانی میگردد.
🕊یکبار قبل از انقلاب که در پی مبارزات سیاسی، ساواک او را به دام می اندازد. بار دوم در دوران دفاع مقدس در مأموریتی برون مرزی، اسیر رژیم بعث عراق میشود و سرانجام پس از آزادی و بازگشت به میهن، توسط اطلاعات دستگیر و به جرم خیانت به وطن محاکمه میگردد.
🕊آری ملاصالح مردی از تبار عشق بود، پرنده ای اسیر و زخم خورده که مونس پرستوهای اسیر قفس دشمن بود،
او ستاره همیشه درخشان ایران هست.
#ملاصالح
#اسارت
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🕊تابستان ۱۳۶۹ از راه رسیده بود. علی فلاحیان دیدارش با سید ابوترابی را برایم چنین تعریف کرد: همه منتظر ورود هواپیمای حامل اسرا بودیم. هواپیما بر زمین نشست و در خروجی باز شد. اسرا از پله های هواپیما پایین آمدند. در سالن استقبال، من و مسئولان کشوری در انتظار ورود آقای ابوترابی بودیم.
🕊بعد از ورود سید به سالن اصلی، سیل خبرنگارها و عکاسها هجوم آوردند. سید در آغوش من و دیگر مسئولان جای گرفت. فرصت مناسبی بود تا صحت و سقم حرفهایت را بدانم. لحظه ی همراهی با او گفتم: سیّد! ملاصالح را که در استخبارات مترجم بود میشناسی؟
🕊سید با گشاده رویی گفت: بله کاملا می شناسم! خدماتش به اسرا خیلی زیاد بود. در واقع فرشته ی نجات و همدمی برای آنها در آن شرایط سخت و ترسناک بود.
🕊مختصری از رفتاری که با تو در دوسال گذشته شده بود، برایش گفتم و او از این ماجرا دلخور و متاسف شد. با این جواب خیالم راحت شد از اینکه نه تنها خیانت نکرده بلکه نوری در تاریکی اسارت بچهها در زندانهای رژیم بعثی بودی.
#ملاصلاح
#اسارت
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
♥️♥️
سوره ی غم می رسد ، آیات مریم می رسد
عطر سیب و بوی اسپندِ محرم می رسد
🖤
دست خود را روی سینه می گذارم با ادب
آه، دارد مادری با قامت خم می رسد
میزبانْ زهرا که باشد، من خیالم راحت است
چون که الطافش به مهمان ها دمادم می رسد
🖤
انبیا پشت سر هم یک به یک صف بسته اند
حضرت خاتم برای خیر مقدم می رسد
بار عام است و ضیافت خانه ی هیئت شروع
نامه های دعوت از عرش معظم می رسد
🖤
زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست
در محرم ارمنی هم زیر پرچم می رسد
چایی روضه دوای درد بی درمان ماست
بین این دارالشفا پیوسته مرهم می رسد
🖤
با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون
یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد
جبرئیل عرش خدا را آب و جارو می کند
کاروان کربلا از راه کم کم می رسد
🖤
پیشاپیش ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تسلیت باد.
#محرم 🌑🌑
#ما_ملت_امام_حسینیم ♥️♥️
#هر_خانه_یک_حسینیه 🥀🥀
°•اَرْبٰابـْـ صِداٰۍِ قدمت می آید.
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
امام حسین (ع) به کربلا رسید، دو نامه نوشت، یکی کوتاه و در حد یک خط برای مدینه، خطاب به برادرش محمد حنفیه، نامه دوم به کوفه « من الحسین بن ال عَلَی رجل فقیه الحبیب بن المظاهر الاسدی....»
💐این نامه شد سرآغاز دوباره داستان پیرمردی 85 ساله که کربلا را در آینه تشکیلات ببیند! و گام به گام در مسیر یاری حسین قدم بردارد!
💐حبیب چه دارد که وقتی زمین خورد، « بان انکسار فی وجه الحسین » آثار شکستگی در صورت حضرت نمایان شد، و لفظ انکسار فقط برای دو تن استفاده شده است که اولی حبیب بود و دومی عباس بود که وقتی رفت کمر امام شکست « الان انکسر ظهری... » حضرت ستون خیمه ی ابالفضل را کشید، خیمه خوابید!!!
💐حبیب چه دارد که شب عاشورا، دو خیمه شلوغ ترین خیمه هاست، خیمه ی عباس و خیمه ی حبیب!!!
💐حبیب چه دارد که آنگاه که وارد کربلا میشود، زینب کبری بر او سلام می فرستد!
حبیب چه دارد که باعث دلگرمی حرم آل الله است!
#الی_الحبیب
#حبیب_بن_مظاهر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐سید علی اصغر علوی، در « الی الحبیب »، شخصیت رشد یافته حبیب را از هشت زاویه بررسی میکند:
حبیب قرآنی، حبیب دین شناس، حبیب مبلغ، حبیب تشکیلاتی، حبیب رفاقت، حبیب رقابت، حبیب مهدی و حبیب ولی.
💐نگارنده ی کتاب، حبیب را قله معرفی میکند و ابعاد زندگی اش را بررسی میکند تا امکان حسینی شدن به ما بدهد.
💐موقعیت شناسی حبیب، لبیک گویی اش، ختم قرآن یک شبه، مقایسه نامه امام به او و محمد حنیفه و...... موضوعاتی است که در این کتاب مطرح میشود.
💐نویسنده سعی دارد در کتاب هایش اصول تشکیلاتی کربلا را استخراج کند.
#الی_الحبیب
#محرم
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐از کوفه تا کربلا یک نفس آمدن.
از مرکز سیاه ظلمت ها تا آغوش نورانی حسین به تاخت آمدن، شاهکار حبیب است در رقابت به سبک حبیب.
تا بهشت حسین باید یک نفس آمد.
( و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون )
... و در این نعمت های بهشتی راغبان باید بر یکدیگر پیشی گیرند!
💐باید نفس نفس زد تا ان مقام نفیس و ارزنده را گرفت، مقام حبیب در کربلا را دیده ای؟
هنوز هم یک نفس آمدن به سمت حسین سنت است، چه پیاده چه سواره.
باید هر طور شده خود را به او رساند.
نفس نفس تا حسین.
#الی الحبیب
#بریده_کتاب
#محرم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐در فقه گفته میشود آب قلیل اگر به کُر متصل باشد، دیگر حکم آب کُر را دارد. اصحاب هم اینگونه بودند. خود را به اقیانوسی وصل کردند که برای همیشه حضور دارد. پس آنها هم حضورشان همیشگی است. این سرّ جاودانگی اصحاب امام حسین (ع) با خود امام حسین است.....
💐 حال چرا حبیب را گلچین کردیم؟
حبیب تمامی ندارد، چون با قرآن و حسین (ع) است. چون قرآن و حسین تمامی ندارد. پس همراهان آن دو هم تمامی ندارند. از حبیب به وسعت قرآن و حسین (ع) میشود حرف زد.
#الی_الحبیب
#محرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐یکی از خصوصیات افراد تشکیلاتی، فرصت سازی هست. خلق فرصت از دل زمانها و مکانها هنر بزرگ یک فرد تشکیلاتی است. به اصطلاح عامیانه افراد تشکیلاتی که فرصت ساز هستند از آب کره میگیرند!
💐مثلاً حبیب شب هفتم، یک حرکت خودجوش کرد برای جذب نیرو ، چون دید فرصتی مانند قبیله بنی اسد کنارش است.
💐خیلی ها فرصت خوب زندگیشان را از دست میدهند. بیان این نوع حرکتها از حبیب الهام بخش است.
به برکت حبیب تشکیلاتی باید از فرصت سوزی به فرصت سازی برسیم.
#الی_الحبیب
#محرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
حاج قاسم | ما ملت امام حسینیم
◾️تشنهی شهد شهادت در قیام
◾️در مریدان حسین است این مرام
پوستر شهید حاج قاسم سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#حاج_قاسم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98