eitaa logo
روایتگری شهدا
23.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
يادي که در دلها هرگز نمي ميرد ياد شهيدان است. ياد شهيدان است.
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹 💞روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی💞 👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐 📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆 ❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃ 🌟قسمت پنجم 🌟ورزش 2 البته ابراهیم ورزش رابرای قوی شدن انجام می داد.همیشه می گفت:برای خدمت به خداوبندگانش،بایدبدنی قوی داشته باشیم.مرتب دعا می کردکه:خدایابدنم رابرای خدمت کردن به خودت قوی کن. ابراهیم درهمان ایام یک جفت میل وسنگ بسیارسنگین برای خودش تهیه کرده بود.حسـابی سرزبانهاافتاده بودوانگشـت نماشده بود.امابعدازمدتی دیگرجلوی بچه هاچنین کارهائی راانجام نداد. می گفت:این کارهاعامل غروروغفلت انسان است.می گفت: مردم به دنبال این هستندکه چه کسـی قوی ترازبقیه است.من اگرجلوی دیگران ورزش های سـنگین راانجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم.درواقع خودم رامطرح کرده ام واین کاراشتباه است. بعدازآن وقتی میاندارورزش بودومی دید که شخصی خسـته شده وکم آورده،سریع ورزش راعوض می کرد. 🌷شادی روح تمام شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLgTQ9fMnBaKA 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
شهیدی که امام از خبر شهادتش شوکه شد 🌷🌷🌷 شهید علی اکبر شیرودی عاشق انقلاب و ولایت بود و همواره سعی می‌کرد پیوند مستحکم بین ارتش و روحانیت برقرار کند و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. شیرودی عاشق پرواز بود، او برای پیروزی و نبرد علیه دشمن، زمان را نمی‌شناخت و شبانه روز برای پیشبرد اهداف جنگی تلاش می‌کرد. سرتیپ امیر طاعتی از همرزمان شهید شیرودی نقل می کند که شهادت شهید شیرودی یک روندی داشت و این روند از شهادت شهید کشوری شروع شد. وقتی که شهید کشوری پیکرش سوخت و شهید شد، ما به همراه شهید شیرودی به آنجا رفتیم. شهید شیرودی در کنار پیکر سوخته ی شهید کشوری می گفت: "من بدون تو چگونه زندگی کنم، چرا مرا تنها گذاشتی، تو مرشد و الگوی من بودی." از همان زمان بود که شهید شیرودی شروع به شهید شدن کرد. در واقع او همیشه آماده ی شهادت بود و به گونه ای عملیات می کرد که همه از او می ترسیدند و به تعبیر آقای هاشمی رفسنجانی او مالک اشتر زمان بود. مقام معظم رهبری در مورد او می گوید: "او تنها نظامی ای بود که در نماز به او اقتدا کردم". در واقع شهید شیرودی یک عارف وارسته بود و همواره می گفت: "من و همرزمانم برای اسلام می جنگیم نه چیز دیگر." بسياري از صاحب نظران جنگ‌هاي هوايي او را نامدارترين خلبان جهان ناميدند چنان كه شهيد فلاحي مي‌گويد: "او غيرممكن را ممكن ساخت و كسي بود كه وقتی خبر شهادتش را به امام(ره) دادم یک ربع به فکر فرو رفتند و حضرت امام در مورد همه شهدا می گفتند خدا آن‌ها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفتند او آمرزیده است." او با بیش از 2500 ساعت بالاترين ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بيش از 40 بار سانحه و بيش از 300 مورد اصابت گلوله بر هليكوپترش باز هم سرسختانه جنگيد.🌷🌷🌷 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹 👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐 📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆 ❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃ ⚡️قسمت ششم 🍀کشتی ☘سـیدحسـین طحامی قهرمان کشتی جهان ویکی ازارادتمندان حاج حسن به زورخانه ماآمده بودوبابچه هاورزش می کرد. هرچندمدتی بودکه سـیدبه مسـابقات قهرمانی نمی رفت.اماهنوزبدنی بسـیارورزیـده وقوی داشـت.بعـدازپایان ورزش روکردبه حاج حسـن وگفت:حاجی،کسی هست بامن کشتی بگیره؟ حاج حسن نگاهی به بچه هاکردوگفت:ابراهیم،بعدهم اشاره کرد؛برووسط گود. معمولادرکشتی پهلوانی،حریفی که زمین بخورد،یاخاک شودمی بازد. کشتی شروع شد.همه ماتماشا می کردیم.مدتی طولانی دوکشتی گیردرگیربودند.اماهیچکدام زمین نخوردند. فشارزیادی به هردونفرشـان آمده بـود.اماهیچکس نتوانسـت حریفش رامغلوب کند. این کشـتی پیروزنداشـت.بعدازکشتی سـیدحسین بلندبلندمی گفت:بارکٔ الله،بارکٔ الله،چه جوان شجاعی،ماشاءالله پهلوون! ☀️لینک گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLgTQ9fMnBaKA ➖➖➖🌹✨➖➖➖ جهت تعجیل در فرج اقا و شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات جمیل ختم کنید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷🌷🌷 آخرین روزهای سال ۱۳۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم به همراه فامیل برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم (خوانسار) رفتند و من هم بعد از هفت روز اولین‌بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند (والدین باید آن را امضاء کنند.) آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک‌آلود، با این فکر که چه کسی باید برنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم. در عالم رویا پدرم را دیدم که مثل همیشه خندان و پرنشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت: [زهرا آن نامه را بیاور تا امضاء کنم.] گفتم: [کدام نامه؟] گفت: همان نامه‌ای که امروز در مدرسه به تو دادند. برنامه را آوردم اما هر خودکاری که برمی‌داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می‌دانستم پدرم با قرمز امضاء نمی کند، بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و به او دادم و پدرم شروع کرد به نوشتن. صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می‌شدم از خواب دیشب چیزی خاطرم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می‌کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی‌شد! اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات برنامه دست خط پدرم که به رنگ قرمز نوشته بود: اینجانب نظارت دارم. سید مجتبی صالحی و امضاء...🌷🌷🌷 پ.ن: امضای این شهید به عنوان معجزه‌ی نامگذاری شده، که در تهران، خیابان طالقانی، موزه آثار شهدا نگهداری می‌شود. این امضا، با تعداد زیادی از امضاهای شهید تطبیق داده شده و آیت الله خزعلی هم مرقومه ای پای آن نوشته است. 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🔶 مطالعه کتابی بسیار جذ اب و خواندنی هرشب در گروه بیان معنوی تلگرام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ☀️قسمت صد ویازده(111) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 551تا555 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...آن روزها در پایگاه، موقعیت شلمچه و خط عراق را روی نقشه می کشیدم و عملیاتهای آن منطقه را توضیح می دادم. بچه هایی که منطقه را ندیده بودند از آنچه می شنیدند تعجب می کردند. ما به دلیل دسترسی نداشتن به اطلاعات ماهواره ای نمی توانستیم موقعیت کلی منطقه را نشان بدهیم. برنامه های تلویزیونی هم ضعیف بودند و هیچ وقت فیلمبرداری جامعی انجام نمی شد تا کار بچه ها را خوب نشان بدهد. خلاصه کسانی که در شهر بودند درک درستی از جبهه نداشتند و با این گفت وگوها شرایط را کمی بهتر می فهمیدند. چند روز بعد گردان حبیب هم از خط شلمچه عقب کشید اما قبل از آن، خبر شهادت دو نفر از دوستان قدیمی داغم را سنگین تر کرد؛ بیست و هفتم خرداد، علی پاشایی در خط شلمچه در حالی که برای وضو رفته بود با اصابت ترکش به شهادت رسیده بود. آن روزها قرار بود او برای اعزام به حج به شهر برگردد، بقیه بچه هایی که اسمشان برای حج درآمده بود، برگشته بودند اما او امروز و فردا می کرد و... بالاخره در همان خط به خدای خانه رسید. سه روز بعد از او حبیب رحیمی هم در شلمچه به شرف شهادت رسید و به برادرش مجید پیوست. با دل خون از خدا می خواستم برای تحمل درد فراق عزیزانم دل دریایی عطایم کند و مرا به یارانم برساند... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رفته رفته زمزمه هایی شنیده میشد که مأموریت لشکر عاشورا از این به بعد در منطقه غرب خواهد بود. مرداد 1366 چند گردان از جمله گردان امام حسین به منطقه غرب رفتند و در منطقه سردشت در عملیات نصر 7 شرکت کردند. در این روزها ذهن من مدام مشغول بود. یاد حرفهای شهدا می افتادم. حرفهایی که در مورد جنگ بین بچه ها مطرح می شد، حالا واقعیت پیدا می کرد. جنگ داشت طولانی می شد و تا آن زمان نه عراق توانسته بود به طور جدی به ما صدمه بزند و نه ما توانسته بودیم با عملیاتهای بزرگ ضربه کاری به عراق بزنیم. علاوه بر این، تلفات عراق به کمک هم پیمانان خارجی و دشمنان جمهوری اسلامی ایران زود جبران می شد؛ هواپیماهای جدید، سلاحهای جدید و حتی نیروهای تازه نفس... در حالی که کمبود نیرو در بین ما محسوس بود. ما در جمع پایگاه این مسائل را مطرح کردیم که باید جای نیروهای از دست رفته را پر کرد اما جای خالی شهدا پر نمی شد. نیروهای پایگاه کسانی بودند که اکثراً سابقه جبهه و مجروحیت داشتند. بعضیها طوری زخمی شده بودند که نمی توانستند کارایی زیادی داشته باشند. خود من واقعاً نمی توانستم در جبهه یک شب خواب راحت داشته باشم. از یک طرف پشتم درد می کرد، از یک طرف شکمم! بعد از آن مجروحیتها، سالها بود با 70 درصد جانبازی و جنگ تمام عیار با زخمها و عفونتها زمان عزیمتم به وادی رحمت فرا رسیده بود نه خط مقدم جنگ و نه حتی زندگی خانوادگی! اما خدا چیز دیگری می خواست و من شاهد مظلومیت و غربت بچه های جنگ بودم، در حالی که نه می توانستم شهر را تحمل کنم و نه تنم برای ماندن در جبهه یاری می کرد... @majnon100 🍀لینک متن کامل این قسمت درکتابخانه گروه بیان معنوی https://telegram.me/joinchat/Bn4n_ECHkf8hU-BJcxzBGQ 🍀🍀🍀🍀☀️🍀🍀🍀🍀☀️🍀🍀🍀🍀☀️🍀🍀
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹 👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐 📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆 ❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃ ⚡️قسمت هفتم ☘کشتی ۲ ✍درمسابقات نیمه نهایی کشتی ابراهیم فقط دفاع می کردومربی هم مـدام دادمیزدبزن دیگه. ابراهیم هم بایک فن زیبا حریف راازروی زمین بلنـدکرد.بعدهم یک دورچرخیدواورامحکم به تشک کوبید.هنوزکشـتی تمام نشده بودکه ازجابلنـدشدوازتشک خارج شد.درراه برگشت گفت آدم بایدورزش رابرای قـوی شدن انجـام بده.نه قهـرمان شدن. گفتم:مگه بده آدم قهرمان ومشهوربشه وهمه بشناسنش؟!بعدازچندلحظه سـکوت گفت:هرکس ظرفیت مشهورشدن رونداره،ازمشهورشدن مهمتر،اینه که آدم بشیم. ابراهیم همیشه جمله معروف امام راحل رامی گفت: نبایدهدف زندگی شود ☀️لینک گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLgTQ9fMnBaKA ➖➖➖🌹✨➖➖➖ شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌹🌹
"جان"امانتی است که بایدبه "جانان"رساند. اگرخود ندهی،می ستانند. فاصله #هلاکت و #شهادت همین خیانت در امانت است... 💐شهیدسيدمرتضى آوينى @seyedsiratnia
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت 🌷🌷🌷 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد "یاحسین، یاحسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر "یاحسین" باشد... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم....🌷🌷🌷 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline