دوشنبه یازده آبان، حدود دوازده ظهر بود که روحالله تماس گرفت.
- تاسوعا و عاشورا تموم شده. الان ۵۷ روزه اونجایی، گفتی ۴۵روزه میای، پس نمیخوای برگردی؟»
ـ میدونم بهت قول دادم ۴۵روزه برگردم، اما این بچههای مظلوم میافتن جلوی چشم آدم شهید میشن، آدم جیگرش کباب میشه. بذار کمی دیگه بمونم، حداقل به اینا یه کمکی بکنم. یهکم دیگه صبر کن.
با اینکه تحمل یک ثانیه دوری روحالله هم برایش دشوار بود، گفت: «باشه. بازم بهخاطرت صبر میکنم روحالله.»
روحالله گفت: «زینب من اینجا خیلی امکان تلفنزدن برام نیست. به خاله و دایی و عمو و عمههام زنگ بزن، به فامیل خودتم حتماً زنگ بزن بگو روحالله مأموریته، نمیتونه بهتون زنگ بزنه. وقتی برگشتم، میریم به همهشون سر میزنیم. سلام من رو به همهشون برسون.»
......
#دلتنگ_نباش #شهید_روح_الله_قربانی
#بریده_کتاب
رفته بودند جنوب.
توی فکه، یکی از رفقایش مداحی میکرد
و روضه میخواند..!
یکدفعه روحالله بلندشد و گفت:
سید، رسیدی به گوشواره..
از رقیه بخون از بیابونهای داغ،
پای برهنه، دستهای سنگین دشمن..
میگفت و بلندبلند گریه میکرد.
از خود بیخود شدهبود..!
همه با دیدن حالِ روحالله به گریه افتادند
عاشقِ حضرت رقیه(س)بود!
همین که شنیدهبود تکفیریها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند، دیوانه میشد..!
حتی نمیتوانست غذا بخورد.
میگفت: من نباید الان اینجا باشم
و اون حرومیها برسند نزدیکِ حرمِ حضرت رقیه..!
#دلتنگ_نباش #شهید_روح_الله_قربانی #بریده_کتاب
کتاب دلتنگ نباش؛ روحالله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته زینب مولایی است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتابهای دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیتهای گستردهای دارد، از زیرمجموعههای بنیاد فرهنگی روایت فتح است.
بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنوارههای بینالمللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزههای تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.
کتاب دلتنگ نباش؛ روحالله قربانی، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است.
#دلتنگ_نباش
#معرفی_کتاب
#شهید_روح_الله_قربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انّالله و انّا الیه الراجعون
مردن تمام شدن نیست.......
ممنونم ايفينا ، موارد دیگری هم هست که ما تا همین میزان پسند می کنیم، زن ایرانی طی قرون متمادی، برای حضور در اجتماع، بهترین پوشش، یعنی چادر و بهترین رنگ، یعنی سیاه رو انتخاب کرده تا ضمن نمایش بزرگی و اقتدار خود برای بیگانگان، در کمال امنیت و آرامش به کارهای اجتماعی اش بپردازه،.
خانم مهرآساغیبی در کتاب «هشت هزار سال تاریخ پوشاک قوم ایرانی» می نویسد: «آنچه از مطالعه کتابهای مورخان و دانشمندانی مانند ابن خلدون، ابن اثیر، و دیگران به دست می آید این است که زنان در شکل ظاهری لباس از رنگ سیاه استفاده می کرده اند.» پس بی سبب نیست، ذوق و شوق ماکس لوشرها.
نکته خیلی جالب دیگه اینکه کلمه ی "اسود" در عربی به معنای سیاه، و "سیادت" به معنای بزرگی است و هردو از یه ریشه ان. پس زن همراه با چادر مشکی، بزرگی و سروری رو برای خودش به ارمغان میاره.
جالب تر اینکه در روایات اسلامی، کبریایی فقط و فقط مخصوص خداست و هیچ کس در این دنیا حق تکبر نداره مگر یک نفر؛ زن، که باید در برابر مرد غریبه، برخوردی متکبرانه داشته باشه.
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#حجاب
#بریده_کتاب
✅این اثر در واقع یک مقالهرمان و تلفیقی است از داستان و واقعیت؛ از چند شخصیت حقیقی همچون افراد آمریکانشین تا شخصیت اصلی داستان یعنی «سارا» و... .
.
🌿کتاب «ستارهها چیدنی نیستند» تلاش دارد مقوله حجاب را از دو منظر مورد بررسی قرار دهد؛ اینکه آیا حجاب، آزادی را از زنان میگیرد یا به آنها عزت بیشتری میبخشد
.
🌿کتاب با روایت جلسات و فعالیتها یک مؤسسهای آمریکایی بهاصطلاح مدافع حقوق زنان، آغاز میشود. مؤسسهای که زیرنظر وزارت امورخارجه این کشور، تعدادی از مخالفان حجاب را گرد هم آورده تا با تخریب چهره اسلام و سیاهنمایی علیه نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی نسبت به زن، بهزعم خودش زنان مسلمان را نجات دهد. سارا ولی در لابلای فعالیتهایش در این مؤسسه، گرفتار تعارضات فکری و سؤالات هویتی میشود و ذهن جستجوگرش، پای او را به مرکز مطالعات اسلامی نیویورک میکشاند؛ مرکزی که در بدو ورودش، او را متوجه عکسنوشتهای از آیتالله بهجت میکند با این مضمون که: «ما بهاین دنیا آمدهایم تا قیمت پیدا کنیم، نهاینکه بههر قیمتی زندگی کنیم».
.
🔹نویسنده: محمدعلی حبیب اللهیان
🔸نشر معارف / قطع رقعی / جلد شومیز / 375 صفحه / 75 هزار تومان
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#حجاب #بریده_کتاب
شهیدانه
برادر سارا با فریاد و عربده کشی به سالن نزدیک شد. برادر سارا فریاد می آمد و هر کس می خواست مانع او شود را با مشت و لگد پس می زد.
التماس های مادر و فریادهای پدر سارا هم که با التماس می خواستن میشل این ماجرا را تمام کند, شنیده می شد میشل وارد سالن شد.
میشل فریاد کشید: سارا مگه نگفتم حق نداری به این مرکز لعنتی تروریستی بیای! میکشمت احمق.....
شماهام جمع کنین این بساط غیرقانونی رو! وگرنه خودم جمعش میکنم.
همه نگران و مضطرب شده بودند. سارا مثل بید می لرزید، آقای تهرانی سعی داشت آرام به میشل نزدیک شود و او را کنترل کند. میشل با دست سارا را نشان داد و گفت: ((کاری با هیچ کس ندارم. اما شما حق ندارین مغز یه دخترنادون رو شستشو دهید و پارچه های مسخره سرش کنین.) و می خواست قدمی به سمت سارا بردارد که آقای تهرانی مچ دست او را محکم گرفت و چشم در چشم
او دوخت وگفت: مطمئنی که این همه سر و صدا به خاطر همین تکه پارچه هست؟ مطمئنی فردا نمیگی با تفکرات و عقاید او مشکل داری؟
آقای تهرانی آرام رو به سارا قدمبرداشت و ادامه داد:
خدای حکیم و مهربانی که رعایت حجاب رو برای انسانها لازم می دونه، رعایت پوشش رو برای شرایطی اضطراری مثل شرایط تو لازم نمی دونه. دخترم در شرایطی که تهدید به قتل شدی برای حرکتت در مسیر حق و حقیقت، میتونی موقت حجاب رو برداری تا در آینده، به خواست خداوند گشایشی برات ایجاد بشه.
سارا در حالی که دو قطره اشک از چشم هایش پایین می ریخت کف دست هایش را روی سرش گذاشت و با صدایی لرزان ولی پر اطمینان گفت: (( هرگز!... من تازه مالک این تاج شده ام. هرگز به کسی اجازه توهین و دست درازی بهش رو نمیدم. حتی اگه جونم رو بگیره.»
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#حجاب # بریده_کتاب
اگه اجازه بدین مطالبی هم من بگم. با خانم ایلیکینا کاملا موافقم که پوشش و حجاب، عین آزادیه و محدوديت نیست. اما یه مسئله ی دیگه هم هست؛ به نظر من اگه محدودیت باشه، اشکالی نداره! کی گفته محدودیت همیشه بده؟ اگه راننده ها موظف به بستن کمربند ایمنی هستن یا خلبان ها باید توی یه کانال هوایی خاص حرکت کنن، یا بیمار فقط داروهای تجویز شده پزشک رو میتونه مصرف کنه، محدودیت هستش؟ آیا محدودیت های بدی هستن؟ يا نه تنها بد نیستن، بلکه لازم هم هستن؟ اگه کسی بگه: چراغ راهنمایی رو بردارین و این قدر محدودیت ایجاد نکنین! بذارین مردم راحت و آزاد باشن ما چه فکری در موردش می کنیم. آیا نمیگیم باید به روان پزشک مراجعه کنه؟ پس یه جاهایی محدودیت، باعث رشد انسان ها میشه باتوجه به مطالعاتم و چیزهایی که در این جلسات یاد گرفتم به نظرم پوشش یه محدودیت لازمه. پوشش معضل نیست. چاره اندیشی برای جلوگیری از معضلات زیاد و وحشتناک آینده هست. پوشش شبيه روکش سیم های مثبت و منفیه که اگه از بین بره، خسارت های زیاد و گاه غیرقابل جبران به بار میاره. پوشش مثل گلبرگهای یه غنچه هست. اگه گلبرگ ها کنار برن و گل باز بشه، چیده شدنش دور از انتظار نیست.
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#حجاب #بریده_کتاب
سوفیا لبخند زد و با تمسخر و ادا گفت: «اوه! نامزد! آره خودت را برسون تا ندزدیدنش. پس بذار اقلا یه سلفی بگیریم.» و در کنار سارا ایستاد و عکس گرفت..
باز هم با خنده، دستی به بلوز سارا کشید و گفت: بلوز آبی آستین بلند یقه دار....با شلوار کتون!.. اوهوم... بهت میاد! یه مدل خاصی شدی.
سارا با بی میلی کنار میز ایستاد و سوفیا از او عکس گرفت. بالاخره از هم خداحافظی کردند. سوفیا یک لحظه برگشت و از سارا که در حال رفتن بود باز هم عکس گرفت. عکس ها را انتخاب کرد و گزینه ارسال را برای دیبا زد. و نوشت: «داره میره فرودگاه. حتما جلوی ورودی فرودگاه پیاده میشه. زمانی که وارد ساختمان اصلی فرودگاه نشده تموم بشه.)
سارا به ایستگاه مقابل فرودگاه رسید. همان لحظه فرهاد از سالن فرودگاه بیرون آمد و به سمت ایستگاه تاکسی روانه بود که ناگهان سارا را دید. صدا زد: "ساراجان! اینجا!" سارا به سمت صدای فرهاد برگشت و ذوق زده، قدمی بلند به طرف پیاده رو برداشت. همان لحظه ماشین تویوتایی با سرعت بالا سر رسید و در کمال ناباوری محض چشمان فرهاد، محکم به سارا زد و او را چند متر آن طرف تر پرتاب کرد. فرهاد كيف و چمدانش را انداخت و در حالی که فریاد میکشید: «سارا!!!!! به سمت او دوید.
سر سارا به جدول خورده بود. روسری اش غرق خون بود و از زیر خون بیرون می زد، فرهاد شوکه شده بود. سارا کف پایش را به کف آسفالت می کشید و صدای نامفهوم و ضعیف از گلويش خارج میشد.
دسته گلی که سارا خریده بود افتاده بود زمین ودر اطراف پخش شده بود. فرهاد کنار او روی دو زانو افتاد؛ سر سارا را بلند کرد و روی پایش گذاشت....
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
#بریده_کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر بادشمن حرفی نمانده اذن میدان ده لبیک فرمانده
حدیث
حضرت امام سجاد (عليه السلام) فرمود: '
کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست».
بحارالانوار، ج ۴۵، حدیث ۱۱۸
#شهید_حسن_صیاد_خدایاری
#سلام_فرمانده
گفتند ایران برای اسیران جنگی هدیهای فرستاده که هر چهار نفرتان میتوانید با هم از آن استفاده کنید؛
کتاب قرآنمجید با ترجمهی مرحوم الهی قمشهای ارزشمندترین هدیهای بود که در آن غربت میتوانست ما را زنده نگه دارد و به ما حیاتی نو ببخشد. هر چهار نفر دور قرآن حلقه زدیم و دست روی آن میکشیدیم. با دیدن قرآن بیاختیار و بیملاحظه بغض دوسالهمان ترکید.
قطرههای اشک آرام و بیصدا روی جلد قرآن میچکید. بهتزده پرسیدند: - What is this book about? گریههامان اجازه سخن گفتن نمیداد. خودشان به سؤال خودشان پاسخ گفتند: - That’s God's book like Bible
گفتم این کتاب اصلاً، همه چیز است. اگر سالها اینجا با قرآن بمانیم دیگر تنها نخواهیم بود. بهرهای که ما از قرآن میبریم ما را تا همیشه زنده نگه خواهد داشت.
#من_زنده_ام