eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ صدای شهید سیدمرتضی آوینی را میشنوید: 🔺ای وجدان‌های نیم‌خفته چشم بیداری بگشایید 🔻و ای بیداران گوش فرا دهید ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 من از تــو مۍ خواهم وقت هایـے ڪہ فࢪاموش میڪنم خدا نگاهم میڪند بـࢪایم خیلۍ دعا کنی.... 🌷 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌱مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 باید شهید شد و جهاد کرد نه آن‌که جهاد کنی تا به شهادت برسی ★ــــــ★ــــــ★ــــــ★ (ره) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁اقدام قابل تحسین مهران رجبی در ترویج فرهنگ عفاف و حجاب 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎙اگر از فلسطین از تو پرسیدند: بگو درخت زیتونی است که فرعونیان آن را هرس می‌کردند ولی بیشتر جوانه می‌زد 🌱 یزیدیان آب بحر و نهر را بر آن بستند ولی با نهرهای خون آبیاری می‌شد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هفتم 📝حلیم♡ 🌷سال ۱۳۵۶ حکومت پهلوی آخرین نفسهای عمرش را می کشید مردم از هر لحاظ در تنگنا بودند. امنیت کشور در خطر بود اخبار کشتار در ایران هولناک تر از دیروز در گوش می پیچید. 🔸️ روستا در سکوتی خفت بار به سر می برد تا این که صدای زنگ قافلهٔ کربلا خفتگان را بیدار کرد. با آمدن ماه محرم روحیه استکبارستیزی مردم جانی دوباره گرفت. 🌷مجالی برای غذاخوردن بانوان وجود نداشت مردان پس از مجلس روضه بسیج می شدند تا زنان و کودکان را برای تأمین امنیتشان از کوچه های فرعی عبور دهند. محمد یازده ساله بود ولی از اول شب تا آخر شب پا به پای برادرانش در عزاداری حضرت سیدالشهدا شرکت میکرد. 🔸️یکی از شبها محمّد با شوق به منزل آمد و گویا با التماس توانسته بود عکسی از امام از مبلغان دریافت کند بار اول بود که تصویری از مرحوم امام را می دیدم و بی اختیار اشک می ریختم 🌷 دهۀ اول ماه محرم به نیمه رسید طبق معمول هر شب، مجلس که تمام شد، با جمعی از زنان به قصد خروج از جا برخاستیم و از کنار آشپزخانه مسجد عبور کردیم تا به در خروجی برسیم محبوبه همراهم بود بوی هلیم مشام هر سیری را اسیر می کرد، ناگاه محبوبه روی پله دوم میخکوب شد و گفت تا هلیم نگیرم نمی آیم دستش را کشیدم. گفتم: قباحت دارد، غذا مال مردهاست. 🔸️محمد که سقا بود در همین موقع کتری خالی آب خوری را از داخل مسجد به حیاط می آورد تا برای ادامه سقایتش پر کند و با شنیدن صدایم جلو آمد و گفت: چی شده؟ گفتم: خواهرت لج کرده، می خواهد هلیم بگیرد محمد :گفت آبجی تو برو قول می دهم برایت بیاورم. با وعده او به منزل آمدیم. 🌷فکر می کردم محمّد برای اینکه مرا از مخمصه لج بازی خواهرش نجات دهد، به او قول هلیم داده ولی از لحظه رسیدن محبوبه لب پنجره نشست و انتظار آمدن برادرش را میکشید. 🔸️ برایش حلوای انگور آماده کردم ولی لب نزد هر چه اصرار کردم نخوابید از جایش جم نمیخورد. مانده بودم چه کنم که فرشته نجاتم سر رسید محبوبه با خوشحالی :گفت دیدی داداشم هلیم آورد. محمد کاسه را به دست محبوبه داد و به مسجد برگشت. 🌷مادر و دختر با ولع به جان هلیم افتادیم چشم از پیاله بر نمی داشتیم تا جایی که برای لقمه کشی ظرف از هم سبقت می گرفتیم. در عرض چند لحظه کاسه را برق انداختیم و هر یک گوشه ای خزیدیم. تقریباً پاسی از شب گذشته بود که پسرانم از مسجد برگشتند. 🔸️صبح فردا قضیه را برای پسران تعریف کردم، هر دو با تعجب نگاهی به یکدیگر انداختند.هیبت الله گفت: دیشب که هلیم اضافه نیامد زبانم بند آمد، محمد را احضار کردم. محمد آمد و گفت نگران نباشید سهم خودم را آورده بودم. 🌷پرسیدم :یعنی دیشب تو شام نخورده خوابیدی!!؟گفت مهم قولی بود که به شما دادم تازه درس بزرگی هم گرفتم دیشب که آب و نان نخوردم حال بچه های امام حسین را خوب فهمیدم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 حلقوم‌ها‌رامیـٺوان‌برید،اما‌فریادهاراهـرگز! فریادے‌ڪہ‌ازحلقوم‌بریده‌برمۍآید،جاودانـہ‌مےماند... 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹‌شهـــید همت: دنیا چیزی نیست که انسان از آن روی گردان باشد. لکن دل به دنیا بستن را نمی پسندم... شخصیت حقیقی خود را که مقام است به وَرطه فراموشی نمی‌سپارم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢 _بزرگ مردان کوچک کم سن و سال ترین شهدای دفاع مقدس ✍ نقشه دشمن این است که کودکان سرزمین ایران ، با فرهنگ مقاومت و شهادت بیگانه باشند و آداب و رسوم ضد دینی و فرهنگ گثیف غربی تربیت شوند . یعنی میخواهند فرهنگ کثیف لیبرالی را جایگزین مکتب امام حسینی کنند... این ســـرزمـیـن فهمیده هاا دارد ...🇮🇷🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
260.1K
🌷🌷 همیشه تاکید داشت يه انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ارتباط برقرار کنید شبیهش بشيد حاجت بگیرید شهید میشید «رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، بودن » ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹گرامیباد سالروز شهادت آيت ‏اللَّه "سيدمحمدعلي قاضي طباطبايي" اولين شهيد محراب توسط گروه فرقان (10 آبان 1358ش) 🕊شادی روحشان صلوات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢دختر، ۱۰ ساله بود که با پدر رفته بود آلمان. مجبور بود مدرسه‌های مختلط بره و همه هم . دخترم! فلسفه اینه، اینه، اینه … 🍂 راحت همه را گفته بود. بعد هم … خودت انتخاب کن! دختر انتخاب کرده بود! هر روز با می‌رفت مدرسه. 📚 کتاب () ص۹۹ 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 اظهار نظر رسمی حزب‌الله درباره ۱۲۰ نفر تلفات صهیونیست‌ها طی ۱۰۵ عملیات حزب‌الله ۱۲۰صهیونیست در عملیات‌های حزب‌الله کشته شدند. 🔹بیش از ۶۸ هزار نفر از شهرک نشینان از شهرهای مرزی فلسطین اشغالی مهاجرت معکوس مهاجرت کردند و این عملیات‌ها باعث خالی شدن ۲۸ شهر و شهرک شده است. 🔹۳۳ رادار و ۶۹ برج ارتباطی و ۱۷ دستگاه جمر و ۲۷ دستگاه تجسس منهدم شدند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتم 📝ماهی سیاه♡ 🌷فصل بهار که می رسید همه خود را برای مهمانی طبیعت آماده می کردند از هر کوچه ای که می گذشتی بوی خوش دیوارهای کاهگلی باران خورده به مشام میرسید صدای شادمانی از هر خانه ای شنیده می شد. از بارش رحمت الهی قنات روستا لبریز می شد و روزی آبادی را به سفره ها می آورد، کشاورزان هم شادمان می شدند. 🔸️زنان هم بیکار نمی نشستند و با شروع فصل خانه تکانی در سرتاسر چشمه جا برای سوزن انداختن نبود و با کمترین امکانات دلخوش بودیم. سبزه می گذاشتیم، سمنو می پختیم. کمک حال اصلاً . هم میشدیم من و تویی .نداشتیم کوچکترها برای کمک به بزرگترها از یکدیگر سبقت می گرفتند. 🌷ظهر هنگام ناهار کوچه آب که خلوت میشد نوبت به بچه ها می رسید تا برگشتن زنان برای ادامه کار بچه ها اندک فرصتی برای «ماهیگیری» داشتند. 🔸️ سکوت لازمه کارشان بود تا برای تزیین ماهی سیاه را وسط سفرۀ مهمان خانه بنشانند تعداد ماهی ها حاکی از مهارت ماهیگیران کوچک بود. خلاصه کم کم همه چیز آماده شد. 🌷محمّد برخلاف سایر بچه ها دقیقه نود ماهی می گرفت. یک روز طبق معمول پیش از تحویل سال سبد و سطل پلاستیکی را از جاظرفی آشپزخانه برداشت 🔸️و همراه برادر کوچکش شتابان به چشمه رسید. من هم در چشمه ظروفی را می شستم و از طرفی بچه ها را رصد میکردم. محمد به آرامی لب آب نشست، بسم الله گفت، آستینهایش را بالا زد و سبدش را آهسته درون آب برد و منتظر ماند در عرض چند لحظه ماهی اول را صید کرد. موقع آب کشی ظروف امواج بسیاری در آب ایجاد می شد ولی محمد با حوصله ادامه داد. 🌷کارم تمام که شد سریعاً به مهمانخانه رفتم تا سفره هفت سین را آماده کنم. کمی بعد سر و کله بچه ها هم پیدا شد با خنده پرسیدم: شیرید یا روباه؟ رسول با خوشحالی از پله ها بالا آمد و گفت: شیریم شیر. 🔸️ لیوان بزرگی را به دستش دادم و گفتم این هم ظرف ماهیتان. محمد نگاه تندی به لیوان انداخت و گفت مادر ظرف بزرگتر نداشتی گناه دارند آخر جایشان تنگ میشود. پرسیدم: مگر چند تاست؟ 🌷محمد سطل را مقابلم گرفت و با تعجب دیدم چهار تا ماهی در حال شنا هستند، محمد پارچ بزرگ شیشه ای را برداشت و مقداری تیله رنگارنگ را با چهار تا ماهی درون پارچ ریخت و روی سفره گذاشت. سرانجام سال تحویل شد هرکس به منزلمان می آمد از ایده محمد تعریف می کرد تعطیلات نوروزی هم به پایان رسید 🔸️ روز سیزدهم ماه فروردین طبق رسم روستا سبزه را پشت بام گذاشتم از پشت بام محمد را دیدم که پارچ ماهیها را برداشته و به طرف بهار خواب میدود. اول فکر کردم می خواهد آب ماهیها را عوض کند ولی از گریه های رسول پی به ماجرا بردم. 🌷سراسیمه از نردبان پایین آمدم و پرسیدم محمد می خواهی چه کنی؟ با ناراحتی پاسخ داد: میخواهم ماهیها را آزاد کنم ولی رسول اجازه نمی دهد. با هر قدم محمد رسول گریه هایش بلندتر می شد و التماسم می کرد که جلوش را بگیرم. گفتم: محمد بایست 🔸️محمّد :گفت اختیار ماهیهای خودم را که دارم نمی خواهم اسیر دستم باشندآنها هم مثل ما حق زندگی دارند و باید آزاد باشند و گرنه می میرند. محمد دو ماهی را در چشمه رها کرد ولی رسول صیدش را نگه داشت یک هفته نکشید که یک ماهی روی آب پارچ واژگون شد. 🌷 با مرگ ماهی، رسول به خود آمد و تصمیم گرفت تنها ماهی پارچ را به داخل چشمه برگرداند. محمد با شنیدن این مطلب یک سکه از پس اندازش را به برادرش هدیه داد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 آمدہ ایم کنارتان... ٺا پیدا کنیم خودمان را؛ نشـانی زندگی مان، از مسیر شمـا می گذرد... ای که مرا خواندہ ای، راہ نشانم بدہ..❤️ پنجشنبه یاد شهدا با ذکر 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯