eitaa logo
روایتگری شهدا
24.7هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نوزدهم:معجزه پنکه سقفی 🍂تمام امکانات سرمایشی مون هم در اون اتاق کوچک یه پنکه سقفی بود که اون بالا بسته بودن و معلوم بود متعلق به عصر دقیانوس است. بی انصافها روی کمترین درجه هم تنظیمش کرده بودن. ما هم که مثل چوب کبریت کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و از سر و رومان شرشر عرق می‌ریخت. معجزۀ این پنکه این بود فقط یه نفر رو که مستقیما زیرش بود رو کمی خنک می‌کرد. خدا رو شکر دیگه مجروح نداشتیم. بچه ها به یکی یکی زیر پنکه قرار می‌گرفتیم و کمی که عرقمون خشک می شد دیگری جاشو می‌گرفت. ⚡یکی از زیباترین خاطراتی که در اسارت بیاد دارم تو همین زندان ۳۱ نفره بود. چهار ماه از گرم ترین ماه‌ها و روزهای سال با اون تراکم و مضیقۀ جا، هیچ نزاع و حتی تنش جزئی پیش نیومد. بیشتر به یه افسانه یا معجزه شبیهه. ولی این یه واقعیت بود که نه سرِ جا و خنک شدن زیر پنکه و نه تقسیم غذا و سایر مسائل در این مدت نسبتا طولانی هیچ دلخوری و ناراحتی بین ما پیش نیومد. حتی یادمه بارها اتفاق افتاد که افراد بخشی از سهمیه غذا یا دارو یا چای خودشون رو به دیگری که احساس می‌کردن نیازمندتره یا چند روزی مریض شده بود و نیاز به مراقبت داشت می‌دادن و این اوج و از خود گذشتگی بچه‌ها توی اون شرایط بود. 🔸️ که می‌شد همه با هم بلند می‌شدیم و مقید بودیم اول وقت نماز بخونیم. اونقدر جا کم بود که وقتی بلند می شدیم نماز می‌خوندیم، انگار داشتیم می‌خوندیم. تازه همه با هم نمی‌تونستیم بایستیم و نماز بخونیم و تو دو سه شیفت نمازمون رو می‌خوندیم. ولی توی اون جای کم نماز فرادامون شبیه نماز جماعت بود. 🔹️یه نگهبان گاگول و بدقواره بنام لفته داشتیم که مدام به ما گیر می‌داد که مگه نگفتم نماز جماعت ممنوعه!؟ چرا مخالفت می کنید؟! و شروع به تهدید و فحاشی  و گاهی هم کتک کاری می کرد، ما هر چه براش توضیح می دادیم که نماز جماعت این جوری نیست و یکی تو رکوعه و یکی سجده و یکی تشهد، حالیش نبود و شاید اصلا نمی‌دونست نماز جماعت چجوریه؟!!!. تا آخرش نتونستیم این عقب مونده رو تفهیم کنیم و تنها خوبی که برامون داشت این بود که حرف‌ها و رفتارش شده بود دستمایۀ طنز و خندیدن بچه ها و نوعی تنوع برامون بود...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۵۰ 🔻قسمت صدوپنجاه وهشتم: اشتیاق دیدار ✍ولی برای ما خیلی مهمه که ژنرال سلیمانی رو ببینیم. زنگ زدم به سردار.گفتند: اگه جمع بندی شما اینه که لازم می بینین با من ملاقات کنند، وقتی بهشان میدم. هماهنگ شد. رفتیم محلی که سردار آنجا حضور داشت. جلوی در ورودی اتاق ملاقات منتظر بود، مهمان ها را به ترتیب مقام معرفی و به داخل هدایت شان کردم. وارد جلسه ی ملاقات شدند. سردار قاآنی هم در محل بود. بعد از احوال پرسی به حاج قاسم گفت که یک تلفن فوری دارید. گفت اگه می شه چند دقیقه با مهمونا بنشینید تا من تلفن رو‌ جواب بدم و برگردم. یک دقیقه ای گذشته بود که مسئول هیئت مصری گفت: سردار سلیمانی هنوز نیومدن؟ ادامه دارد...... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عج من در شبِ آرزو نداشتم جز وصل تو هیچ آرزویی ای عشق! بیا که نیست ما را غیر از مدد تو چاره جویی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
+شهادٺ‌یعنے؛ زندگےڪن،اما! فقط‌براےخدا..!🖐🏽 اگرشهادت‌میخواهید زندگےکنید فقط‌برای‌خدا..:)!"🌿 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🌹یادی_از_شهدا شهید آوینی: ما از سوختن نمی ترسیم که چون پروانه ها عاشق نوریم و هر جا که نور ولایت است گرد آن حلقه می زنیم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهید سلیمانی : چه کسی میتواند محاسبه بکند خدمات امام (ره) را . ولی آن‌ قدری که ما فهم می‌کنیم با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست‌ . خدمت امام (ره) ، کاری که امام کرد . این‌ چیزی که امروز مقام معظم رهبری با خون دل با تمام وجود از آن مراقبت می‌کند . در هر نطقی استناد به امام می کند . به عنوان یک مرجعی در پایه گذاری همه موضوعات اساسی . ❤️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۲۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیستم:سرطانی به اسم حسین مجید ♦️مدتی که گذشت و داشت اوضاع عادی می‌شد ، از حجم کتک و اذیتها کاسته شد و لفته و بقیه نگهبانها، علی‌رغم همه مشکلاتشون مقداری آروم و قابل تحمل‌ شده بودن، با سرطانی به اسم گروهبان حسین مجید، مواجه شدیم. 🔹️حسین مجید از نگهبانهای تکریت یازده بود و به خاطر قد کوتاه و شکم گنده و هیکل بی قواره‌اش خود عراقیها هم مسخره‌ش می‌کردن. انگار همیشه‌ی خدا نه ماهه حامله بود. هر روز سهمیه‌ش شده بود یه سیلی که وقت بیرون رفتنمون از اتاق به همه می‌زد. البته به جای کف دست، دستشو مشت می‌کرد و چون قدش کوتاه بود و اکثر بچه‌های ما بلند قد بودن برای اینکه بتونه مسلط باشه، می‌رفت رو یه بلندی و با تموم قدرت می‌کوبید تو صورت بچه‌ها. درد و سنگینی این مشت از لگد یه الاغ نر هم بیشتر بود و ضرب دستش اونقدر سنگین بود که گاهی یه نفر پرت می‌شد و سرش گیج می‌رفت. 🔸️یه بار من‌خواستم زرنگی کنم و کمتر به فک و صورتم فشار بیاد. اومدم دندونام رو محکم به هم فشار دادم. فکر می‌کردم این جوری بهتره.ولی وقتی کوبید تو صورتم هر دو ردیف دندونام به هم خوردن و نزدیک بود بریزن تو دهنم. تا چند روز فک بالا و پایینم بخاطر اون ضربه و ندانم کاری خودم درد می‌کرد و درس عبرتی برام شد که دیگه وقت مشت و سیلی خوردن دندونام رو روی هم فشار ندم. 💥شکر خدا مدتی بعد اون ملعونِ عقده‌ای رفت و ما از سهمیه روزانه سیلی و مشتِ تو صورت معاف شدیم. با رفتن حسین مجید و کمی مهربان شدن لفته و بقیه نگهبانها ، علی‌رغم تنگی جا و گرما به تدریج و بصورت محدود و دو سه نفره برخی کلاسها رو شروع کردیم و خودمون رو با برنامه‌های مفید سرگرم می‌کردیم. 🔸️یکی از مشغولیت بچه ها حفظ و مرور قرآن و کلاسهای ترجمه و تفسیر قرآن و زبان انگلیسی بود. من و یه نفر دیگه از مسعود ماهوتچی که دانشجو بود و  تسلط خوبی به زبان انگلیسی داشت، خواهش کردیم برامون کلاس مکالمه زبان بذاره و اونم قبول کرد و تا وقتی‌که تو ملحق بودیم، مرتب تمرین مکالمه می‌کردیم و گاهی هم با عبدالکریم مازندرانی و محمد خطیبی مباحث حوزوی رو می‌کردیم...        ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا